توضیح پس از انتشار: هنگام نوشتن یادداشت زیر تنها یک بخش از این سلسله را دیده بودم. اکنون چهار بخش آن را دیدهام و داوری من دربارهی آن همچنان همان است که در زیر آوردهام. منطق و روششناسی تهیهی این فیلم اقتضا میکند که این فیلم صد قسمت هم که بشود، بر همین سیرت و سان خواهد بود مگر تغییری جدی در روش روایت و مفروضات آن حاصل شود.
فیلم/مستند «انقلاب ۵۷» شبکهی «من و تو»، به گمان من ادامه و استمرار سلسلهی تولیداتی است که با رویکردی روزنامهنگارانه، منتقدانه و پژوهشگرانه تهیه نمیشود. درست بر عکس، این جنس تولیدها در خدمت جا انداختن و مسلط کردن روایتی هستند که در آن مخاطب سهم و نقشی انتقادی و فعال ندارد. مخاطب باید منفعل باشد یا موافق.
این شبکه دسترسی به منابع تصویری آرشیوی غنی و مفصلی دارد. کارش را هم خوب بلد است. تدوین و تولیدش – با در نظر داشتن پیشفرضهای سیاسی و جهتگیریهای ایدئولوژیکاش – پاکیزه و اثرگذار است. پخش مصاحبههای شاه که آگاهانه برای بازسازی چهرهی شاه و ترمیم تصویر مخدوش شاه مغلوب در برابر موج انقلاب انتخاب شده است، بخشی از پازل این مجموعه و مستندهای مشابه دیگری که «من و تو» ساخته است. اما دیدن چنین فیلمی برای کسی که تاریخ ایران را خوب میداند و تنها به روایتهای مسلط رسانهای و ایدئولوژیک یکسویه بسنده نمیکند، آزارنده است.
چنانکه در یادداشتی که دربارهی «از تهران تا قاهره» نوشته بودم، این نوع روایتها جهد بلیغی میکنند که بر نارضایتی بخشی از مردم ایران از نظام حاکم سوار شوند. به همان اندازه که جمهوری اسلامی بسیاری اوقات تلاش میکند روایت خود را از انقلاب تنها روایت معقول و موجود قلمداد کند، سلطنتطلبان نیز در همین میدان بازی میکنند. به قول همایون خیری «جمهوری اسلامی وجود آدمیزاد قبل از انقلاب را به رسمیت نمیشناسد، تلویزیون من و تو وجود آدمیزاد بعد از انقلاب را». کوتاهترین و شاید دقیقترین توصیف این فیلم همین است. هر دو طیف – نظام حاکم پیش از انقلاب و پس از انقلاب – آگاهانه و عامدانه بخشهایی از تصویر بزرگتر را به محاق میفرستند. در این روایت، شاه چهرهای دارد ایراندوست که تمام دغدغهاش آبادانی و توسعهی ایران است. شاه در این قصه، از افزایش قیمت نفت استفاده میکند برای توسعهی کشور و تقویت بنیهی نظامیاش برای حفظ تمامیت ارضی کشور؛ روایت فیلم مایل به ارایهی چنین تصویری از شاه است. قدرتهای غربی سر بر آوردن شاه را نمیپسندند. پس میکوشند که این قدرت مزاحم را از سر راه بردارند. منطق روایتهای رسانهای امروز هم از قدرت مسلط همین است. حاکمانی که دل در گرو آبادانی و عزت و استقلال کشور دارند ولی قدرتهای غربی مزاحمت ایجاد میکنند و سنگاندازی میکنند.
جنس پرسشهایی که از شاه دربارهی توسعهی نیروی نظامی ایران میکنند، از همان جنس پرسشهایی است که در برابر توسعهی انرژی هستهای در ایران امروز پرسیده میشود. هر دو روایت به ناخودآگاه مخاطب دستاندازی میکنند که نیکنهادی و سلامت صاحب قدرت – و خطاناپذیری، حسن نیت، درایت، خردمندی و فرزانگی او را – مفروض بگیرند و در آن هیچ تشکیکی نکنند. به روایت دقیقتر، هر دو از مخاطب، از شهروند، از ایرانی، از فرد، سلب عاملیت میکنند. برای هر دو، مخاطب باید روایت ما را بیچون و چرا بپذیرد. هیچ راه سومی وجود ندارد: مخاطب یا صاحب خرد است و واقعاً دلبستهی آزادی و آبادانی ایران است که ناگزیر باید روایت قدرت مسلط را و شیوهی او را به همین شکل موجود بپسندد یا ناگزیر دشمن، مخالف و برانداز و خرابکار تلقی میشود. در این روایتها، هیچ تردیدی نباید کرد که صاحب قدرت فاسد نمیشود. ممکن است اشتباهاتی رخ بدهد ولی این اشتباهات فرعی و حاشیهایاند.
شاه وقتی میگوید مارکسیسم در ایران غیر قانونی است، پرده از نگاه استبدادی و یکسره بیگانه با آزادی و اندیشهی او بر میافتد. مهم نیست من و شما با مارکسیسم موافق باشیم یا نه. مهم این است که شاه وقتی از مارکسیسم حرف میزند، مارکسیسم برای او نه تئوری است، نه حتی یک جنبش انقلابی؛ در روایت او، مارکسیسم مترادف با شر محض و مطلق تلقی میشود. از همین روست که انقلاب سفید هم مو به مو تصویر یک جنبش اصلاحگرایانه و آزادیخواهانهی مترقی تصویر میشود. در این فیلم، شاه نیروی نظامیاش را به یاری سلطان قابوس میفرستد برای سرکوب مخالفاناش. آمریکا برای حمایت از متحداناش بارها نیروی نظامی به جاهای مختلف دنیا گسیل کرده است. شاه چنین کاری برای سلطان قابوس میکند. عربستان سعودی کار مشابهی را در بحرین میکند. ایران به سوریه و عراق نیرو میفرستد. صورت کار همه یکسان است. وقتی از بیرون نگاه کنی، همه یک کار میکنند. تنها وقتی که یک تئوری خاص، یک نظریهی مشخص در سیاستورزی را انتخاب کرده باشی، این حرکتها معنای مثبت یا منفی پیدا میکنند. روششناسی روایت مهم است. روششناسی اگر به طور طبیعی تن بدهد به مشروعیتبخشی ناگزیر مداخلهی نظامی در کشوری دیگر و جانب یک جناح خاص سیاسی را گرفتن، ناگزیر بعضی از این مداخلات مشروع میشوند و بعضی نامشروع. ولی همیشه میتوان فاصلهای انتقادی را حفظ کرد و به همان اندازه که شاید بشود از نقش ایران – فعلی – در عراق و سوریه انتقاد کرد، میشود از نقش بقیه هم به همان اندازه انتقاد کرد. البته نگاههای مطلقاندیشی که تصوری آرمانی از ارزشها و عدالت و سیاستورزی دارند، ناگزیر، از پیش، یکی یا بعضی از اینها را مشروع میدانند و از بقیه ناگزیر و بدون هیچ نگاه انتقادی و جزییتر سلب مشروعیت میکنند.
فیلم «من و تو»، اهداف سیاسی مشخصی را دنبال میکند: بازسازی و ترمیم چهرهی سلطنت و کوشش برای نشان دادن اینکه آنچه پس از آن آمد، نامطلوب و تباه بوده است (فلذا آنچه پیش از انقلاب بوده به همین اعتبار موجه و معقول و قابل دفاع). گفتن ندارد. اما پخش همینها، پرده از نگاه متکبر و خودمحور شاه هم بر میدارد. روایتهای فیلم هم برای کسی که سوی دیگر داستان را هم مطالعه کرده است به سرعت و به آسانی تبدیل به روایتی کمیک از واقعیت میشود. سؤال بعدی این است که اگر چنین روایتی، بازیگران این روایت و صحنهگردانان آن متصل به قدرت شوند و توانایی اعمال تغییر پیدا کنند، چشماندازی هولناک پیش روی ماست. صورت عریاناش این است: فرض کنیم همین الآن چنین نگاه و تفکری تبدیل به قدرت حاکمهی ایران شود؛ آن وقت چه؟ اینجاست که ما انتخاب میکنیم. چنین روایتی اگر قرار باشد جایگزین روایت مسلط فعلی شود، نه که تفاوت چندانی پیدا نکند بلکه عقبگرد تاریخ است. سقوط فکری است و بازگشت به جهانی خیالی که تار و پودش دروغ است و تبلیغات.
من هنوز تنها بخش اول «انقلاب ۵۷» را دیدهام (و میتوان ادعا کرد و نشان داد که بخشهای بعدی هم از همین منطق و نحوهی روایت تبعیت میکند). ارزیابی من از این روایت – تا اینجا – همان است که در فیلم قبلی «از تهران تا قاهره» داشتم. توهین به شعور مخاطب و تحریف صریح و عریان تاریخ. کوشش برای توجیه کردن خطاهای سیاسی شاه – و لاپوشانی حس تبختر و مگالومانیای ویرانگر او – و به دست دادن روایتی عامهپسند از علل سقوط پادشاهی. سؤال این است که اگر مخاطب این روایت را میپذیرد یا برایاش دلنشین است، آیا مشکل از فهم مخاطب یا سادهلوحی است؟ یا «من و تو» هوشمندانه توانسته است عناصر خیال را به بازی بگیرد و سوار بر نارضایتیهای عمومی مخاطب شود؟ پاسخ هر چه باشد در واقعیت قصه تفاوتی ایجاد نمیکند: توهین به شعور مخاطب و تحریف وقیحانهی تاریخ. شاه ایران بر خلاف روایت این فیلم، درک ضعیفی از اقتصاد داشت. مشکل توطئه یا ناراحتی قدرتهای غربی نبود؛ مشکل کوتهبینی اقتصادی شاه بود به اضافهی هزار و یک مشکل دیگر که تنها یکی از آنها استبداد رأی بود. این فیلم و فیلمهای دیگر «من و تو» به ما میگوید که این شبکه از یک ایدئولوژی تعریفشدهی مشخص تبعیت میکند و تکلیفاش با خودش روشن است. ژورنالیست یا روزنامهنگار حرفهای نیستند. یک گروه رسانهای با اهداف تعریفشدهی ایدئولوژیک که میداند دقیقاً دارد چه میکند. سادگی و البته بلاهت است که کسی که این روایت را نمیپسندد – یا به دلایل عقلی یا به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی – بنشیند و تنها به آن ناسزا بگوید. اینها متاعی به بازار فرستادهاند. راه شکستن این متاع، آوردن متاعی است بهتر و هوشمندانهتر.
روایتها از یک ماجرا همیشه محکوم به دوگانگی و دوقطبی بودن نیستند. ولی منطق ذهنی عوامزده روایت دوگانه و سیاه و سفید را راحتتر هضم میکند تا روایت پیچیدهای که بگوید شما بیش از دو انتخاب دارید. روایت «من و تو» به مخاطب تنها دو انتخاب میدهد: انتخاب ما – که انتخاب خوب، درست، وطندوستانه و آزادیخواهانه است – و روایت دیگر که حاصلاش ویرانی است و تباهی. روایت سومی وجود ندارد. سازندهی فیلم برای مخاطب شأنی به عنوان مخاطب مستقل قایل نیست که بتواند به او روایت یا انتخاب دیگری هم بدهد و بگوید بعضی هستند که نه این را میگویند نه آن را. اینجاست که آن تعبیر چارلز کرزمن از انقلاب ایران معنا پیدا میکند: انقلاب نیندیشیدنی. در این روایت، ایران پهلوی جزیرهی ثبات است و در خیال کسی هم نمیگنجد که آن نظام از اوج سقوط کند به بیچارگی و استیصال. این حادثه را فقط میتوان با توطئه و اقدام خبیثانهی «دیگری» توضیح داد. راه دیگری ندارد. یعنی از تحلیل واقعیت هم عاجز میشود.
در این داستان، فقط یک نوع حکومت کردن معنا دارد و زمامداری خوب و درست و معقول همان است که ما میگوییم و میخواهیم. غیر از این اگر باشد ناروا، مخرب و خطرناک است (تمام اینها را از دو لب مبارک شاه به صد زبان در این فیلم در مصاحبههایاش میشنویم). این فیلم، و فیلمهایی از این جنس، از دیگریستیزی مزمن رنج میبرند. با این نگاه، کسی که مانند ما فکر نمیکند، مشکل دارد و جایی از کارش میلنگد. ما حداکثر تحمل و مدارا میکنیم ولی هرگز گمان نمیبریم که شاید ما راه را خطا رفته باشیم. شاید دیگری جایی درست بگوید.
با تمام این اوصاف، در عمل ممکن است تحلیلهای عقلی، نظری یا سیاسی (یا حتی روزنامهنگارانه) نتواند پیامد و تأثیرگذاری واقعی چنین محتواهایی را پیشبینی کند. گاهی تبلیغات میتواند برای یکی مثل احمدینژاد هم پیروان و حامیانی دست و پا کند. در نهایت، مردم – در تمامیتشان با همهی تفاوتها و پیچیدگیها و انتخابها و تصمیمهایشان در لحظات تأثیرگذار و سرنوشتساز – میتوانند نشان بدهند که چنین محتویاتی چقدر میتوانند تعیینکنندهی سرنوشتشان باشد. چندین دهه است که کلیت مردم ایران دیگر گوششان به سلطنت و میراث پهلوی بدهکار نیست. ممکن است آینده تغییر کند؟ شاید. ولی اگر قرار باشد این نگاه تغییر کند، سلطنتطلبان و پهلویدوستان نمیتوانند با در پیش گرفتن این نگاه یکسویه و خود-مشروعیتبخش به جایی برسند. دست کم گمان من این است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.