یاد پدران

امروز بعد از یکی دو هفته به خانه تلفن کردم و خبری را شنیدم که دیگر برای خانواده قدیمی شده بود اما برای من تازه بود و دردناک. پیشتر از این در همین جا از مجید میرزاوزیری یاد کرده بودم که رفیقی همراه و دوستی همدل بود و هست. پدرش اما، در پیرانه سر در تهران می‌زیست و هر از چند گاهی که با هم صحبت می‌کردیم یاد او خاطره‌های زیادی را برای‌ام زنده می‌کرد. وزیری بزرگ دیگر نیست و تمام یادها و خاطره‌ها را با خود به سفر برد. او دیگر زیستن و بودن را فراموش نمی‌کند. هم او نخستین کسی بود که مرا «داری» صدا می‌کرد. پیرمرد ذات طرب بود انگار. حس طنزی بی‌نظیر و شگرف داشت. می‌دانم که غم ناگهانی فقدان پدر برای مجید چه اندازه سخت است. اما، او دیگر یادها و فراموشی‌ها را با رفتن‌اش جاودان ساخت. یادش گرامی باد. دوستش داشتم، فراوان.

بایگانی