هذیان‌های یک ذهن بیمار

امروز به مدد لینکی که کاتب کتابچه در وبلاگ‌اش آورده بود،‌ نوشته‌ی دراز داریوش آشوری را درباره‌ی سید احمد فردید خواندم. متن این مقاله که بهتر است نام آن را کتاب بگذارم،‌ در سایت نیلگون منتشر شده است و برای سهولت دسترسی عین فایل را به فضای ملکوت منتقل کردم. عنوان مطلب این است: «اسطوره‌ی فلسفه در میان ما». (البته این فایل به صورت پی‌دی‌اف است).
دیر زمانی است که مترصد این بودم تا نویسنده‌ای شرحی (!!) یا نقدی بر تنها کتاب منتشر شده از فردید که در حقیقت تقریر سخنرانی‌های اوست بنویسد. آشوری این کار را بالاخره انجام داده است و به باور من اثری است بی‌همتا و درخشان در نقد فردید و تمام آن‌چه که به او نسبت می‌دهند. شاید جذاب‌ترین بخش تحلیل آشوری قسمتی است که در آن به زبان‌شناسی و زبان‌دانی فردید می‌پردازد که همان زمینه‌ای است که بسیاری از شاگردان‌اش او را در آن نابغه‌ای چیره‌دست می‌دانند. آشوری اما در عین روایت و گزارش پریشانی فکری فردید و موج‌سواری سیاسی او به زبانی بسیاری صریح و بی‌محابا او را به چالش می‌گیرد و بدون هیچ‌گونه ترحمی این تئوریسین خشونت را فرو می‌کوبد.
تنها برای این‌که چند نمونه از نقدها – بهتر بگویم حملات بی‌دریغ آشوری – را به او ببینید،‌ چند بند را نقل می‌کنم. در صفحه‌ی ۳۸ این فایل آشوری چنین می‌نویسد (در ذیل بخش «فردید و زبان‌شناسی تاریخی»):
«فردید . . . در نوشتن عاجز بود و به کسانی که توانایی نوشتن داشتند سخت حسادت می‌کرد . . . از دل آن ذهن پریشان و این زبان درمانده است که حکمت متعالیه‌ی فردیدیه به صورت گورزادی زمینگیر به دنیا می‌آید با زبان الکن،‌ اما با گزاف‌ترین ادعاهایی که تا کنون کسی بر روی زمین در قلمرو اندیشه و فلسفه کرده است. اما این افلیج فلسفی برای پوشاندن همه‌ی درماندگی خود و جبران آن به شگردی دست می‌زند که آن هم به تقلید از هایدگر است . . .». از صورت‌بندی جملات می‌توان دریافت که فردید و عقبه‌ی فکری‌اش تا چه اندازه مایه‌ی رنجش و آزار آشوری و جمع کثیری از ارباب قلم و اندیشه بوده است. در ادامه،‌ آشوری از آن‌جا که موضوع زبان‌شناسی در حوزه‌ی دانش خود اوست،‌ معایب آشکار تئوری‌های عجیب‌ و غریب فردید را نشان می‌دهد. مخصوصاً جایی که فردید، تهی و تائو را از یک ریشه می‌داند اسباب خنده‌ی فراوان من شد.
شاید قسمت ارزیابی پایانی مطلب که از صفحه‌ی ۵۲ آغاز می‌شود توصیفی از عمق ماجرا و توضیحی بر دلایل تعویق در نوشتن چنین مطلبی از سوی آشوری را آشکار می‌کند:
«دیدیم که در این مجموعه‌ی گفتارها نه از ادب درس چیزی هست و نه از ادب نفس – دو اصطلاحی که فردید بسیار دوست داشت به کار ببرد. یک سال است که با دریافت کتاب دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان می‌خواهم چیزی درباره‌ی آن بنویسم، زیرا از چند جهت،‌ که بر شمردم، به نظر-ام ضروری ست. اما دست‌ام به نوشتن نمی‌رفت. این که دست‌ام به نوشتن نمی‌رفت از جهت زشتی و پلشتی بی‌اندازه‌ی این کتاب بود. آنچه مرا از این کتاب گریزان می‌کرد آن همه عربده‌جویی،‌ آن همه فضل‌فروشی بیمارگونه‌ی بی‌بنیاد،‌ آن همه پارانویا و مگالومانیا،‌ آن همه کین‌توزی و بدخواهی و بدخیمی و نفرت‌زدگی بود؛ آن همه ضعف و زبونی که نمایش پهلوانی می‌دهد؛‌ آن همه شارلاتانیسم و دروغ که به نام عالی‌ترین پایه‌ی معرفت و فضیلت و حقیقت و معنویت و عرفان در این سخنرانی‌ها یقه می‌دراند؛ آن همه تباهی و پوسیدگی که می‌خواهد خود را داروی شفابخش جا بزند؛ آن همه نادانی و پریشان‌دماغی که می‌خواهد خود را به نام عالی‌ترین مرتبه‌ی تفکر به صحنه‌ آورد . . . هیچ دل‌ام نمی‌خواست دست‌ام را به چنین چیزی بیالایم؛‌ کاری که همه‌عمر نکرده بودم. اما،‌ سرانجام می‌بایست یقه‌ی خود را بگیرم و خود را بنشانم و بر خود زور آورم تا این مقاله را بنویسم. این کار را همچنین می‌بایست به عنوان نوعی روان‌پالایی می‌کردم،‌ برای پاک کردن حساب خود-ام با دورانی از زندگی‌ام، چه بسا با آلایش‌هایی که هنوز از آن دوران در من مانده است؛‌ و نیز به نوعی سندی و گواهی برای جوان‌ترها و شاید نسل‌های آینده که با حیرت به سکوت ما در برابر این کتاب نگاه نکنند و به ریش ما نخندند و نگویند که چه احمق‌هایی بودند این‌ها که هذیان‌درایی را از گفتار فلسفی باز نمی‌شناختند.»
آشوری در این مقاله،‌ در نقد و بازنمایی هذیان‌ها یک ذهن بیمار که کوس خدایی می‌زد،‌ جهد بلیغی کرده است. دست مریزاد. اکنون که با این دقت در گفتارهای فردید که دست بر قضا و شاید به رغم خواسته‌ی پیروان فردید مکتوب شده‌اند،‌ این شبه‌فیلسوف ضد فلسفه، چنین به باد انتقاد گرفته شده است، جای آن است که اگر طرف‌داران فردید باور دارند که استادشان این نبوده است که آشوری گفته است،‌ چند خطی در ایضاح یا حتی نقد – ولو نقد بی‌محابایی از جنس نقد آشوری – بنویسند «تا سیه ‌روی شود هر که در او غش باشد».
اما چنان‌که یک بار دیگر مدت‌ها پیش در همین وبلاگ نوشته بودم،‌ با همان برخورد نخستی که با آن کتاب داشتم،‌ فردید را فردی یافتم فوق‌العاده بی‌ادب و بی‌تقوا که مثقال‌ ذره‌ای پروای مسلمانی ندارد. حتی اگر او را فیلسوف بدانند،‌ من به چنین فیلسوف دهن‌دریده‌ و ناسزاگویی نه امیدی دارم و نه ایمانی. معلمی که هیچ بهره‌ای از تزکیه‌ی نفس و ادب و خداترسی ندارد، تنها باید از فاصله‌ای دور در او نگریست و همانا باید مایه‌ی عبرت باشد. دریغا که می‌بینم فردید در مقام علم هم حظی از دانش ندارد و هر آن‌چه گفته است،‌ مشتی پریشان‌گویی و هذیان‌بافی بوده است.
اکنون که این عبارات را می‌نویسم از خودم می‌پرسم که آیا نباید اندکی آهسته‌تر گفت؟ به اعتقاد من نه. اگر کسی سزاوار تکریم و تعظیم است، استادانی از قبیل زرین‌کوب و مینوی و همایی و صفا (که از قضا فردید به هیچ رو با آن‌ها میانه‌ی خوشی نداشت)‌ هستند که هیچ اگر از اخلاق‌شان نگوییم،‌ در کار علم و امر دانش حق معرفت ادا کرده‌اند و عمری را صادقانه در پای معرفت و حکمت نهاده‌اند و برای ارضای «نفس اماره»،‌ از انبان خویش «حکمت معنوی» در نیاورده‌اند. کار آشوری را حتی اگر ایراداتی داشته باشد،‌ بسیار درخشان می‌دانم. جای چنین نوشته‌ و نقدی درباره‌ی فردید شدیداً‌ خالی بود.

بایگانی