کرمانیه‌ ۲

کرمان نمونه‌ای متوسط است از یک شهر ایرانی که به طور نامتوازن در معرض امواج مدرنیته قرار گرفته است و نسیم مدنیت غربی بر آن وزیده است. پیش از اینکه نکته‌ای دیگر را بنویسم، این را باید متذکر شوم که التفات به ناهمگونی بافت اجتماعی و فرهنگی یک شهر مطلقاً به معنای تحقیر یا تمسخرِ اهالی یک ولایت و یا ساکنان یک شهر نیست. جالب است که در ذیل یادداشت قبلی من گویی عده‌ای تنها مترصد سخن گفتن من بودند تا سیل دشنام و ناسزا را سرازیر کنند.
تا جایی که من می‌بینم به جز یکی دو مورد، در سایر مواردی که ذکر کردم، داوری نکرده‌ام و تنها به گزارش واقعیت‌ها اکتفا کرده بودم و اینها تنها یک از هزاران بودند. نکته‌ی دیگر این است که مطلقاً چنین نیست که زیستن در لندن این بینش را به من داده است. سال‌ها پیش از آن‌که به لندن بروم نیز همین تصورات را درباره‌ی تناقضات و عجایب رفتاری مردمان ایرانی داشته‌ام. نمی‌توان با چشم‌پوشی یا بزرگ‌نمایی خصوصیات مثبت فرهنگی، در اصلاح معایب یک جامعه کوشید. از طرفی دیگر، رفتار مؤدبانه و احترام‌آمیز چند نفر را نیز نمی‌توان یکسره به فرهنگ غربی نسبت داد اما برخوردهای متعدد با آدمیانی با اندیشه‌ها و فرهنگ‌های مختلف خود نقشی در پالایش شدن رفتارهایی دارد که پیشتر تنها در حوزه‌ی روابط بومی معنا پیدا می‌کردند. اما، بر خلاف آنچه دوستی نوشته‌ است به هیچ رو اتفاقاتی که در اینجا رخ می‌دهند قابل قیاس با آنچه در مثلاً لویشام یا بریکستون رخ می‌دهد نیستند. الگوهای رفتار اجتماعی به طور کلی در بریتانیا با اینجا تفاوت دارد و حساسیت‌های دولت و مسئولین آن سرزمین زمین تا آسمان به شیوه‌ی برخورد مثلاً پلیس ۱۱۰ کرمان تفاوت دارد.
اتفاقاً بر خلاف تصور دوست دیگرم، سال‌ها پیش بارها نه تنها کتاب تاریخ کرمان احمد علی‌خان وزیری را خوانده‌ام بلکه مرتب ورق به ورق کتاب‌های باستانی پاریزی را به دلایل شخصی دیگر می‌خواندم. اما این نکته غیر قابل انکار است که مؤلفه‌هایی از فرهنگ غرب در اینجا رسوخ کرده است که با کلیت ساختار و بافت کرمان و ایضاً بسیاری از شهرهای ما سازگاری ندارند. شاید تنها نمونه‌ای که بتوان نام برد که تقریبی به آن وضعیت دارد، تهران است که آن هم مشکلات ویژه‌ی خود را دارد و از این روست که می‌گویم قبای جامعه‌ی مدنی بر قامتِ آن گشاد است. اگر کسی مدعی است که تهران جایی است که تجسم و عینیت جامعه‌ی مدنی است شواهد خود را عرضه کند تا تناقضات‌اش آشکار شود. این بحث یک بحث عقلانی است که در آن می‌توان خدشه کرد و ضعف‌های‌اش را نشان داد. در این موارد دیگر نمی‌توان احساسی برخورد کرد. اما در برخی موارد دیگر، وقتی من احساس‌ام را از برخورد با یک رفتار اهانت‌آمیز بیان می‌کنم و این رفتار را به وفور در این شهر می‌بینم تنها تصوری که به ذهن‌ام می‌آید این است که این رفتار تبدیل به یک نرم و قاعده شده است. این‌ها دیگر مثال‌هایی گزینشی نیست. دغدغه ودلبستگی من به فرهنگ و هویت دیارم نیز مقوله‌ای نیست که بخواهم برای آن شاهد و گواه بیاورم و برای کسی آن را ثابت کنم. اما دغدغه و حس هویت آدمی هر چقدر هم که شدید باشد، نمی‌توان غافلانه از خلل‌ها و حفره‌های بزرگ یک مجموعه چشم پوشید و آن را مجسمه‌ی کمال دانست. دلایل این معایب هم پیچیده‌تر از آن است که بتوان در دو سه پاراگراف برای آن نسخه پیچید. شاید بهتر است دوستان به جای این‌که بیهوده غیرتی شوند، سفری به کرمان داشته باشند و چند هفته‌ای در اینجا زندگی کنند و اجزاء مختلف تشکیل دهنده‌ی این جامعه را با گوشت و پوست لمس کنند و از توجیه کردن کژی‌ها پرهیز کنند. هنگام دیدن نقصان‌های یک مجموعه نمی‌توان آن را با عقب‌افتاده‌ترین، توسعه‌نیافته‌ترین، ابتدایی‌ترین و بومی‌ترین بخش‌های جهان مقایسه کرد. راه اصلاح، درک موقعیت خودمان در جامعه‌ی جهانی است نه زیستن در جهانی پیله‌وار.

بایگانی