برای اینکه بتوانیم تحلیلی درست و منسجم از یک موضوع داشته باشیم، صرفِ داشتنِ اطلاعات دربارهی آن و معلومات کلی (و حتی جزیی) کفایت نمیکند. تحلیل استوار و برخوردار از انسجام درونی، تحلیلی است که روشمند باشد و در روش خود نیز دچار تعارض نباشد (نمیتوان برای پیشبرد یک ادعا، همزمان در یک متن از دو متدولوژی مختلف که گاهی با یکدیگر در تضاد میافتند، استفاده کرد). در بحثهایی که این روزها در فضای وب فارسیزبان و موضعگیریهای سیاسی در میگیرد، اعتنا کردن به روش و جدی گرفتن آن بخش مهمی است از شکل دادن به فضای سالمی برای گفتوگو.
ضربالمثلی میان ما رایج است که میگویند: «به گفتار توجه کن نه به گویندهی آن» و برای این سخن حکمتآمیز، شواهد و مستندات زیادی هم نقل شده است (از جمله با اتکاء به احادیث و روایات در بسترهای دینی). اگر بخواهیم استفادهی مناسب از این ضربالمثل ببریم و نکتهای در باب اخلاق نقد از آن استخراج کنیم، میتوان آن را به این صورت بازنویسی کرد: برای نقدِ باور یا عقیدهی یک فرد، نباید به سراغ شخصیت او یا ویژگیهای فردی او رفت. این سخن البته در بستر خود سخنی درست و حکیمانه است. اما این ادعا (یا توصیه) در چه جاهایی مصداق دارد و در چه جاهایی مصداق ندارد؟
کسانی که در منطق دستی دارند و شیوههای نقد را میشناسند، میدانند که هنگام برخورد با یک مدعا، علاوه بر شکافتن استدلال، گاهی آگاهی یافتن از مواضع فکری صاحب مدعا نیز در نقد آن به ما یاری میرساند. توجه کردن به پیشینهی شخص در نقد سخن او و تأثیری که مواضع او یا خصوصیتهای او میتوانند در استدلال او بگذارند، با عنوان «استدلالِ شخصبنیاد» (ad hominem argument) شناخته میشود (میشود اینجا و اینجا را هم برای آشنایی مختصر و کوتاه با مسأله دید). این استدلال، هم صورتی مغالطهآمیز دارد و هم صورتی غیرمغالطی. آگاه بودن از روشها و اشراف داشتن بر مغالطههای مختلفی که ممکن است در مواضع یا مدعیاتی که با آنها برخورد میکنیم دو خاصیت برای ما دارد. نخست اینکه این آگاهی و هشدار را به ما میدهد که خود در سخنمان از دچار شدن به این نوع خطاها پرهیز کنیم (یعنی مواضع شخصی، حب و بغضها و سلیقههای ما جای را بر استدلال تنگ نکنند و اساس استدلال را مخدوش نکنند) و دیگر اینکه اگر متهم به «مغالطه»ی شخصبنیاد شدیم و «استدلال»ِ شخصبنیاد ما در معرض تضعیف یا تخریب قرار گرفت، بتوانیم به دقت ارزش استدلالی و روشی نقد خود را توضیح دهیم.
این آگاهی البته جایی معنادار است که ساختار استدلال یا مواضع نظری شخصی گوینده در آن انعکاسی داشته باشد. به عنوان مثال، اگر یک مسلمان شیعه موضعی (در خصوص دینورزی) اتخاذ کند – و ما از شیعه بودن او آگاه باشیم – طبعاً میتوانیم انتظار داشته باشیم که سخن او انطباق با موازین فکری شیعه نداشته باشد و دیدن مثلاً ادعایی که به باورهای شناختهشدهی شیعی شباهتی ندارد و بیشتر به یک اندیشهی سنی اشعری شبیه باشد، حکایت از آشفتگی فکری گوینده دارد. به طریق اولی، اگر یک فرد سکولار (به همان تعریفی که خود از سکولار بودن دارد) تاریخی و سابقهای در مواضع سکولارش دارد و این مواضع در مدعای او منعکس باشد، ادعایی بکند که با مواضع فکری شناختهشده و همفکران او سازگاری نداشته باشد، آن اندیشه را دیگر نمیتوان سکولار نامید و ناگزیر با یک چرخش استدلالی مواجه هستیم. اما، سخن گفتن از سکولار بودن و مراجعه به این پیشینهی او در نقد سخناش (آن هم در جایی که مواضع شناختهشدهی سکولار او در آنها اثر دارد)، نه تنها استدلالی مغالطهآمیز نیست بلکه یکی از نقاط عزیمت مهم در نقد سخن او به شمار میرود.
برای اینکه مثال دیگری بزنیم، فرض کنیم نویسندهای ستوننویس ثابت روزنامهی کیهان باشد. در صورتی که مدعای او در یک نوشته، همسو و سازگار با مواضعی باشد که روزنامهی کیهان به طور تاریخی اتخاذ کرده است، منتقد حق دارد در نقد او به موضع سیاسی او و ارزشهای پیشینی او اشاره کرد، البته در موارد که استدلال گوینده همسو با مواضع روزنامهی کیهان باشد. فرض کنید که از یک نویسندهی روزنامهی کیهان سخنی صادر شود که کمترین شباهتی به مواضع شناختهشدهی کیهان نداشته باشد و دست بر قضا بسیار هم اصلاحطلبانه باشد، یکی از این دو اتفاق افتاده است: الف) مدعی در مسیری خلاف مسیر مألوف و شناختهشدهی خود حرکت کرده است و تغییر مشی جدی داده است؛ ب) این تغییر موضع، چیزی جز راهبردی برای پیشبردن هدفی که پیشتر هم دنبال میکرده نیست. اینجاست که منتقد حق دارد به پیشینه و تاریخ جاری نویسندهی روزنامهی کیهان اشاره کند و به مواضع اخیر او ارجاع بدهد و حتی به او یادآوری کند که برای چه روزنامهای قلم میزند.
به عنوان مثالی دیگر، فرض کنیم ایهود باراک مدعی شود که میخواهد سازمانی بشردوستانه برای حفظ و حمایت از حقوق بشر در جهان – یا مثلاً در فلسطین – درست کند. باور کردن این ادعا با توجه به پیشینهی باراک بسیار دشوار است. اینجاست که یا باراک دچار آشفتهگویی شده است یا وقتی میگوید «حقوق بشر» چیزی را در نظر دارد که با فهم ما از حقوق بشر فرق دارد.
اما استدلالهای شخصبنیاد همیشه از این جنس نیستند. گاهی منتقد به جای پرداختن به استدلال مدعی یا نشان دادن ارتباط مستقیم شخصیت گوینده و وابستگیهای فکری و حزبیاش با موضعی که گرفته است، به شخصیت او حمله میبرد و کوشش میکند با ناسزاگویی یا بیاعتبار کردن خودِ او، مانع از این شود که اصلِ سخناش شنیده شود. پارهای از استدلالهای شخصبنیاد، مغالطهآمیزند. برای تشخیص استدلالِ شخصبنیاد معتبر از استدلالِ شخصبنیاد مغالطهآمیز، معیارهایی وجود دارد. یعنی میتوان پرسشهایی مشخص را پرسید و بر مبنای آن پرسشها نشان داد که استدلالِ شخصبنیاد، مغالطهآمیز است یا معتبر. مطالعات جدید نشان میدهد این استدلال در همهی شقوقاش مغالطی نیست. اشاره کردن به جایگاه مدعی برای مغالطی بودن آن کفایت نمیکند.
گاهی اوقات پیامدهای استدلال یک شخص و سخنانی که خود به آنها اذعان میکند، به کار نقدِ سخن او میآید. این نوع از نقد یعنی متوسل شدن به پیامدهای سخن برای نقدِ آن، مغالطه قلمداد نمیشود و در بهترین حالت مدعی میتواند در برابر استدلالی که علیه او شده است استدلالی دیگر اقامه کند و نشان بدهد که استدلال نخست نادرست است و سخن او پیامدهای ادعایی را ندارد. اگر ویژگیهای شخصیتی یک فرد اثر مستقیمی بر موضعی که میگیرد داشته باشد، استدلالِ شخصبنیاد علیه او را نمیتوان مغالطه نامید. از میدان به در کردن نقد به این شیوه یعنی مسدود کردن راهِ نقد و گریز از مواجهه با پیامدهای آن مدعا و اسکات منتقد.
برای اینکه از جدلهای فرسایشی پرهیز شود، تصمیم گرفتم برای روشنتر شدن این نوع استدلال و منفعت عمومی خوانندگان، فصل پنجم کتابِ «ارزیابی مغالطات و استدلالها» (انتشارات دانشگاه کیمبریج؛ سال ۲۰۰۷) نوشتهی کریستوفر و. تیندیل را که به استدلال مورد بحث پرداخته است به فارسی ترجمه کنم. بخش اول این ترجمه، اختصاص دارد به بررسی کلی استدلالهای شخص بنیاد و توضیح اینکه هر استدلال شخصبنیادی لزوماً مغالطهای نیست و میتواند ابزار مهمی برای نقد باشد. نویسنده، در این قسمت، اساس سخناش را چنین بازگو میکند: «نظریهپردازان به دقت میان حملهی ساده به شخصیت – فلانی دائمالخمر مشهوری است، پس او فرد بدی است – و پرسش کردن از استدلال فرد یا حمایت از یک گزاره به خاطر بعضی از ویژگیها یا شرایط فرد، تمیز قایل میشوند» در عین حال، به خوبی اهمیت و دلیل قابلاعتنا بودن این استدلال را نشان میدهد: «تمام کاری که یک استدلال شخصبنیاد قابل قبول میتواند انجام دهد این است که نشان دهد جانبداری یک شخص از یک ادعا دلیل خوبی برای باور کردن آن ادعا نیست؛ این استدلال نشان نمیدهد که ادعا غلط است». البته یک نقد، ممکن است ترکیبی از استدلالهای مختلف علیه یک مدعا باشد که استدلال شخصبنیاد تنها بخشی از آن نقد باشد و ممکن هم هست عمدتاً بر همین محور باشد. به هر تقدیر، مادامی که استدلال شخصبنیاد بتواند پارهای از شرایط را ادا کند، از اتهام مغالطه یا فروافتادن به تخریب شخصیت مصون میماند.
بخش اول این ترجمه (صفحات ۸۱ تا ۹۲ متن اصلی) در زیر میآید. در بخش دوم این نوشته، نویسنده به نمونههای مغالطهآمیز (یا به عبارتی نامعتبر) از استدلال شخصبنیاد میپردازد که در چند روز آینده بخش دوم را هم ترجمه میکنم و اینجا خواهم آورد. متن را حضرت یاسر لطف کرده و سحرگاهان یک بار ویرایش کرده است و پارهای از دستاندازهای ترجمه را گرفته است. شاید خودم هم چند بار دیگر متن را اصلاح کنم و هنگام اتمام ترجمه ویرایشی نهایی در کل ترجمه انجام دهم. خوانندگان نکتهسنج و آشنا با متن هم اگر نکتهای و لغزشی در ترجمه دیدند، لطفاً متذکر شوند تا اصلاح زلل شود.
(تأکیدها در متن زیر از من است و برای روشنتر کردن و سهلالوصولتر کردن متن انجام شده است)
ادلهی شخصبنیاد
مقدمه
در پهنهی گستردهی عرصهی عمومی، که مسایل مناقشهآمیز به بحث گذاشته میشوند و غالباً شخصیتها با هم درگیر میشوند، راهبرد حمله به حریف به خاطر ویژگی واقعی یا ظنی خاص، شرایط خاص، یا مقارنتهایی خاص[ی که ممکن است فرد داشته باشد] رواج ویژهای دارد. راهبردِ حمله به شخص زیر چتر کلی استدلالهای خصلتی قرار میگیرد یعنی استدلالهایی که به بعضی از ویژگیهای شخصی گوینده باز میگردد. جایی که حمله به نوعی دچار اشکال باشد، حملهکننده را به ارتکاب مغالطهای با عنوان استدلال شخصبنیاد (استدلال علیه شخص یا ad hominem) متهم میکنیم. این نکته را باید روشن کنیم که دربارهی مغالطهای سخن میگوییم که در این راهبرد رخ میدهد.
سنت کتابهای درسی مدتها هر استدلالی از این دست را مغالطهآمیز مینامید اما اخیراً بررسیهای تازه پذیرفتهاند که اغلب کار بسیار مناسبی است که به بعضی از ویژگیهای شخصیتی یک فرد یا شرایطی توجه دهیم که اثر مستقیمی بر گفتهی شخص میگذارد. بخشی از آشفتگی پیشین به خاطر سرسری بودن بررسی بسیاری از کتابهای درسی دربارهی این مغالطه بود. همچنین پیچیدگی بیشتری نیز وجود دارد چون نحوهی فهم استدلال شخصبنیاد و شیوهی بررسی آن با گذشت زمان تغییر کرده است. باید بخشی از تاریخ این تغییر را بررسی کنیم و سپس ببینیم بررسیهای مدرن از این موضوع چه چیزی را مشکلدار میبینند.
نخستین فیلسوفی که توجه همگان را به استدلال شخصبنیاد جلب کرد، جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴) بود، هر چند خود او ادعا نمیکند که این اصطلاح را وضع کرده باشد و هامبلین فکر آن را، اگر نگوییم عنواناش را، به ارسطو نسبت میدهد. جای تعجب نیست که اینجا بحث در بستر گفتوگو در میگیرد. ارسطو، در «ردیههای سوفسطایی» (۱۷۷ب۳۳)، با اشاره به یک مثال مینویسد: «این راهحل با هر استدلالی سازگار نخواهد بود… اما متوجه شخص پرسشکننده است و نه متوجه استدلال».
در واقع این از آن چیزی که لاک بعداً ارایه کرد به معنای مدرن نزدیکتر است، چون به روشنی مسأله را به مثابهی عبور از استدلال شخص به خود شخص شناسایی میکند. لاک آن را به عنوان یکی از چهار نوع استدلال (دو نوع دیگر را بعداً خواهیم دید) معرفی میکند که مردم برای متقاعد کردن یکدیگر یا دست کم برای خاموش کردن حریف به کار میگیرند. اینجا، استدلال این است که «بر فرد با اتکاء به عواقبی که از اصول یا اذعانهای او نتیجه میشود، فشار آورند».
در نتیجه، به نظر لاک، استدلال شخصبنیاد مسألهاش بر سر همسازی درونی است و در عین اینکه او این استدلال را صراحتاً مغالطه نمینامد، سایر چیزهایی که میگوید نشان میدهد که ممکن است بسته به تناسب اتهام، صورتهای مغالطهآمیزی هم داشته باشد. اینجا ما دو روایت از محل نزاعِ یک استدلالِ شخصبنیادِ مغالطهآمیز داریم. یکی متضمن نوعی عبور از استدلال شخص به خود شخص است و دیگری متضمن این است که نشان دهیم شخص به نوعی دچار ناسازگاری و تعارض است. چنانکه خواهیم دید، پیچیدگی بررسی استدلال شخصبنیاد به ما اجازه میدهد که برای هر دو دغدغه جایی باز کنیم.
استدلال شخصبنیاد کلی
نمونهی ۵ الف
مثال نخستی که بررسی خواهیم کرد از موردی است که درفصل اول بررسی کردیم. این مثال خاص، دربارهی کتابی است با عنوان «محیطزیستگرایان شکاک» نوشتهی بیورن لومبورگ، آماردان و دانشمند علوم سیاسی در دانشگاه آرهوس دانمارک، که در سال ۲۰۰۱ منتشر شده است.
به سرعت مباحثهای داغ میان لومبورگ و مدافعاناش از یک سو و اعضای جامعهی علمی از سوی دیگر در گرفت. از آن رو که لومبورگ خود در موضوع علوم محیط زیست یا رشتههای همریشهی آن متخصص نیست، خیلی اوقات دانش او به چالش کشیده شده است. بیش از آن، جوان بودن او و جایگاهاش به عنوان «فقط» یک استادیار نیز به کار گرفته شده است تا اعتبار او را زیر سؤال ببرند.
عبارات زیر برگرفته از نقدی بلند است که در مجلهی «ساینتفیک امریکن» (ژانویه ۲۰۰۲)، ص ۶۲ منتشر شده است:
«و نمیدانم این لومبورگ کیست و چرا تا به حال در هیچ کدام از جلساتی که معمولاً افراد همیشگی دربارهی هزینهها، فایدهها، نرخ انقراض، ظرفیت حمل یا بازخورد ابرها بحث میکنند به او برنخوردهام؟ به یاد هم نمیآوردم که هیچ مقالهی علمی یا سیاستگزاری از او خوانده باشم. اما حالا یک کتاب حجیم ۵۱۵ صفحهای با ۲۹۳۰ پانوشت مفصل پیش روی من است که بخوانم. در صفحهی ۲۰ مقدمه، لومبورگ اذعا میکند «من خود متخصص مسایل زیستمحیطی نیستم» – و چنانکه به زودی نشان خواهم داد سخنی درستتر از این در بقیهی کتاب نمیتوان یافت. من عمدتاً به گزارش فصل گرمایش غلیظ جهانی و بیش از ۶۰۰ پانوشت آن خواهم پرداخت. فقط همین جزییات و ریزهکاریهای مفصل خود باعث دستِ کم دامچاله آفریدن برای پژوهش دقیق و جامع است. پس واقعیت این متن چگونه پشت این تظاهرها پنهان شده است؟ مطمئنام که از همین حالا میتوانید حدس بزنید اما بگذارید مثالهایی بزنم تا روشن کنم از خواندنِ آن، چه آموختهام.»
از نظرِ بازی با الفاظ، این مقدمه بر نقد کار زیادی میکند و اصولاً کارش زمینهسازی برای نوع نگاه خواننده به لومبورگ است. او در ادامه دلایلی را برای رد نتایج لومبورگ ارایه میکند (که آن دلایل مثالهای اوست). اما نخستین دلیلی که ارایه میکند، دلیلی خصلتی است، که نتیجهی پرسش دربارهی غیبت لومبورگ از جلسات بحث پیشین دربارهی این موضوعات (یعنی او از طریق تجربه، اعتبار کافی را برای این کار کسب نکرده است) و همچنین سهم نداشتن او در ادبیات علمی موجود دربارهی موضوع است.
دلالت این سخنان این است که لومبورگ یک دانشمند نیست و در این عرصه امتیاز و درجهای کسب نکرده است. روشن است که این حمله به شخص است به هدف تضعیف اعتبار او در ذهن مخاطبان پیش از اینکه مدعیات واقعی لومبورگ را بتوانند بررسی کنند. این نوع استدلال شخص محور، نقطهی مقابل استدلالهای توسل به اتوریته است که در فصل ۷ به آن خواهیم رسید: این نوع استدلال میکوشد به جای تکیه بر دانش، آن را به چالش بگیرد.
اما آیا اینجا خطایی رخ داده است؟ آیا مدعی، مرتکب مغالطهای شده است؟ شاید ما با لحن و بعضی از اصطلاحاتی که برای توصیف لومبورگ و کارش به کار رفته راحت نباشیم و همچنین این حس وجود دارد که توجه جدی به کار لومبورگ حتی پیش از اینکه مدعیاتاش بررسی شود، رد میشود. اما مدعیات او بررسی خواهند شد، پس این راهبرد اینجا تنها نقشی حاشیهای را در موضع کلی نویسنده ایفا میکند. و اگر لومبورگ بخواهد تحقیقاش را از لحاظ علمی مهم جلوه دهد، داشتن سوابق برای او مهم است. در نتیجه، بعضی از شرایط لومبورگ – نداشتن پیشینهی علمی در موضوع بحث و نداشتن نوشتهای در این زمینه – در حمله علیه او استفاده میشود. اینجا حملهی شخصبنیاد مناسب به نظر میرسد یا دست کم قابل دفاع است. این آن نوع از دفاعی است که دنبال آن خواهیم گشت – ربط داشتن شرایط به استدلالهایی که از سوی شخص مورد انتقادارایه شده .
مورد ۵ ب
مثال بعد مربوط به گزارشی خبری دربارهی جنجالی در خصوص پرنس چارلز است («چارلز در مقابل اعتراضهای مربوط به رسوایی جنسی» که در گلوب اند میل، ۸ نوامبر ۲۰۰۳، ص آ۸ منتشر شده بود). در این گزارش خدمتکار سابق او، جورج اسمیت، به او اتهام رفتار نامناسب جنسی زده بود. منشی شخصی چارلز، سر مایکل پیت، در دفاع از او سخن گفت. میتوانید بخشی از استدلال پیت را از گزارش زیر بیرون بکشید:
هر کسی که کمترین شناختی از شاهزادهی ولز داشته باشد قبول دارد که این اتهام چرند و در واقع مضحک است.
«کسی که این ادعاها را طرح کرده است «بیمار بوده است و اتهامات نامربوط دیگری هم وارد کرده است که پلیس دربارهی آنها تحقیق کرده و آنها را اثباتناشده یافته است»».
او افزود که کارمند سابق دچار اعتیاد به الکل بوده و از اختلال استرس پس از حادثه به دنبال خدمتاش در نیروهای جزایر فالکلند رنج میبرده است.
اینجا استدلال خصلتی، پیچیده است. این استدلال شامل متوسل شدن به شخصیت خوب خود چارلز میشود. اما نیروی پیشبرندهی دفاع شامل حمله به شخصیت خود اتهامزننده است. اتهامزنندهی چارلز بیمار بوده است؛ در گذشته هم ادعاهای اثباتناشده، هرچند نامرتبط دیگری هم کرده است؛ و دچار اعتیاد به الکل و اختلال استرس پس از حادثه بوده است (شاید این دو نکتهی اخیر توضیح کاملتری از بیماریای است که ابتدا ذکر آن رفته است). به نظر میرسد که استدلال پیت این باشد:
مقدمه: برخی از خصایص شخصیت اتهامزننده به چارلز، او را غیرقابل اعتماد میکند.
نتیجه: ادعاهای اتهامزننده به چارلز را باید رد کرد (کاملاً چرندند). با فرض گرفتن این نکته، مقدمهای که به شخصیت خوب چارلز میپردازد نیز اضافه میشود، اما اگر نگرانیهایی دربارهی اتهامزننده پیش نمیآمد این به خودی خود کافی نمیبود. بر خلاف مثال قبل، پیش از ارزیابی مدعیات اصلی، در ملاحظهی نخستین مخاطب را روی موضوع خاصی متمرکز نکردهاند. در این سخنان تلویحاً این سخن آمده است که این اتهامات ارزش بررسی ندارند چون اتهامزننده قابل اعتماد نیست. این مورد، با فرمِ استدلال شخصبنیاد به صورتی که در بررسیهای مدرن میبینیم تناسب بیشتری دارد. و همان راهبردی را برجسته میکند که ارسطو مشاهده کرده بود: پاسخ خود شخص را هدف قرار داده است، نه استدلال را.
بررسیهای استدلال شخصبنیاد
باید بررسی کنیم و ببینیم دقیقاً مشکل استدلالهای شخصبنیادِ مغالطهآمیز چیست. یقیناً، این استدلالها بر تمایل طبیعی ما برای ارتباط بر قرار کردن میان چیزی که گفته میشود و شخص یا اشخاصی که آن را میگویند، بنا میشود. در واقع، بخشی از علاقهی ما به سر و کله زدن با بستر استدلالهای عادی، مستلزم این است که این کار را انجام دهیم. اما بیشتر ما این کار را انجام میدهیم برای اینکه به طور کامل بفهمیم چه سخنی گفته شده است تا اینکه آن را به منزلهی راهی برای رد آنچه گفته میشود ببینیم، مگر اینکه تأثیری مستقیم بر آنچه گفته میشود داشته باشد و زمینهای را برای رد آن فراهم کند.
نظریهپردازان به دقت میان حملهی ساده به شخصیت – فلانی دائمالخمر مشهوری است، پس او فرد بدی است – و پرسش کردن از استدلال فرد یا حمایت از یک گزاره به خاطر بعضی از ویژگیها یا شرایط فرد، تمیز قایل میشوند. برینتون توجه ما را به سه مؤلفهای که ممکن است با هم در آمیخته شوند، جلب میکند: شخص، حمایت شخص از یک گزاره یا یک ادعا و خود گزاره یا ادعا. در این صورت، نمونهای غیرمغالطهآمیز از استدلال شخصبنیاد، موردی است که کوشش میکند بر رویکرد مخاطب به حمایت شخص از آن گزاره یا ادعا با ارایهی اطلاعاتی مرتبط دربارهی شخص اثر بگذارد.
از این منظر، نمونههای مغالطهآمیز از استدلالهای شخصبنیاد مواردی هستند که ادعا یا گزارهی مورد بحث را صرفاً بر مبنای طرفداری شخص خاص از آن رد میکنند – که معنای دیگرش این است که تمام کاری که یک استدلال شخصبنیاد قابل قبول میتواند انجام دهد این است که نشان دهد جانبداری یک شخص از یک ادعا دلیل خوبی برای باور کردن آن ادعا نیست؛ این استدلال نشان نمیدهد که ادعا غلط است.
پس صورتِ زیر:
مقدمه: شخص الف از ب حمایت میکند
مقدمه: شخص الف موثق و قابلاعتماد نیست یا عیبی دیگر دارد.
نتیجه: ب نادرست است.
مغالطهآمیز است.
نتیجهی مناسب در این مورد چیزی است شبیه این:
نتیجه: ب را نمیتوان بر مبنای حمایتی که الف از آن میکند باور کرد.
برای نشان دادن اینکه مسأله در این میان چیست، نمونهی زیر را در نظر بگیرید:
نمونهی ۵ ج
الف، ب را ادعا کرده است. اما این چطور میتواند درست باشد؟ بالاخره، الف سابقه و پیشینهای در ایراد ادعاهای گزاف دارد که حتی یکی از آنها هم موجه نبوده است.
در حقیقت، سابقه و پیشینهی الف ممکن است ما را واقعاً به این نتیجه برساند که این بار به او اعتماد نکنیم. اما این ارتباط مستقیمی با صدق ب ندارد، بلکه تنها بر دلایل ما برای باور کردناش بر مبنای گفتهی الف اثر میگذارد. منبع دیگری برای استدلالهای شخصبنیاد مغالطهآمیز به رابطهی میان آنچه به شخص نسبت داده میشود یا دربارهی شخصیتاش ادعا میشود و موضع یا ادعایی که او از آن حمایت میکند، بر میگردد.
اگر چیزی که دربارهی یک شخص ادعا میشود هیچ ارتباطی با حمایت آن شخص از یک ادعا نداشته باشد، استدلال مخدوش است. اینجا میتوانیم صورت استدلالی را داشته باشیم که پیشتر با نتیجهی درست به دنبالاش میگشتیم، اما استدلال مغالطهآمیز تلقی خواهد شد چون آنچه که در مقدمهی دوم ارایه شده بود ارتباطی با ادعای شخص نداشت. الف ممکن است به عنوان مثال یک وکیل باشد که حمایتاش از یک ادعا مستلزم تفسیری خاص از بعضی جوانب قانون خانواده باشد. اینکه الف خود سابقه و پیشینهای از مشکلات خانوادگی دارد، ربطی به دانش حقوقی او در پرونده ندارد.
بالاخره، اینجا میتوانیم ببینیم که چطور یک استدلال شخصبنیاد میتواند در گفتوگوهایی که هدفشان حل یک اختلاف است، به صورت یک مشکل در آیند. برای اینکار میتوانیم موضع دیالکتیکگرایان عملگرا را بررسی کنیم که قواعد حل درست اختلافها را معرفی میکنند و مغالطهها را تخلف از آن قواعد میشمارند.
در چند مرحله از یک اختلاف، یک یا هر دو طرف دعوا ممکن است جوری عمل کنند که مانع از بیان یا نقد یک موضع شوند. از این منظر، انواع مختلف استدلال شخصبنیاد، که بعداً بررسی میکنیم، همگی تلاشهایی هستند برای مانع شدن شخص از بیان یا پیش بردن نظرش، یا از طریق نقد نامنصفانهی او به شکلی، زیر سؤال بردن بیطرفی او، یا ادعای ناسازگاری درونی سخناش.
نکتهی درخور توجه در اینجا این است که با وجود اینکه بررسیهای مدرن اکنون استدلال شخصبنیاد را یک راهبرد موجه در استدلال به شرط تحقق شرایط مناسب آن تلقی میکند، موضعِ دیالتکیکگرایان عملگرا بسیار سنتیتر است چون همواره استفاده از آن را مغالطهآمیز میدانند. در نتیجهی آن، نیازی به جدا کردن موارد مختلف از یک دیگر و بررسی مزایای هر یک نمیبیند. به هر روی، در این روایت، تصریح میشود که شخصی که استدلال شخصبنیاد را پیش میبرد، کاری به بحث طرف مقابل ندارد بلکه کوشش میکند آن شخص را از طریق زیر سؤال بردن اعتبارش، بیاعتبار کند.
با این تعریف، هر مثالی از استدلال شخصبنیاد مغالطهآمیز خواهد بود، اما به دو شیوهای که هماکنون بررسی کردیم، دو مثال ذکر شده کاملاً مغالطهآمیز نیست. چون در موردی مثل ۵ الف، شخص ممکن است هم برای بیاعتبار ساختن طرف کوشش کند و هم به ادعای او بپردازد و از آنجایی که راههایی را دیدهایم که تلاش برای بیاعتبار ساختن، خود، ممکن است مناسب باشد، دغدغههای دیالکتیکگرایان عملگرا را نیز به فهرست مشکلاتمان میافزاییم به جای اینکه بپذیریم همهی استدلالهای شخصبنیاد مغالطهآمیز هستند.
هنوز برای اینکه تصمیم بگیریم که حمله به یک شخص در بحثی جدلی ارزش و امتیازی دارد، باید وقت بیشتری صرف کنیم. برای مرور بر بحث تا اینجا، ما سه مشکل کلی استدلالهای شخصبنیادِ مغالطهآمیز را مشخص کردهایم:
۱. مدعی بر مبنای ارایهی شواهدی که اعتبار یک شخص را زیر سؤال میبرد، نتیجه میگیرد که موضع او نادرست است.
۲. ویژگیهای شخصیتی فردی که مدعی توجه ما را به او جلب میکند ارتباط با موضعی که فرد از آن حمایت میکند، ندارد. اینجا، ملاحظات نامربوط به میان کشیده میشوند.
۳. در بستر یک گفتوگو، مدعی کوشش میکند که طرف دیگر را با حمله به او به طریقی و پرهیز از مواجه شدن با نظر او، از پیش بردن نظرش باز دارد. در این مورد، توجه به خود شخص معطوف میشود و مسأله به فراموشی سپرده میشود.
این دغدغهها شامل ترفندهایی از یکسره نامرتبط بودن ، تا نگرانی دربارهی مقدمات، و نگرانی دربارهی نتیجه میشود. چنانکه از موارد معدودی که بررسی کردهایم مشهود است، همهی نظریهپردازان اتفاقنظر ندارند که همهی این دغدغهها مناسب هستند یا اهمیتی یکسان دارند. اما، برای بررسی جامعی از این مغالطه، باید همهی این موارد را در ذهن داشته باشیم و پرسشهای انتقادیای را که که از آنها بر میآیند هنگام ارزیابی مثالها، بپرسیم.
پرسشهای انتقادی
۱. آیا حملهای به شخص دیگری در بحثی جدلی صورت گرفته است؟
۲. آیا این حمله متمرکز بر شخصیت فرد یا شرایط او بوده و از هر گونه بحث دربارهی استدلال او پرهیز کرده است؟
۳. جایی که نتیجهای از موضع یا ادعای حریف گرفته شده است، آیا شواهدِ استدلال شخصبنیاد که در مقدمه ارایه شده است، ارتباطی با ارزیابی شما از موضع یا مدعا دارد و آیا مبنایی وجود دارد که درستی واقعی این شواهد را باور کنیم؟
۴. جایی که شواهد استدلال شخصبنیاد موضوعیت داشته باشند، آیا نتیجهای که از آن گرفته میشود، مناسب و درست است؟
مانند پرسشهای انتقادی فصلهای قبلی، این پرسشها به منظور کمک به شما برای پیدا کردن راهتان از طریق مثالها و ساختن ارزیابیتان است. پرسش اول، پرسشی هویتی است. آیا استدلالی که داریم با الگوی پایهی نگرانی ما سازگار باشد که در آن توجه به شخصی که استدلال یا ادعا را طرح میکند، معطوف شده باشد؟ سایر نامزدهای ایجاد آشفتگی عبارتاند از استدلالهای خصلتی که متضمن توسل به شخصیت دیگران، یا اتوریته یا دانش آنهاست. اما، آنجا این کار ایجابی است و اینجا سلبیست.
پس چیزی که در بررسی پرسش اول مهم است، فکر یک «حمله» است. در درگیریهای خصمانه، بحث و جدل فراوانی رخ میدهد. این امر عمدتاً منجر به وضعی تأسفبار شده است که در آن خود استدلال از جنگ الگو گرفته است و از تشبیهات جنگی سود میبرد. بدون شک، سخن گفتن از «حمله» و «حریف» مؤید این دیدگاه است. اما هر چه استدلالها در بحثهای اجتماعی سازندهتر به کار گرفته میشوند، این وضع بیشتر الگویی از مد افتاده شده است و توجه زیادی به الگوهای همکارانهی استدلال معطوف میشود.
به این حال، در دلِ چنین رهیافت ایجابی هم نه تنها ممکن است مغالطاتی رخ بدهند، بلکه مواردی را نیز خواهیم دید که در آن توجه به شخصیت فرد یا شرایط او جلب میشود. پس آنچه که اینجا برای ما واقعاً جالب است عبور از موضع به شخص است. جلب توجه منفی به ویژگیهای شخص ممکن است مستلزم «حمله» به معنای سنتی نباشد، و این برای اینکه پاسخی مثبت به سؤال اول بدهیم برای ما کفایت میکند.
پرسش دوم توجه ما را متمرکز میکند بر اشکالی که این استدلال ممکن است داشته باشد. پرهیز کامل و طفره رفتن محض از استدلال یا ادعای شخص و پرداختن به خود شخص، مشکل بزرگ بیربط بودن را پیش میآورد. شخص هر عیب و ضعفی هم که داشته باشد، باز هم مستوجب این است که ادعایاش بررسی شود و افراد دیگری که در بحث هستند وظیفه دارند که اجازهی بیان به آن استدلال بدهند. چنانکه فان ایمرن و خروتندورست (۲۰۰۴، ص. ۱۷۸) اشاره میکنند، تلاش برای اسکات طرف دیگر معمولاً برای به دست آوردن دل مخاطبی است که ناظر دعواست و به نیت تقویت موضعِ خود ساکتکننده. وقتی مخاطبان از این امر آگاه شوند، نامناسب بودن آن روشن میشود.
ما هنوز هم میخواهیم راه را برای مواردی باز بگذاریم که در آنها موضع طرف دیگر نه فقط نادیده گرفته نمیشود بلکه بر عکس بررسی میشود و به خاطر برخی ویژگیهای شخصیتِ مروجِ آن، رد و نفی میشود. سؤال ۳، بر این دغدغهی محوری تمرکز دارد و از مرتبط بودن شواهد استدلال شخصبنیاد با موضعی که پیش برده میشود، سؤال میکند. این دشوارترین پرسشی است که باید هنگام وزن کردن ماهیت آن موضع و چیزی که دربارهی شخصیت یا شرایط فرد مدعی آن ادعا میشود، از خود بپرسید.
عموماً، ادعای شخصیتی باید نسبت و اثر مستقیمی بر موضع فرد داشته باشد چنانکه باعث شود یک فرد معقول این موضع را به خاطر این ارتباط زیر سؤال ببرد. همچون سایر ملاحظات موضوعیت و مرتبط بودن، که در سرتاسر ارزیابیهای این کتاب پخش است، مهارت شما تنها زمانی پرورش پیدا میکند که هر چه بیشتر با ایدهها کار کنید و آنها را با دیگران به بحث بگذارید.
درخواهید یافت که در بحثهای اولیهی این فصل هیچ چیزی دربارهی «صدق» آنچه در استدلالهای شخصبنیاد ادعا میشود، گفته نشده است. این ملاحظهای بیاهمیت نیست؛ بلکه در بسیاری از موارد تعیین آن فقط دشوار است. اما ممکن است که شواهد استدلال شخصبنیادی که ارایه میشود، ارتباطی با موضع فرد قایل به آن داشته باشد و در عین حال ما دلیلی داشته باشیم که شواهد ارایه شده را به لحاظ واقعی نادرست بدانیم. این خود مسألهی دیگری از «بار برهان» است. در هر استدلال شخصبنیادی، شخصی که ادعاها را طرح میکند، باید متکفل تقویت و تأیید آنها با شواهد واقعی باشد. جایی که این تکلیف ادا نشده باشد، استدلال به طور کمینه، استدلالی ضعیف است (که توانایی مدعی را برای ارایهی آنچه مورد نیاز است معلق میکند) و احتمالاً مغالطهآمیز است.
بالاخره، مهم است که استدلالهای شخصبنیاد را در همان نقش استدلالهای کمکیای ببینیم که نسبت به برخی موارد اینگونه عمل میکنند. یعنی این استدلالها به خودی خود نادرست بودن یک موضع را نشان نمیدهند؛ این استدلالها تنها دلیل ما را برای قایل شدن به آن موضع به خاطر مخدوش بودن و عیوب شخصی که قایل به آن است، تضعیف میکنند. در نتیجه، فردی که استدلال شخصبنیاد را پیش میبرد فقط میتواند این نتیجه را بگیرد و نه بیش از آن که فلان نتیجه را نباید بر این مبنا پذیرفت که فردی فاقد اعتبار، مدعی آن شده است. ادعایی بیش از این داشتن، ادعایی مغالطهآمیز است.
(ادامه دارد)
مطلب مرتبطی یافت نشد.