سخت‌رویی

بعضی صفات انسانی و اخلاقی، محصول سلوک و تجربه هستند. گذشته از این‌ها راه‌هایی هست که آدمی نمی‌تواند بدون راهنما در آن‌ها قدم بردارد. برخی از گره‌های معرفتی را تنها می‌توان با ارشاد رهروی گشود که خود پیشتر با آن معضلات دست و پنجه نرم کرده باشد. حکایتی تازه نیست. عارفان همیشه از نیاز به پیر و راهنمای روحانی سخن گفته‌اند. این پیر معنوی، لزوماً نباید فردی حی و حاضر باشد، اگر چه در بعضی امور باز هم به قائمی زنده و موجود نیاز است. باری، داشتم به مفهوم سخت‌رویی نزد مولوی می‌اندیشیدم و احوالی که بر رهروان عارض می‌شود. چالش‌های فراروی کسی که می‌خواهد قابلیت‌های خود را به فعل در آورد، در هر زمانه‌ای البته اقتضائات خود را دارد. اما گویی گوهری یکسان در تمامی این ماجراها هست. مولوی این تجربه‌ی درخشان را نزد پیامبران برجسته می‌سازد که:
هر پیمبر سخت رو بد در جهان / یکسواره کوفت بر جیش شهان
اسب خود را ای رسول آسمان / در ملولان منگر و اندر جهان
مه فشاند نور و سگ عوعو کند / هر کسی بر طینت خود می‌تند
عاشقان هم سخت‌رو هستند:
سخت‌رویی که ندارد هیچ پشت / بهره‌جویی را درون خویش کشت
پاک می‌بازد نباشد مزد جو / همچنان که پاک می‌گیرد ز هو
که فتوت دادن بی‌علت است / پاکبازی خارج هر ملت است
وقتی که در جهانی زندگی می‌کنی که پریشانی و آشفتگی و اغراض چشمه‌ی اندیشه‌ها را هم خاک‌آلود می‌کند، پیدا کردن راه کار دشواری است. از همه دشوارتر این است که اصولی داشته باشی که به قول حافظ، حتی اگر خاک ره هم شوی، از تو غبار خاطری به کسی نرسد. اما این تشبیهات حافظ همواره راه‌گشا نیست. حافظ می‌گفت که:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن / که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
البته این در تعالیم اخلاقی دین جایگاهی استوار دارد که «المسلم من سلم المسلمون من لسانه‌ و یده». اما آدمی هر جور که بخواهد زندگی کند، هیچ وقت نمی‌تواند دل همه را به دست بیاورد. برای زیستن و مستقل زیستن نمی‌توانی به ساز هر کسی برقصی و همه را خشنود نگه‌داری، خاصه در روزگار ما. سخن ضرورتاً درباره‌ی اخلاق و دین نیست. زندگی کردن بر اساس اصولی که بدان‌ها پای‌بند باشی، ناچار آدمی را در برابر عده‌ای قرار می‌دهد و اتفاقاً همین‌جاست که گوهر آدمیان آشکار می‌شود. عاشقی هم اتفاقاً از همین جنس است. دوستی در پای یکی از نوشته‌ها یک بار نوشته بود که آدمی وقتی راه می‌رود اگر بخواهد به هر سگی که پاچه‌اش را می‌گیرند سنگی بیندازد، تا قیام قیامت به مقصدش نخواهد رسید. راه رفتن و کار کردن دو گوش پر می‌خواهد که اعتنایی به قیل و قال‌های اطرافش نداشته باشد. خیلی وقت است که از راه رفتن باز مانده‌ام و عمر عزیز را در پای های و هوها هدر داده‌ام. وقت چندانی نیست. راه باید رفت:
رود رونده سینه و سر می‌زند به سنگ / یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم.
پس بگذریم. از برخی سخنان باید تنها بی‌اعتنا عبور کرد. عبور چیز خوبی است. راستی نسبت عبور، عابر، معبر، تعبیر و معبر چیست؟
. . . سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چون از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه‌ها، به باران،
برسان سلام ما را!

بایگانی