محاق ملکوت شاید بیشتر از این باید به درازا میکشید. عبور از امروز، که برای من روز فرخندهای است، البته انگیزهای بزرگ بود برای شکستن این روزهی سکوت. در این چند روز پردهنشینی البته برای دل خود مینوشتم و قصهی بیزبانان مکرر میکردم. گرد ملالتها هنوز بر دل باقی است، اما شستشو به چشمهی طربناک ولادتی مبارک پارهای از این غبارها را از دل شسته است و آنچه باقی است حوالت به ارادت ذوالجلال باد.
این مختصر اشارت بازگشت را نمیخواهم تمام کنم بی آنکه از همنفس و همنشین همدل خود یاد کنم که در سختترین و دشوارترین لحظات زندگی همراه من بوده است و در غوغای بیمروتیها دمی جانب مهر و محبت را فرونگذاشته است. این یک سال گذشته، با وجود تمامی دشواریها و درشتیهای زمانه، از شیرینترین ایام زندگانی من بوده است چرا که با او سپری شده است و آغوش مهر بیدریغ او به روی شکستهای چون من، کریمانه باز بوده است و باز تردید ندارم که این سخاوت عاشقانه، نشانی از کرامت باری است که مرا در این ظلمت بیخضر تنها نخواسته است. دوستاش دارم و برای او زنده خواهم ماند. چندان زنده خواهم ماند تا بیخ غم از دل او بر کنم. مسیحا صفت تن بر صلیب خواهم کرد تا عقدههای اولاد یهودا، جان عزیزان نیازارد. عشق میماند. عشق کلمهی طیبهای است که از آن درخت طوبایی میروید سر به گردونسای که سایهسارش آرامبخش بیدلان و خستگان باشد. هو العشق!
مطلب مرتبطی یافت نشد.