این چند روز گرفتار رسیدگی به کارهای معوقه پایاننامهام هستم و ناچارم مروری دقیق بر رویدادهای هفت هشتسالهی اخیر ایران داشته باشم. در مجموعهی کتابهایی که چند روز پیش برایام از ایران فرستاده بودند، کتاب «تراژدی دموکراسی در ایران» باقی هست که به پیوست آن متن سخنرانی سعید امامی در دانشگاه همدان آمده است. در بخشی از این سخنرانی، سعید امامی از اسپیلبرگ سخن میگوید و او را دست پروردهی آژانس یهود میشمارد. با استدلالهای او، اسپیلبرگ با ساختن فهرست شیندلر تنها قصد مظلومنمایی برای یهودیان را داشته است. باری این قسمت را بخوانید که شدیداً تأمل برانگیز است:
« . . . خب الآن دارد یک مجموعهای از تاریخ یهود را ظلمی که بر یهود رفته میسازد. در صورتی که شما میدانید اگر کتابهای تاریخی را خوانده باشید، این بحث ۶ میلیون یهودی یک جفنگ تاریخی است. من یک سری از دوستان نازی و نئونازی داشتم کتابهای معتبر درجه یک را در این رابطه برای من فرستادند، آخرین آماری که خود یهودیها جمع کرده بودند، ۲۵۰ هزار نفر بود. کل کشتهی یهودیها در جنگ دوم جهانی. در ضمن میدانیم که چند میلیون نفر در جنگ دوم جهانی کشته شد. ولی دنیا را ۶ میلیون یهودی کشته پر کرده. تمام تصاویری که توی مجلس اسراییل هست تمام تصاویر آشویتس و چیزهای مختلف کندهکاری روی دیوار مجلس اسراییل کردند، و تعمیرش هم کردند . . .»
به نظر شما وقتی یک مقام عالیرتبهی امنیتی «دوست» نازی و نئونازی داشته باشد و صراحتاً به آن معترف هم باشد، چه معنی دارد؟ این آقا و همفکرانش اصلاً توجه نداشتند که مسأله کشتن یک نفر یا شش میلیون نفر نیست. مسأله دقیقاً کشتن یک انسان به خاطر عقیده است. هر چند این ماجرا بسیار قدیمی است و طرح آن شاید امروز کمی بلاموضوع باشد، اما هنوز این دغدغهها را داریم. هنوز جان آدمیان قداست ندارد. هنوز هم میتوان برای ستاندن جان یک انسان بهانه تراشید یا تلف شدن یک آدمی را امری خرد و حقیر دانست. هنوز هم فاشیسم حکمرانی میکند.
امروز اگر هر کسی، هر مسلمانی در مقام نقد اسراییل بنشیند و تمامی حرکات ضد بشری و فاشیستی صهیونیستها را به حق هم محکوم کند، اگر حتی به قدر مثقال ذرهای به نابودی یک انسان حتی رضا داشته باشد، به قدر ارزنی برای او وزن و منزلت قایل نیستم. اگر کسی منتقد سیاستهای خشونتآمیز صهیونیستها باشد و بخواهد آشویتس یا نازیسم هیتلری را کمرنگ کند و حتی به قدر ذرهای تلاش کند که بگوید اینها ۱۰ نفر نبودند و یک نفر بودند، صداقت او را باور نمیکنم. میان کشتن ده نفر و یک نفر فرقی نیست. هیتلر اگر فرمان مرگ، سوزاندن یا اعدام حتی یک نفر را به جرم عقیده صادر کرده بود، همین ننگ برای او تا قیام قیامت کافی بود. و چنین است وضع هر سیاستمدار دیگری. هر کس، به نظر من، ستاندن جان انسانی را به جرم عقیده روا بداند، فرقی با هیتلر ندارد.
و ما همگی قربانی کشتار و قتل به نام دین، به نام اعتقاد، به نام سیاست، به نام دموکراسی بودهایم. نابودی آدمیان به هر اسم و تحت هر بهانهای که باشد، فعلی منفور و منزجر کننده است. بس است دیگر. مرگ نمیخواهیم دیگر. زندگی میخواهیم. وقتی که نخستین بار فهرست شیندلر را دیدم همین را نوشتم. پیانیست رومن پولانسکی هم چنین بود. مصایب مسیح هم از همین دست بود. علی ابن ابیطالب را هم که در کوفه شهید کردند، ماجرا همین بود. مرگ برای هر انسانی، مرگ برای آدمیان است.
بگویید زندگی. تنها زندگی میخواهیم. زندگی. . . زندگی . . .
از تهی سرشار، جویبار لحظهها جاریست ،
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب و اندر آب بیند سنگ،
دوستان و دشمنان را می شناسم من!
زندگی را دوست می دارم! مرگ را دشمن!
وای! اما با که باید گفت این:
من دوستی دارم که به دشمن خواهم از او التجا بردن!
جویبار لحظه ها جاری…!
مطلب مرتبطی یافت نشد.