یادداشتی که در نقد نوشتهی آقای نیکفر در زمانه نوشتم (+)، واکنشهای متفاوتی به خود دیده است. بخشی از این واکنشها برای من کاملاً قابل انتظار بود. بر خلاف چیزی که ادعا یا هدف نوشتهی نیکفر است (یا چنین مینماید)، عدهای از کسانی که خود را سکولار یا معتقد به آراء نیکفر میدانند (یا دست کم هنگامی که ایشان چیزی مینویسند، سخت از موضع ستایش و تقدیر در میآیند)، این را فرصتی مغتنم دیدند برای اینکه سخنانی را با درشتی و شدتی هر چه تمامتر خطاب به دین بگویند (حتی در حد استهزاء و تمسخر آشکار). طبعاً افق دید من وسیعتر و بالاتر از این نگاههای ستیزهجویانه و متعصبانه است. من بعید میدانم قصد نیکفر هرگز این بوده است. در خوشبینانهترین حالت، ایشان قصد داشت که مسأله را از دید خود استعلا دهد و بحث را به حوزهای ببرد که آن را از حد یک درگیری پیشپاافتاده ارتفاع دهد. حتی در این صورت هم من معتقدم ایشان مرتکب خطاهای نظری متعددی شده بود.
بیایید بحث را با جزییات بیشتری ببینم. وقتی ایشان مینویسد که «اگر من معمم بودم، چنین میکردم یا چنان». چند خطا در آن هست: ۱) در این موضعگیری، اهمیت تکثر و تنوع اتوریتهها در جهان اسلام مطلقاً به رسمیت شناخته نشده است؛ ۲) دقیقاً به همان دلیل اول، به فرض که معممی چنان میکرد که ایشان تجویز میکند، باز هم کل ماجرا محکوم به شکست بود چون در بهترین حالت، همهی کسانی که به آن معمم خاص اقتدا میکنند، ممکن بود به آن تجویز عمل کنند. همچنان تکلیف دیگرانی که برای معمم مذکور، کمترین اتوریتهی دینی یا سیاسی قایل نیستند، مبهم باقی میماند (هر چند مطلقاً نمیدانیم که نتیجهی عمل معمم مذکور آیا حل مسأله میشد یا افزودن بر آن؛ نویسنده تنها حدس زده است یا پیشگویی کرده است).
در صورت اخیرالذکر، غایب بودن توجه به ظرافتهای مسألهی اتوریته و رهبری در جهان اسلام، باعث شده است از مشکل بزرگتری غفلت کنیم. مشکل بزرگتر به نظر من خلاء اطلاعاتی (گاهی عامدانه) و شگفتی است که دربارهی اسلام وجود دارد. سخت نیست که بخواهیم تصویری از اسلام ارایه دهیم که در آن زنان سنگسار میشوند، آدمها شکنجه میشوند یا به خاطر عقایدشان از حقوقشان محروم میشوند. اما آیا این تصویر نمایندهی همهی جهان اسلام است؟ بدیهی است که نه. از این گذشته، باید پرسید که شناخت کسانی که – چه ایرانی و چه غیر ایرانی – در برابر «اسلام» میایستند، از همین «اسلام» و «مسلمانان» چقدر است؟ این سؤال هم پرسیدنی است و هم مهم. یافتن پاسخ هم اصلاً دشوار نیست. گاهی کسانی که به اسلام به مثابهی یک دین مخالفت میکنند (و نمیتوانند میان «اسلام» و «مسلمانان» تفاوتی بگذارند)، سطحیترین شناخت ممکن را از اسلام به مثابهی یک دین تمدنساز دارند. اما اگر بخواهم سخنام را خلاصه کنم، مشکل بزرگ موضع بالا، همین است که مسأله با «یک معمم» حل نمیشود. اصلاً مسألهی رهبری در اسلام، منحصر و محدود به «معممها» نیست. این نوع نگاه، یعنی دامن زدن به آن تصور غلط و نادرست از مسألهی رهبری در اسلام که رهبر مسلمان کسی است که معمم است. این کلیشهی پرعیب، چیزی است که در هر دو سوی ماجرا استمرار پیدا میکند و آگاهانه یا ناآگاهانه، قابلیتهای رهبری و تواناییهای رهبران مختلف و صاحبان اتوریته را نادیده میگیرد. این ندیدن ظرافتها و عبور از پیچیدگی مسأله و سادهسازی بیش از حد، لقمهی راحتالحلقوم رسانهای فراهم کردن برای کسانی است که ذهنی تنبل دارند و همیشه پی لقمهای میگردند که به آسانی قابل هضم باشد و دشواری فکری ایجاد نکند. این فریب دادن مخاطب و تنبل بارآوردن ذهن کسانی است که با مسایل دردناکی امروزی مواجه هستند.
اما بخش دیگر ماجرا در سکولاریسم است. چیزی که من از آن سخن گفته بودم و نوشتم که اگر سکولار بودم چه میکردم، آشکارا ناظر به درکی از سکولاریسم است که: ۱) به روشنی با نوع سکولاریسمی که نیکفر از آن سخن میگوید تفاوت دارد؛ و ۲) این نوع سکولاریسم مورد نظر من هم استحکام و استقرار نظری قابلدفاع و آکادمیک دارد و هم نمایندگانی شناخته شده در جهان دارد (بهترین نمونهاش چارلز تیلور است). در نتیجه، سکولاریسم از نگاه من، معنایی است متکثر. چنین نیست که همهی سکولارها در همهی امور، حتی در مورد دین، با هم اتفاق نظر کامل و محض داشته باشند. پیشتر من در سلسله یادداشتهای مربوط به سکولاریسم کوشیدهام که مسأله را از دید خودم شفافتر بیان کنم (مشخصاً این یادداشت را ببینید و اگر توانستید سخنرانی چارلز تیلور را هم گوش بدهید). مروری بر آن یادداشتها به روشنتر شدن بحث من کمک بیشتری میکند. برای کسانی که به جنبههای نظری بحث علاقهی بیشتری دارند، دیدن برنامهی پرگار بیبیسی فارسی که در آن آقای نیکفر و من دربارهی سکولاریسم گفتوگو کردهایم، شاید مفید باشد.
برای اینکه بحث را جمعبندی کنم، خلاصهی سخن من این است: ۱) هم در عالم اسلام، در میان مسلمانها، تکثر در فهم و تفسیر دین هست و هم تکثر در الگوهای رهبری و اتوریته و سخن گفتن از یک واحد انسانی با عنوان «معمم» برای نشان دادن رهبری مسلمان، خطایی است نظری و عملی؛ ۲) در میان سکولارها هم در فهم و هم در عمل به سکولاریسم تفاوت هست و طیفی از سکولارها دربارهی مسایل مختلف از جمله دین، مواضعی متفاوت دارند که قطعاً در یکسوی طیف کسانی چون نیکفر ایستادهاند و در سوی دیگر سکولارهایی هستند که نه با این زبان و ادبیات سخن میگویند و نه در عمل چنین تجویزهایی از آنها صادر میشود؛ ۳) مشکل بزرگ جهان ما، ناآگاهی است و خلاء دوسویهی اطلاعات. تا این شکاف آگاهی وجود دارد، هر چه بنویسیم و هر موضعی بگیریم، به جای حل کردن مشکل و گشودن از گرهها، مشکل میافزاید و گره بر گره اضافه میکند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.