کسانی که با منطق آشنایی دارند، حتماً این جمله را زیاد شنیدهاند که «اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند» (یعنی لازمهی بودن چیزی نبودن دیگری نیست). این قاعده در بحث از سکولاریسم، دین و دموکراسی، بسیار به کار میآید (همچون بسی جاهای دیگر). در یادداشتهایی که تا اینجا نوشتهام، کوشش من این بوده که ملازمههای منطقیای که در ذهن بسیاری دربارهی سکولاریسم، دین و دموکراسی شکل گرفته است را بشکنم. این «ملازمههای منطقی» لزوماً منطقی نیستند و تعبیر دقیقترشان «اسطوره» است (نه به معنای اساطیری) بلکه به معنای تصوری که به مرور زمان در ذهنها شکل میگیرد. از این دست تصورها، تصور «ناسازگاری ذاتی دین و دموکراسی» است (بگذریم از نادقیق بودن یکایک اجزای این تعبیر). لذا، یکی از مقاصد مهم این یادداشتها، دعوت به دقت است. این پرسش پیش میآید که این دعوت به دقت به چه داعیهای انجام میشود؟ ذهنهای سادهاندیش (یا بهانهجو) به سرعت به این سو میروند که مراد از این همه بحث این است که ارزشهای دموکراسی، سکولاریسم یا دین نفی شود. کسانی که دموکراسی کعبهی آمالشان است، فکر میکنند دین به منزلهی رقیب، مدعی یا حریف دموکراسی عرضه شده است و سرسختانه از آستان قدسی (یا قدسیشدهی) آن دفاع میکنند (و شاهدشان قرائتهایی دینی است که شورمندانه از تضاد دین و دموکراسی – یا سکولاریسم – دفاع میکنند). کسانی که فکر میکنند نوشداروی همهی دردهاشان سکولاریسم است (با هر تعریفی که خودشان ارایه میکنند) تصور میکنند دین در خلال این بحث به منزلهی عنصری نیرومند ظاهر میشود و ارزشهای سکولار با قوت گرفتن موضعِ دین به مخاطره میافتد. از آن سو، دیندارانی که قایل به سرشتی سکولاریسمستیز برای دین هستند و واژههای «سکولار» و «سکولاریسم» برایشان همردیف «مشرک» و «کافر» یا «کفر» و «الحاد» هستند، به همان اندازه در دفاع از دین گریبان چاک میدهند و کوشش میکنند در تاختن به سکولاریسم گوی سبقت از همگان بربایند.
اما مغز مسأله جای دیگری است: دعوت به دقت و تأمل، دقیقاً همان چیزی است که در اینگونه بحثها بدان نیاز است. در مباحثی نظری که میتوانند پیامدهای اجتماعی پردامنه و بادوامی داشته باشند، هر چه بحث نظری بیشتری صورت بگیرد، باز هم کم است. هر چه روشنی و روشنگری بیشتر و تضارب آراء بیشتری رخ دهد، احتمال سوءتفاهم یا برداشتهای نادرست کمتر میشود. سوءتفاهم یا بد عمل کردن به یک اندیشه یا عقیده، امری است ناگزیر که هیچ اندیشه یا عقیدهای در برابر آن مصون نیست. نه سکولاریسم، نه دموکراسی و نه دین، هیچکدام نتوانستهاند تضمین کنند که هرگز برداشت نادرستی از آنها نمیشود و در ارکان و اصولِ آنها هم چنین باوری نیست (لازمهی معرفتی این سخن این است که میان این مفاهیم و تلقیهای مختلف از آنها فرق بگذاریم).
اینکه بگوییم سکولاریسم «میتواند» تحت شرایط خاصی (یا در نبودِ قیدهایی خاص) منجر به استبداد شود، نتیجه نمیدهد که دینداران یا نظامی دینی (به فرض مطلوب بودن نظامِ سیاسی دینی) هرگز به سوی استبداد نمیتوانند بروند. از آن سو، اینکه بعضی از دینداران یا یک نظام دینی خاص، محبوس استبداد باشد یا تمامیتخواهی و بیداد خصلت درونیشان شده باشد، نتیجه نمیدهد که حریف یا نقطهی مقابل فرضی (که همان سکولاریسم باشد) لزوماً عاری از این عیوب است. همین سخن دربارهی دموکراسی نیز صادق است. در نتیجه، وقتی از نسبت این سه سخن میگوییم، چند کار واجب را باید انجام دهیم: ۱. تاریخ این مفاهیم/عقاید را بیطرفانه و با شفافیتِ یکسان مطالعه کنیم (همهی این مفاهیم تاریخ دارند و از این حیث هیچ کدام بر دیگری امتیاز و برتری ندارد)؛ ۲. شرایطی را که ممکن است باعث شود این مفاهیم/عقاید، تبدیل به ضد خود شوند یا شعارهای ارزشمند و مطلوبشان تبدیل به ایدئولوژیهایی انسانستیز شود، به دقت و با بیطرفی بررسی کنیم؛ ۳. عاملیت انسانها را در هدایت هر کدام از اینها، با توجه به تفاوت فرهنگها و بسترهای مختلف اجتماعی، زبانی، قومی و تاریخیشان مد نظر داشته باشیم. اینها حداقل کارهایی است که برای رسیدن به فهمی روشن و دقیق از سکولاریسم، دین و دموکراسی ضروری است.
سادهاندیشانه و بل سادهلوحانه است که گمان کنیم به دلیل وجود و حضور مهیب یک نظام سیاسی که کسوتِ دینی به تن دارد و بیمهار و بیمحابا بیداد میکند، الگوهای بدیل ناگزیر معاف و مصون از دقتورزی یا خردهگیری هستند. حل کردن یک معادلهی دو مجهولی همیشه سادهتر از حل کردن معادلهای چند مجهولی و پیچیده است. همهی ذهنها استعداد درک و تحلیل مفاهیم به صورت مجرد را ندارند و عمدتاً سادهترین و نزدیکترین راه را برای رسیدن به مطلوب خود اختیار میکنند. معادلهای که مؤلفههای آن سکولاریسم، دموکراسی و دین هستند، معادلهای پیچیده است که پاسخی روشن و سریع ندارد. کسانی که ادعا دارند همهی پاسخها را در مشت دارند (چه دیندار باشند و چه سکولار)، دستِ کم عُجبِ علم دارند. تصویرهای سیاه و سفید، ساده یا راحتالحلقوم از اینها، شاید کار تصمیمگیری و انتخاب را برای بعضی ساده کند، اما لزوماً نتیجه نمیدهد که انتخابی که بر مبنای این فهمهای ساده و بسیط صورت گرفته، فهمهایی است درست و مقرون به صواب.
شاید از مقدمات بالا استنباط شود که نویسندهی این یادداشتها از سر آسودگی یا بیخیالی مشغول بحثِ بیحاصل علمی است. اما لایهی عمیقتر ماجرا رنجآورتر از اینهاست. سکولاریسم، دموکراسی یا دین (در واقع، به عبارتِ دقیقتر، فهمهای اینها)، میتوانند تبدیل به سرابی شوند که آخرِ کار تنها لبتشنگی را برای جویندگان و خواهندگانشان به ارمغان بیاورند. اینها همه بحران دارند. خودداری از فهمِ ریشههای بحرانهای اینها و خوشخیالانه چشم بستن بر خللهای نظری یا مشکلات عملی که در میان قائلان یا مؤمنان به آنها یافت میشود، آغازِ دل سپردن به سراب است. این نکته برای جامعهی ایرانی که از زمان مشروطه در حسرت آزادی و عدالت است بیش از پیش مهم است. ذهنیتهایی که پیامد مستقیم و نتیجهی منطقی استدلالشان موضع «کشاکش تمدنها» (مانند موضع هانتینگتون) است، دور است بتوانند این پیچیدگی نظری و عملی را بپذیرند. جهانِ امروزِ ما، از فضای نظریههای ارتدوکس و کلاسیک دربارهی دموکراسی، سکولاریسم یا دین عبور کرده است (یا شاید بهتر است بگوییم «بهتر است عبور کند»). این یادداشتها، یک مدعای ضمنی دارند: تغییر پارادایمها در فهم دموکراسی، سکولاریسم و دین. شواهدِ وقوع این تغییر پارادایمها بسیارند (هم در غرب، هم در شرق؛ هم میان دینداران و هم میان گروههای غیر-دیندار).
آیا موفق میشویم در فضایی عقلانی و به دور از جنجالهای عاطفی، نقاط قوت و ضعف این مواضع را به صراحت و بیتعارف روشن کنیم؟ یا باز هم عدهای گمان میکنند که سخن گفتن از اینکه دین (یا هر یک از بقیه) هم حرفهایی برای گفتن دارد، نتیجهاش باید لزوماً نفی یا نابودی آن دیگریها باشد؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.