راست هم‌چون سرگذشت یوسف…

سوره‌ی یوسف، به روایت خودِ قرآن، «احسن القصص» است. حکایت نبوت در آن هست. قصه‌ی محبت در آن هست. محبت پدر و فرزندی. عشق برادر به برادر، در کنار حسادت برادران دیگر به یک برادر. قصه‌ی عاشقی، عاشقی زلیخا. و لطیف‌تر از همه عشقی است که زیر سطر سطر آیات سوره‌ی یوسف پنهان است. و این عشق از همان سجده یازده ستاره و ماه و خورشید آغاز می‌شود. از این «برگزیدگی» یوسف؛ از «عزیز» بودن او. حکایت از نازپروردگی یوسف است. سوره‌ی یوسف، حکایت دلبردگی و دلدادگی است. پیش‌تر هم یک بار نوشته‌ام که هر چقدر در حافظه‌ای جست‌وجو می‌کنم، می‌بینم که انس من به قرآن و ذوقی که از همنشینی با او می‌برم، در گرو آن لحظات و ساعاتی است که پدرم برای من – در طفولیت – قصه‌ی یوسف را می‌خواند. قرآن، شنیدنی است؛ خواندنی نیست. قرآن کتاب کاغذی نیست؛ کتاب صوتی است. کتابی است که از راه گوش به وجود آدمی وارد می‌شود نه از راه چشم. آیاتی از سوره‌ی یوسف را با صدای محمد صدیق منشاوی بشنوید که در سال ۱۹۶۰ در مسجد جامع لالا مصطفی باشای دمشق خوانده است.

[audio:https://blog.malakut.org/cms/wp-content/uploads/2014/07/Menshawi-Yousuf-1960-Damascus.mp3]

پ. ن. پیراهنی که آید از او بوی یوسفم…

بایگانی