دیشب مجال پیدا کردم تا یک بار دیگر مطلب کاتب کتابچه را دربارهی اسلام اروتیک به دقت بخوانم تا نکاتی را که به اعتقاد من محل ایراد است طرح کنم. چنان که در ذیل همان یادداشت آورده بودم، به اعتقاد من مهمترین و متینترین جمله در این متن همین یک جمله است: «آزادی انسان روی تناش بنا میشود.» که این جمله را هم تنها در سیاق آزادیهای فردی و بشری که نتیجهی برآمدن فرهنگ بوروکراتیک و اخلاق پروتستان بعد از اعدام لویی شانزدهم است معنا پیدا میکند، از این جهت که قداست تن حاکمان از میان رفت و در عوض حقوق و آزادیهای یکایک افراد جامعه حداقل در نظر بیشتر به رسمیت شناخته شد. عجالتاً در مقام بسط این نکته نیستم و تنها به نکاتی میپردازم که در مطلب کاتب کتابچه محل مناقشه و خدشه است.
پیش از ذکر نکات فوق، سخنی کلی را دربارهی این نوشتهی کاتب کتابچه و برخی از نوشتههای دیگر متذکر میشوم. به اعتقاد من، نوشتههای وی در بسیاری از موارد سرشار از اطلاعات، دادهها و معلومات پردازش نشدهی فراوان است که برای خوانندهی نکتهسنج بسیار مغتنم است. اما جای دریغ است که ساختار استدلالی در عمدهی این مطالب سست و لرزان است و کاتب عزیز ما غالباً به جای ارایه استدلال خواننده را به مطالعهی منابعی حوالت میدهد که ذکر میکند. وقتی مطالبی از این دست نوشته میشود، حداکثر میتوان خواننده را برای دیدن شواهد بیشتر و نه دلایل کافی به این مأخذ حواله داد. جدای از این استفادهی نابجا و عجولانه از سورهای عمومی، به زبان منطق ریاضی، و کلیگوییها و صادر کردن احکام قطعی از ایرادات مشهود نوشتههای اوست.
جملهی نخست نویسنده جملهای است غیر دقیق و جنجالآفرین که در سراسر متن حتی یک دلیل قانعکننده و متقن برای اثبات آن به چشم نمیخورد: «هیچ موضوعی به اندازه مسأله زن برای اسلام امروز دردسر نساخته است». آیا به راستی تاریخ اسلام، برای کسی که دغدغهی خود را تاریخ میداند، هیچ مسألهای دردسر ساز دیگری نداشته است؟! ابتدای سخن بنیان نتیجهای را نهاده است که گویی نویسنده میخواهد از قبل بگیرد.
هنوز از بند اول عبور نکردهایم که به این عبارت بر میخوریم: «اگر مسلمانان آزادی زن را به این معنا بپذیرند، دیگر هیچ چیز از شریعتشان باقی نمی». مگر تمام شریعت همینها است که هیچ چیز از شریعت اسلام به پذیرفتن آزادی به آن معنا باقی نماند؟! در ادامهی همان سخن کاتب عزیز میگوید که: «فقیهی بگوید زن حق دارد خود را بپوشد یا نپوشد و در حقوق دیگر مانند مرد است، دیگر دلیلی وجود ندارد با همان روشی که این گزارهها را صادر میکند، دیگر احکام عقود و ایقاعات و معاملات و حدود و قصاص و بسیاری از احکام عبادات را هم ملغی اعلام نکند». چه جای شبههای در این هست؟ فقیهان در موارد زیادی در طول تاریخ چنین کردهاند و هیچ زلزلهی عظیمی هم در عالم دین رخ نداده است که بخواهد تمام شریعت را بر باد دهد. نمونه میخواهید به فتاوی آقای خمینی در همین پنجاه سال اخیر نگاه کنید تا ببینید که فقیه چگونه حکم حج را تعطیل میکند و چگونه در منظومهی فکری شیعیان امامی حکم نماز جمعه در عصر غیبت را واجب میشمارد و باز هم شریعت اقتدار خود را دارد؟ آیا معنای این رخداد این نیست که فقیهان اگر بخواهند باز هم میتوانند نظام فقهی خود را بسط دهند؟!
در بند بعدی، جملهی اعجابآوری از نویسنده هست که یک کلمه استدلال قاطع برای آن ارایه نشده است: «بنابراین، من به آینده شریعت اسلام هیچ امیدی ندارم، چون به آینده جنبش و تلاش زنان مسلمان بسیار امیدوارم». این چگونه استدلالی است؟ آیا میتوان از امیدواری به آیندهی جنبش و تلاش زنان مسلمان، ناامیدی به آیندهی شریعت اسلام را نتیجه گرفت؟ گویی نویسنده به جای نوشتن متنی محققانه و عالمانه چون ردیهنویسی قرون وسطایی یا مانند یک مخالف سیاسی تنها خود را مشغول نوشتاری پلمیک و جدلی کرده است. درست در جملهی بعدی حکمی دربارهی بنیادگرایان اسلامی صادر میشود که در آن آمده است: «بنیادگرایان اسلامی هیچ دشمنی به خیرگی و سرسختیِ زنان ندارند». در این جمله بدون توجه به خاستگاه سیاسی جنبشهای بنیادگرایانه تنها به تکیه بر پیامدها و مندرجات فرعی یک جنبش بنیادگرایانه، بنیادگرایان و زنان در دو سوی یک طیف نهاده شدهاند به انگیزهها و اهداف متعارض و متضاد. در حالی که با اندک توجهی به منظومهی سیاسی جهان معاصر و مهرهچینیها قدرتهای برتر سیاسی مطلقاً چنین نتیجهی شاذی را نمیتوان گرفت.
این جمله هنوز برای من مبهم است و در نیافتم که چگونه نویسنده توانسته است به ادعای خود «منش غیرتاریخی تفسیرهای سنتگرایانه و نیز بسیاری از برداشتهای روشنفکران را از اسلام آشکار» کند در حالی که خود بارها دچار گسست تاریخی و رفتاری آناکرونیستیک است. سکساندیش بودن اسلام و به عبارتی توجه فراوان مسلمین به مسألهی سکس نتیجه نمیدهد که در متن منظومهی معرفتی سنتگرایان تناقضی هست. از این گذشته نویسنده باید به روشنی بگوید که مرادش از سنتگرایان چه کسانی است؟ روشنفکران چه کسانی هستند؟ آیا برای او سنتگرایان تنها مهرههای نظام حاکم در جمهوری اسلامی هستند و روشنفکران تنها افرادی از قبیل عبدالکریم سروش؟ اگر جز این است باید تعریفی روشن و دقیق و خالی از ابهام از همهی اینها ارایه کند و بگوید که از نظر او سنتگرا کیست و چگونه این سنتگرایان منش غیر تاریخی در تفسیر دارند.
در چند بند بعدتر به تناقضی بسیار عظیمتر بر میخوریم. نویسنده جملهای را آورده است به این عبارات: «جدا از مسأله روانشناسی خود پیامبر که مردی زندوست و زنباره بود . . .». عجیب است که نویسنده به خود رخصت میدهد دربارهی پیامبر اسلام روانکاوی کند اما اگر کسی دربارهی خود او این کار را بکند شدیدا برآشفته میشود و نویسنده را محکوم میکند! این شیوهی نویسنده در ذیل نقد صاحب سیبستان آمده است و همچنین در موارد بسیار زیاد دیگری در یادداشتهای کتابچه. نویسنده یا نباید این شیوه را خواسته یا ناخواسته پیشه کند، یا اگر این شیوه را برای خود او اعمال کردند دیگر شاکی نشود. بگذریم که پیامبر اسلام با من و شمای عادی فرق دارد. هیچ یک از ما در روزگار معاصر همچون محمد بیش از یک میلیارد پیرو به درست یه به غلط نداریم. حداقل شرط احترام این است که با این الفاظ از پیشوای یک دین بزرگ یاد نشود و اگر چنین کردیم از همان لحظه همهی آدمیان و منجمله خود را از چنین قاعدهای مستثنا ندانیم. نسبت پیامبر با زنان را هم متأسفانه نویسنده به برداشتی غیر تاریخی و آناکرونیستیک که ظاهراً باید خلاف روش او باشد تحلیل میکند. سایر مردان عرب در زمانهی پیامبر چگونه بودهاند؟ اینجا پیامبر بودن محمد را عجالتاً نادیده میگیریم. محمد را در بستر همان جامعه مقایسه کنید نه در سیاق جهان امروزین غرب که دو همسر داشتن در آن واحد جرم تلقی میشود. همین شیوهی آناکرونیستیک و تحلیل از بستر بریدهی نویسنده در جاهای دیگر نیز به چشم میخورد: «حاصل آنکه در قرون اولیه اسلام، زندگی جنسی بسیار آزادانهتر و روابط میان زن و مرد بسیار بازتر از ادعای امروز بنیادگرایان بوده است. سبب آن نه آزادیخواهی اسلام که طبیعت مهارناپذیر جوامع انسانی آن دوران بوده است». نویسنده مطلقاً به تحولات فرهنگی، سیاسی، اقصادی و اجتماعی این زمان در گذشته توجه ندارد. و خیلی راحت احکامی قطعی صادر میشود. دربارهی جملهی دوم هم نویسنده توجه نمیکند که شریعت اسلام به غرایز بشری انسانها توجه کرده است که این آزادی را ملحوظ داشته است، حال به هر دلیلی. اگر فرض را بر این بگیریم که طبیعت مهارناپذیر جوامع انسانی در هر دورانی (مگر مدعی شویم که طبیعت انسانی در هر دورانی تغییر میکند که خود محتاج استدلالی مفصل است) باعث پدید آمدن آزادی میشود، پس چرا در بسیاری از کشورهایی که حکومتی توتالتیر و مردمستیز دارند این آزادیها پدید نیامده است؟ چرا در همین جمهوری اسلامی این آزادیهایی که او شواهد تاریخی آن را آورده است وجود ندارد؟ باز خواننده دچار این شائبه میشود که نویسنده دارد مخالفت شدید خود را با حاکمیت ایران و قرائت آن از دین و بل خود دین که گویی در آنها تجلی یافته است نشان میدهد.
نویسنده در بندی دیگر میگوید: «آنچه ما گمان میبریم که ابداع غربیهای امروزی است، در واقع در تخیل مسلمانان قدیم وجود داشته». اینجا خیلی راحت وی «غربیان» را با «مسلمانان» در مقام مقایسه همسنگ میگیرد و توجهی و غیر دقیق بودن این مقایسه ندارد. آیا او نمیتوانست بگوید شرقیان به جای مسلمانان؟ یا نمیتوانست بگوید مسیحیان یا یهودیان به جای غربیان؟ فرض را بر این بگیریم که در میان مسلمین، کسانی باشند که شراب میخورند، گوشت خوک میخورند و همجنسباز هستند، آیا میتوان نتیجه گرفت که فقیهان این را تجویز کردهاند یا اسلام حکم رخصت آنها را صادر کرده است؟ چنین استدلالی و چنان خلط مبحثی رواست؟
نویسنده آورده است: «گمان نکنید که نویسندگان کتابهای اروتیک در اسلام مشتی ادیب از خدابرگشته ملحد بودهاند. مهمترین کتابهای اروتیک به زبان فارسی و عربی به دست فقیهان نوشته شده است». کدام فقیهی حکم حلیت همجنسگرایی و سحق یا لواط را صادر کرده است که آن فقیه سرآمد فقیهان اسلام باشد و پیکرهی اصلی فقه مسلمین را تشکیل دهد؟ آیا همان سید نعمتالله جزایری که دربارهی انواع شیوههای آمیزش با زن داد سخن داده است (که هیچ ایرادی هم در آن نیست) جایی آورده است که سحق یا لواط رواست؟
در بند بعدی باز هم به نتیجهای بدون استدلال بر میخوریم: «اسلامگرایان امروزی چرا بزرگترین دشمن خود را بدن انسان و به ویژه تن زن تعریف کردهاند؟ ». در کجای این نوشته محرز شده است که اسلام گرایان امروزی بزرگترین دشمن خود را بدن انسان و به ویژه زن تعریف کردهاند؟ آیا دلایل کافی، متقن و قانعکنندهای برای این ادعا ارایه شده است؟ یا صرفاً حرف در ذهن و دهان خواننده گذاشته میشود تا او را به سمتی خاص هدایت کنیم؟
باری در پسنوشت او تناقضی شگرفتر به چشم میخورد. او در پی «پژوهشهای گسترده از منظر مردمشناسی تاریخی، تبارشناسی مفاهیم، تحلیل گفتار و تأویل متن» است. اما نویسنده تنها در حرف به اینها پایبند است و در سخن او غث و سمین فراوان است که باید معروض نقدی جدی قرار گیرد. اینها به این معنا نیست که دادههای او غلط یا اطلاعات او نادرست است. به اعتقاد من از هر دادهای هر نتیجهای را نمیتوان گرفت. از این گذشته باز هم نویسنده حکمی عجیب برای خواننده صادر میکند و توقعی نامعقول دارد: «امیدوارم که خواننده شکیبا اگر آهنگ نقدی جدی دارد، دستکم به چند کتابی که در نوشته بالا آوردم بنگرد و تنها روی ذهنیت خام و شفاهی داوری نکند». خوانندهی شکیبا به استدلال نویسنده توجه میکند و در چنین نوشتهای نمیشود خواننده را برای احراز مدعا و کشف دلایل این مدعیات به نوشتهای دیگر حواله داد. نویسنده کتابچه گاهی اوقات در مقام عالم و استادی ظاهر میشود که واجد علوم اولین و آخرین است و وقتی هم که از او دلیل طلب میکنند، طالب را به منبعی دیگر حوالت میدهد.
امیدوارم نکاتی که نوشتم نخست مورد بررسی و نقد قرار گیرد و اگر سخن صوابی در آن بود تأثیری داشته باشد.
پینوشت: توضیح چند نکته را لازم دیدم. نخست اینکه صحیح است، وبلاگ محل مجادلات کلامی نیست و تمام سعی من این بود که از وارد شدن در چنین بحثی با کاتب کتابچه پرهیز کنم. دوم اینکه به اعتقاد من مسألهی نویسنده این است که با وجود ادعای علمی رفتار کردن ملتزم آداب بحث علمی نمیماند و استفاده از کلمات مبهم و غیر دقیق را عملاً جایز میداند اما نظراً با همگان بر سر اینها در میپیچد. مثالها باشد برای بعد. سوم اینکه مدعای من پوشاندن یا تیرهکردن فضا برای توجیه هیچ چیزی نیست. اسلام تاریخی دارد و چیز پنهانی ندارد که کسی بخواهد آن را توجیه کند چه مدافع آن باشید و چه مخالف آن. اما در هر صورت باید آداب بحث را رعایت کرد و سخن سست و لرزان را متکای بحث قرار نداد. تمام سخن من این است. آن شیوهی نوشتار کاتب کتابچه و آن تعابیر شتابزده و جملات مبهم و مغلق تنها فضا را مشوشتر میکند. این نکته را نمیخواستم اضافه کنم از جهت اینکه شائبه برخورد متکلمانه پیش نیاید. اما همین تعبیر «زنباره» خود تعبیری است هنجار بنیاد که حکمی اخلاقی صادر میکند. در لفافه این تعبیر برای عموم و اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان ذهنیتی منفی ایجاد میشود که «زنبارگی» مذموم و ناپسند است و نتایجی که طبعاً از پی آن میآید. نویسنده که به خوبی با ساختار بحث عملی آشناست روا نیست داوری اخلاقی را در متنی استدلالی که مدعای تحقیقی و علمی دارد دخیل کند. نکتهی آخر اینکه اصلاً قرار نبود سخن من هم حجت اول و آخر باشد. سخن من هم سخنی است بشری که راه خطا کردن در آن باز است. همین. باز هم نقد را به جان و دل پذیرایم و اگر جایی در نقد ساختار نوشتهی کاتب کتابچه و شیوهی سنجش سخن او خطا کردهام، دوست دارم به من یادآوری شود. و الامر الیکم!
مطلب مرتبطی یافت نشد.