این نکته را بارها نوشتهام که همیشه میتوان و باید به صاحب قدرت شک داشت. صاحب قدرت، به ویژه وقتی که قدرتاش قدرت متمرکز باشد، کلید زندان را در دست دارد. قدرت، توانایی اعمال خشونت دارد. در نظامهای سیاسی دموکراتیک، مهار کردن خشونت یکی از محوریترین دغدغههای امر سیاسی است. ارزش نظام سیاسی و نحوهی رهبری هر رژیمی بسته به این است که خشونت را چگونه مهار میکند و چگونه بر خشونت نقاب میزند. دستگاههایی که نقاب از چهرهی خشونت بر میدارند یا خشونت به سبب سوء عملکرد و بیتدبیریشان در رهبری سیاسی عریان میشود، به سرعت به ورطهی تمامیتخواهی، انحصار یا به عبارت دقیقتر استبداد میغلتند.
این مضمون، یعنی نقاب زدن بر خشونت یا مهار کردن خشونت (نابود کردن خشونت محال است)، تنها دربارهی نظامهای سیاسی حاکم معنادار نیست بلکه تمام جنبشهای مخالف سیاسی در برابر نظام حاکم، چه در کشورهایی دموکراتیک باشند که حق مخالفت و اجازهی رقابت صریح و علنی با قدرت مسلط را دارند و چه در کشورهایی توسعهنیافتهای که در آنها جنبش معترض و مخالف به خشنترین وجهی سرکوب میشود، همگی نسبتی با خشونت دارند. اما تمایل به عریان کردن خشونت، بیشتر نزد کسانی است که کلید زندان را در دست دارند و قوهی قهریهی از آنها فرمانبر است (و به همین دلیل است که قدرت است که همیشه باید در مظان اتهام باشد).
با این مقدمه، میتوان به جنبش سبز و وضعیت فعلی جامعهی ایرانی بازگشت. جنبش سبز هم مانند هر جریان سیاسی دیگری نسبتی با خشونت دارد. این نسبت در نظر و در موضعگیریهای سیاسی رهبران جنبش سبز، نسبتی سلبی است. جنبش سبز مروج خشونت نیست و از آن آگاهانه فاصله میگیرد. خوب است اینجا تکلیف مغالطهای را نیز روشن کنیم که دستگاه کودتا در این یکساله پیوسته به آن متوسل شده است (و نمونهی شنیع و وقیحانهاش را در ماجرای حمله به بیوت مراجع – صانعی و منتظری – نمایش داد و داستان حمله به بیت آقای نوری همدانی را برای رد گم کردن به راه انداخت): جنبش سبز به دلیل تودهوار بودن و نامتمرکز بودناش و اینکه ساز و کاری برای تشکل سیاسی مشخص و قانونی ندارد، ناگزیر جریانی است باز که هر کسی ممکن است از راه برسد و خود را در صفوف سبزها جا بزند. اما اگر به مشی سیاسی رهبران جنبش سبز و جریان عمومی آن نگاه کنیم، دو نکتهی متمایز را میتوان یافت: ۱) توسل به خشونت به روشنی با روش و موضعگیریهای موسوی و کروبی منافات صریح دارد و طبعاً در هر نقطهای که بخواهد خود را به نام سبزها جا بزند، دچار ریزش میشود و ناگزیر راهاش از سبزها جدا میشود. در نتیجه گروههایی که با قانون اساسی و کلیت جمهوری اسلامی اختلاف اساسی دارند و توسل به خشونت هم در دستور کارشان هست، با این روش زاویه پیدا میکنند؛ ۲) به فرض بروز خشونت در میان سبزها، با خشونتی منفعلانه رو به رو هستیم نه خشونت عریانی که کلید زندان به دست دارد. فرض کنیم که گروهی که مخالف یک حاکمیت مستقر سیاسی باشد، بخواهد به شیوهی نظام حاکم خشونت را پیاده کند. این گروه ناگزیر به خاطر نداشتن دستگاههای ضابط قضایی، قاضی گوش به فرمان، زندانهای بلانظارت و نیروهای شبهنظامی ناشناخته ولی در همهجا حاضر، دایرهی عمل بسیار محدودتری دارد. از این دو نکته، نتیجهی بلافصلی که میخواهم بگیرم این است: جنبش سبز دست کم به دو دلیل زیر، قابلیتِ خود-تصحیحگری بالاتری نسبت به قدرت مسلط دارد: ۱) وابسته نبودناش به قدرت مسلط سیاسی و در واقع محرومیت مطلقاش از هرگونه اعمال نفوذ سیاسی؛ و ۲) محروم بودناش از حمایت مالی داخلی و خارجی برای پیشبرد اهداف و شعارهایاش (از رسانههای خارج از کشور صحبت نمیکنم؛ بیبیسی به طور طبیعی نه ارگان جنبش سبز به شمار میرود و نه عقلاً میتوان آن را حامی جنبش سبز تلقی کرد مگر با خیالاندیشیها و توهمهای حکومتی؛ مغالطهی حکومت از این روست که بیبیسی روزنهی خبری متفاوتی در برابر انحصار خبری و دروغسازی رسانههای داخل ایران ایجاد کرده است).
به تمام اینها میتوان درایت، هوشمند و رهبری اخلاقی و مسؤولانهی سران جنبش سبز و به ویژه میرحسین موسوی را افزود که توانسته است در مقاطع حساس تصمیمهایی خردمندانه به سود جنبش سبز بگیرد. حال نکتهی محوری این است: جنبش سبز که اکنون دسترسی به قدرت ندارد، چه میتواند بکند که در صورت تحکیم جایگاهاش به عنوان یک اپوزیسیون قانونی و به رسمیت شناخته شده در داخل نظام یا در صورت رسیدن به قدرت، که آن وقت کلید زندان را هم به دست خواهد داشت و توانایی اعمال خشونت را خواهد یافت، از فروافتادن به ورطهی استبداد یا برخوردهای تنگنظرانه پرهیز کند؟ به نظر من پاسخ در نهادینه شدن تدریجی اندیشههای میانهروانه و ضد-خشونت است (و البته مؤلفههای مهم دیگری که موسوی هم در بیانیهی ۱۸ به آنها اشاره کرده است). این از بخت و اقبال بلند جنبش سبز است که زود به نتیجه نرسیده است و آهسته و آرام به سوی مقصودش پیش میرود. همین آهستگی راه را برای جنبش سبز هموار میکند تا بیاموزد که چگونه باید در حال و آینده، خشونت را مهار کند یا بر آن نقاب بزند.
فراموش نکنیم: خشونت نقطهی کانونی قدرت است. دموکراسی به خاطر نسبت ویژهای که با خشونت دارد و راهکارهای مشخصی که برای نقاب زدن بر خشونت یافته است، الگویی قابل تأمل است. اگر دموکراسی توان مهار خشونت را از دست بدهد، تفاوت چندانی با نظامهای توتالیتر ندارد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.