یکی از غنیترین مفاهیمی که در زبان و ادب پارسی میان طیف گستردهای از شاعران و نویسندگان پایگاه راسخی داشته، اعتنا به نقد وقت است. در زبان خیام، این وقتآگاهی و زیستن در لحظه شاید کلیدیترین مضمون اندیشهی اوست. این رباعی خیام به خیال بهترین تصویر را از این اندیشه نشان میدهد:
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
و در بسیاری رباعیات دیگر خیام هم درست همین مضمون را میبینم که در متن رباعیات دیگر تنیده شده است.
نمونهی کمی دورتر از زمان خیام، مولوی است که همین مضمون را در قالب باورهای عارفانه و مؤمنانهاش تصویر کرده است. این ابیات مثنوی را ببینید:
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا
آتش اندر زن بهر دو تا به کی
پر گره باشی ازین هر دو چو نی
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست
مولوی این اعتنا به گذشته و آینده را حجاب و پرده میداند. اینها گره هستند. مثل گره نی که باید از میان برداشته شود تا صدایی از آن بیرون بیاید. مضمون زیستن در لحظه و ابن الوقت بودن برای مولوی این است.
یک نسل بعدتر، حافظ تصویری از همین مضمون به دست ما میدهد که هم شوخ و شنگی خیام را دارد و هم شکاکیتی در برابر باورهای مؤمنانه:
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
و یا وقتی میگوید:
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
و تقریبا هر جایی که حافظ از این غنیمت شمردن وقت سخن میگوید نگاهاش به مرگآگاهی است و هیچ دیدن گذشته و آینده:
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحم نخواهند ماند
و وقتی میگوید:
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
تمام اینها حکایت از میناگریهای حافظ با این مفهوم دارد. مولوی با تمام آن خیال حیرتانگیز و توانایی که دارد وقتی به مثنویاش میرسی میبینی ناگهان از آن اوج نبوغ فرود آمده و همنشین مؤمنان و متوسطان شده است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.