سه چهار روز شده است که در کرمان هستیم و هر روزی که میگذرد چیزی جدیدی در این سرزمین مرا حیران میکند. این شهر و احتمالاً بسیاری از شهرهای دیگر مجموعهای از تناقضات عمیق رفتاری و فکری است. تصور گرد هم آمدن رفتار سنتی و شاید روستایی با منشهای مدرن خیلی سخت است. در این میان البته نکاتی هم هست که هیچ ربطی به مدرنیته ندارد و صرفاً ماجرای اخلاق است. خیابانی هست در بلوار جمهوری کرمان به نام هزار و یکشب. در این خیابان چندین فروشگاه وجود دارد که حضورشان با مجموعهی شهر کرمان مطلقاً همخوانی ندارد. انواع و اقسام پیتزا فروشیها با اسامی غربی. اما در همین خیابان فروشگاهی هست به نام گامْرون. این فروشگاه چیزی شبیه سوپر مارکت است. یا به عبارتی چیزی شبیه تسکو و سینزبری یا سیفوی در لندن. صاحب مغازه یک نفر کرمانی است که با همسر و دخترش اینجا را اداره میکند. همه چیز مرتب و منظم چیده شده است و انواع و اقسام اجناس با بهترین کیفیت در آن موجود است. از همه مهمتر رفتار بسیار مؤدبانه و محترمانهی فروشنده و صاحب مغازه است که میخواهد مشتریاش به هر نحوی از کارش رضایت داشته باشد. گویی این فروشگاه اصلاً تعلقی به شهر کرمان ندارد. هر چقدر از ادب و تشخص این خانوادهی فروشنده بگویم کم گفتهام. اما در عوض تا دلتان بخواهد در هر دو قدمی دیگر به رفتارهایی برخورد میکنید که دود از مغز آدمی بلند میکند.
باری، در همین بلوار جمهوری چند روز پیش برای ناهار به رستورانی رفتیم به نام «پارسیان». رستورانی بسیار نظیف و مرتب که اصلاً از یک رستوران در اروپا کم نمیآورد. در و دیوار این رستوران منقش به نقوشی از تخت جمشید و نمادهای ایران باستان بود. از همه جالبتر این بود که میزها شماره نداشت بلکه اسم داشتند: کوروش، داریوش،اشکان،پانتهآ و اسامی باستانی و کهن ایرانی. غذایشان هم که البته بسیار عالی بود. آن طرف خیابان پاساژی هست به نام پاساژ گلستان که باز هم مجموعهی غرایب است. در این مجموعه مدرنترین چیزها با کهنترین و ابتداییترین تفکرات و برداشتها گرد هم آمده است. فقط همین نام را ببینید:«ارکست طوفان»! اشتباه نکنید! این همان ارکستر است! فروشنده که انواع و اقسام آلات موسیقی را میفروشد واقعاً فکر میکنید باید بنویسد ارکست! نمونهی دیگر که خیلی خندهدار است و سعی میکنم عکسی از آن را روی وبلاگ بگذارم این است: قهوهسرای سنتی بابا نوئل! هیچ توضیحی لازم ندارد . از این قبیل تعابیر زیاد اینجا هست. دارم فهرستی از تمامی اینها تهیه میکنم و همهی اینها را بدون هیچ شرحی اینجا میآورم.
با این اوصاف، برای من واقعاً عجیب است که خاتمی در چه کشوری دارد از جامعهی مدنی صحبت میکند. جامعهی مدنی قبایی است که حتی بر قامتِ شهری مثل تهران هم گلهگشاد است چه برسد به جایی مثل کرمان. ایران ما شتر گاو پلنگی است که تغییر یافتناش زمانی به درازای قرن میخواهد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.