حافظ غزلی دارد با مطلع «جز آستان توام در جهان پناهی نیست». این غزل سراپا تمناست و سوز و درد. بازتاب استیصال و عجز آدمی است در برابر جور زمانه و تقلبات درونی. این عجز و استیصال از همان بیت اول غزل بیداد میکند. این غزل خصوصاً این روزها در احوالی که بر کشور ما میرود شنیدنی است و سخت مرتبط با اوضاع. روزگاری که «عقاب جور گشوده است بال بر همه شهر»؛ روزگاری که تنها سلاح اهل معرفت، «آه است و ناله». تنها تیر کارگر این جماعت همین «آه» است. از یک سو این آه، کارگر است و عافیتبرانداز و از سوی دیگر نشانهی عجز است؛ نشان بسته شدن هر دری که به تدبیر میتوانست گشوده شود.
و این همان غزلی است که حافظ مغز فلسفهی زندگیاش را تصویر میکند:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
خصوصاً در این روزها که به بهانهی رمضان، طایفهای به مستمسک اقامهی «شریعت» از هیچ «آزار»ی برای خلایق فروگذار نمیکنند. این برای حافظ عین بیدینی است. آزار به کس مرسان و هر چه خواهی کن. شریعتی که ظاهریان از اساس و معنا تهی کردهاند، نزد حافظ شستوشو میشود و از نو شناخته میشود: شریعت یعنی کمآزاری. مسلمانی یعنی آزار به خلایق نرساندن، حتی به نام خدا.
شجریان در مجلسی خصوصی در مشهد، در ۱۷ فروردین ۱۳۶۵، این غزل را با تار استاد غلامحسین بیگجهخانی در بیات ترک خوانده است.
[audio:https://blog.malakut.org/cms/wp-content/uploads/2014/07/02.-Saz-o-Avaz-Joz-Astane-To.mp3]
[audio:https://blog.malakut.org/cms/wp-content/uploads/2014/07/03.-Saz-o-Avaz-Zahede-Zaher-Parast.mp3]
مطلب مرتبطی یافت نشد.