امشب تلفنی نامنتظر داشتم از حبیب شفیقی نادیده که گویا سالهاست ساکن دیار بریتانیاست و در تمام این مدت ایام غربت و فراق، غریب است که توفیق دیدار هم نداشتهایم. شرح مفصل حکایت دل را میگذارم برای یادداشتی جداگانه و عجالتاً اکتفا میکنم به داستانی مفرح و حکمتآمیز که شنیدم از زبان او. گویا شجریان سالها پیش میهمان یکی از خویشاوندان آقای خمینی بوده است و محفل ساز و آوازی داشتهاند. صاحب منزل در ویلای خود غاز نگه میداشته است. درحین آواز خواندن شجریان، غازها یک به یک کنار پنجرهی اتاقی که شجریان در آن آواز میخوانده است به ترتیب صف میکشند و گوش به آواز میدهند (شاید هم گوش نمیدادهاند! اما نکتهی ماجرا چیز دیگری است). شرح ماجرا مدتی بعد به گوش آقای خمینی میرسد و او در پاسخ میگوید: «عجبا که غاز آواز شجریان میفهمد و آخوند نمیفهمد!».
مطلب مرتبطی یافت نشد.