شاید در خیلی از وبلاگهای جدی و تفننی، یا مبتذل و غیر مبتذل (استفاده از فرهنگ خوابگردی!)، به این جمله برخورد کرده باشید که: «این وبلاگ صفحهی شخصی من است» یا به عبارتی روشنتر، مردم در وبلاگشان بلند بلند فکر میکنند. البته بلند بلند فکر کردن، چندان شوخی و هزل نیست و طبعاً بیصدا و خاموش هم نیست در نتیجه نمیتواند فارغ از تأثیر گذاری باشد. خلاصه اینکه نوشتن در وبلاگ، چندان نمیتواند معادل اندیشیدن باشد که بتوان خیلی صریح آن را در دایرهی آزادی بیان قرار داد. البته آزادی بیان و آزادی پس از بیان حرمت دارد به شرطها و شروطها! به گمان من هیچ چیزی در این عالم بیقید و شرط و مطلق نیست، حتی آزادی. وقتی که کسی در وبلاگ دربارهی موضوعی اظهار نظر جدی میکند و چه بسا سخنانی تند و گزنده میگوید طبیعی است که گروهی آزرده خاطر شوند و عدهای خشنود. این طبیعت عالم انسانی است. آدم نمیتواند دل همه را به دست آورد. به اعتقاد من، آدم اگر بخواهد همه را خوشحال نگه دارد، موجودی بیخاصیت میشود. کسی که بخواهد دل همهی آدمیان کرهی زمین را به دست بیاورد دیگر برای خودش کسی نیست. دیگران است. اما آدم اگر آینه باشد، هر کسی را همانطور که هست به خودش نشان میدهد و البته در توصیف مقام آینهگی مناقشه و مجادله بسیار میرود که ترجیح میدهم از خیر آن بگذرم.
اما بعد، به کرات دیدهام که گروهی از خوانندگان صفحهی من انتقاد، شکایت یا درشتی کردهاند که چرا من در سخن گفتن از دیگران (احتمالاً از بعضیها؛ چون نمیتوانم دربارهی همه حرف بزنم!) درشتی میکنم و لحنی گزنده و طعنهآلود دارم. انصاف میدهم که بخشی از این تندخویی خصلت ذاتی و عیب طبیعی من است! خرده مگیرید! به بزرگواری سخاوتمندانهی خود از قصور و خطای من بگذرید! خدایتان خیر دو جهانی دهاد! اما، یک حرف صوفیانه بگویم، اجازت است؟ من یک نفر در مقام نوشتن شاید جاهایی نهانورزی کنم و در نوشتارم به دلایلی تستر و تقیه بورزم، اما به طور قطع و یقین، از ابراز صریح عقیدهام دربارهی چیزی که گمان میکنم خطاست (شاید هم واقعاً آن چیز درست باشد!) پروایی ندارم. اما سایر آدمیان چگونهاند؟ شما وقتی که بخواهید دربارهی موضوعی جدی حرف بزنید چه میکنید؟ لیلی به لالای همه میگذارید؟ وقتی نوشتهای را میخوانید که شدیداً از آن رنجیده خاطر میشود و بغضتان میگیرد از نادانی یا تنگنظری نویسندهاش (به نظر خودتان و با مبانی فکری خودتان) چه کار میکنید؟ اگر دستی به قلم داشته باشید نظرتان را گوشهای مینویسید. در روزگار ما هم اینترنت خیلی از دیوارها را برداشته است و نتیجهاش میشود چیزی شبیه وبلاگ! من بارها گفتهام که وبلاگ جایی است برای انسان بودن و انسان خطا میکند. اصلاً بیایید اینجا که خطا کنید. مگر ما آمدهایم خود را اینجا قدیس بنماییم؟ مگر مثلاً من با انتخاب نام ملکوت، ادعای رسالت کردم و جهانیان را به آیین تازهی خودم دعوت کردم؟ تا جایی که به یاد دارم، خیلی به ندرت پیش آمده است در وبلاگ کسی (البته شاید به جز وبلاگهای اصحاب ملکوت) یادداشتی نقادانه نوشته باشم و خواسته باشم گریبان کسی را بگیرم. سعی کردهام هر چه مینویسم همین جا باشد، مگر اینکه دلیل جدی و محکم دیگری برای نوشتن در جای دیگری داشته باشم. نتیجهی مستقیمی که از این حرف میشود گرفت این است: آن علامت ضربدر گوشهی سمت راست صفحهی مرورگرتان را بیهوده نگذاشتهاند. صفحهی ما را ببندید و شما را به خیر و ما را به . . . ملامت! ما هم که نامه ننوشتهایم در خانهی مردم که یا ایهاالناس بیایید بخوانید که: «بلعجب نادر شکار آوردهام»! دوست ندارید نخوانید. چه نقدی بر حسین درخشان باشد یا مهدی خلجی یا سایت لوح یا محمدرضا شجریان! حاشا که مثلاً مهدی خلجی را با سایت لوح یا نوشتارهای حسین درخشان در یک جا بنهم. هر کسی جای خودش را دارد. اما من نظر خودم را مینویسم و بس! من و دوستانام همدیگر را میشناسیم و حکایت ما از آنِ ماست. اما آنها که به تلخی از نامردمیشان یاد میکنم، قطعاً در نظام فکری من جایگاهی درخور اعتنا و منیع ندارند که از آنها پرهیز کردهام. اگر مثلاً من آقای آوینی را خوش نمیدارم حتماً برای آن دلایلی دارم. چه لزومی دارد که من از آقای آوینی خوشام بیاید یا مجیزش را بگویم؟ اصلاً چه لزومی دارد که شما مثلاً جلوی جرج بوش کرنش نکنید؟ خوب معلوم است! مثل او فکر نمیکنید! رفتارش را با معیارهای خودتان انسانی یا خردمندانه و منصفانه نمیدانید. پس هر کس به دلیلی ممکن است از کسی خوشش نیاید یا نظر خودش را به گونهای ابراز کند. در این پریشان نوشتهها تلاش کردهام خودم باشد بیهیچ پردهپوشی با تمام خوبیها و بدیهایام (که البته بدیهایام قطعاً بر خوبیهایام میچربند!). خدا را هم به قدر شعور خودم بندهام! به رسولاش و روز جزا هم به مقدار وسعی که دارم باور دارم (این قدر هست که گهگه قدحی مینوشم!). اگر هم درشتی کردهام و از این به بعد میکنم، بدون هیچگونه تزویر و ریایی این کار را میکنم. ظاهر و باطن من همین است. برقی است که میجهد و میرود. خوش نمیداریدم؟ با بسته شدن صفحهام به دست شما دوست عزیز، تخفیف زحمت میکنم. اما محال است که من کور شوم، لال شوم، کر شوم! سع
ی میکنم خودم باشم با همین سواد اندک.
بگذارید تأکید کنم که این نوشته مخاطبی خاص و معین ندارد. افراد زیادی از آشنا و غریبه سخنی به مضمونی مشابه در نقد یا مذمت من نوشتهاند: وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم! گلهای نیست. اما ما راه خود را میرویم و حکایت آدمیان خاکی در این جهان ناسوتی که ملکوتاش هم در مرزهای خیال ما تنها میگنجد این است و بس:
هیچ کس بی دامنی تر نیست لیکن دیگران
باز میپوشند و ما بر آفتاب افکندهایم!
مطلب مرتبطی یافت نشد.