پریشان‌خانه‌ی وبلاگستان

ماجرای وبلاگ‌نویسیِ ما ایرانیان حکایتی است دیدنی و شنیدنی. این که جمع فارسی زبانِ ما و ایرانیان تا چه اندازه ظرفیت و گنجایش فضای ابراز خودی را دارد و چه اندازه آدمیت و حرمت رعایت می‌کنند، مقوله‌ای است که به راحتی با یک چرخش سریع در عمده‌ی وبلاگ‌های پر خواننده قابل سنجش است. امروز به فلسفه‌ی وجودی بخش نظرخواهی فکر می‌کردم و حال و هوای برخی نظرها. به عنوان کسی که وبلاگ می‌نویسد شنیدن رأی خواننده و دانستن نظر دیگرن برای‌ام مهم است. اما چنان که کاتب کتابچه نوشته بود وبلاگ گناهی شده است پر لذت؛ برای من هم. دل بستن به تعریف و تمجید کسان از نوشته‌های وبلاگ کار بخردان و اهل بصیرت نیست. اگر چه باید قدردان عنایت و التفات خواننده‌ای بود که وقتِ شریف خود را صرف خواندن تراوشات ذهن ما می‌کند،‌ اما دل نهادن به این تمجیدها آفتش بسی عظیم‌تر است. گروهِ دیگر ناقدانی هستند که کژی و نقصان رأی ما آدمیان جایز‌الخطا را به شیوه‌ای انسانی باز می‌نمایند. دیگر گروه اما همان کسانی هستند که ذهن مرا امروز به خود مشغول داشتند. گروهی که یا فحاشی می‌کنند و لجن‌پراکنی و یا عقده‌های دیرین خود را از این و آن در فضایی که در مرآی خاص و عام است به نمایش می‌گذارند و مکانی را می‌یابند برای خالی کردنِ خود. تشخیص اینها چندان دشوار نیست. مرور ادبیاتی که در نوشتنِ یادداشت‌های‌شان به کار می‌برند و نوع مباحثات‌شان،‌ وزن سخنِ ایشان را باز می‌نماید.


چند باری وسوسه شدم که همچون رضا علامه‌زاده بخش نظرها را بردارم تا اگر کسی سخنی با من دارد با ایمیل آن را ارسال کند. با خودم اما گفتم شأن دموکراسی این نیست. و ما ادریک ما دموکراسی! با این وجود بررسی این طیف یادداشت‌های کسانی که یا وبلاگ‌نویسانی هستند با این خلق و خو و یا با آدرس‌های جعلی و شاید واقعی نظر می‌دهند و ما فی‌الضمیرِ خویش بر آفتاب می‌افکنند، نکاتی را از ویژگی‌های روحی و روانی نسل امروزین آشکار می‌کند. نسلی خاموش شده و تهی‌دست. نسلی که عقده‌ها فروخورده است و توسری‌ها خورده. نسلی که داغ هزاران تحقیر را بر دل دارد. نه برای من از دموکراسی و آزادی بیان نگویید. نادرند در میان این طایفه و شاید اصلاً نایاب که قدر و منزلت سخن و معنا را بدانند. این عرصه‌ی سخن نیست – به قولِ شمسِ‌ تبریزی – که فراخ است. فراخنا از آن معناست، نه سخنان و الفاظ. دریغا که جمعِ کثیری از این به اصطلاح ارباب رأی فقیر معنا هستند و دریوزه‌ی توجه. دیده‌ام کسانی را که وقتی نظری می‌نویسند، آن هم در پای مطلبِ‌ نویسنده‌ای که هرگز ندیده‌اند و شاید هنوز خطوط اصلی فکر او بر ایشان آشکار نشده است،‌ و در این یادداشت‌ها تنها می‌توان طعنه‌ دید و تمسخر. غریب است واقعاً. اینها حقیقتاً در که و در چه طعنه می‌زنند؟ جز این است که آینه‌ای یافته‌اند برای تماشای خود؟ آری، این تعبیر رسایی است. وبلاگ در بخشِ نظرات و حتی در متن، آینه‌ای است که هر کسی در آن ضمیرِ خویش می‌بیند. با خودم امروز فکر می‌کردم که اگر مجموعه‌ی نظرهای افرادی را که به طور ثابت در وبلاگ نظر می‌دهند یک جا جمع کنیم، به سادگی می‌توان طرحی ولو مبهم از شخصیت و خصوصیات روانیِ نگارنده‌ی آن به دست داد. و ما ایرانیانی هستیم که طعمِ آزادی را نچشیده‌ایم و مزه‌ی بی‌پروا سخن گفتن در کام‌مان ننشسته است. بعضی‌ها دوست دارند به کسی فحش بدهند، شاید بی‌دلیل، اما جایی را پیدا نمی‌کنند و سر از وبلاگ‌ها در می‌آورند و یا وبلاگ‌نویس می‌شوند یا نظر دهنده‌ی ثابت وبلاگ‌های مختلف. خدای‌مان بیامرزد و شفا دهاد با این همه بیماری و عفونت. خدای‌مان آزادی دهاد تا خویشتندارانه‌تر و منصفانه‌تر گریبان هم را بگیریم. خدای‌مان قدرت دهد و عزت تا بزدلانه در برابر غایبان عرض‌اندام نکنیم. خدای‌مان دانش دهد و بینش و بصیرت تا سخن نسجنیده نگوییم. این‌ها دعاهایی است برای یکایک ما. برای همه‌ی ما. برای ما ایرانیان استبداد دیده. باشد که روزی بدون پروای طعن و تحقیر و با حفظ عرض و آبرو و اطمینان از امنیتِ خاطر هم آزاد سخن بگوییم و هم حقوقِ بشریِ یکدیگر پایمال‌ نکنیم. خدای‌مان مسلمانی دهاد و ایمان.
به یاد جملاتی از شمسِ تبریزی افتادم که امشب در مقاله‌ای از محمد علی موحد داشتم آن را مرور می‌کردم. با این سخنان ربطی مضمونی و درونی دارد:
«اینها که در روزگار بر منبرها سخن می‌گویند و بر سرِ سجاده‌ها نشسته‌اند،‌ راهزنانِ دین محمدند. معنی ظاهر قرآن را هم راست نمی‌گویند این ائمه. زیرا که آن معنی ظاهر را نیز به نورِ ایمان توان دانستن و توان دیدن نه به نارِ هوا. ایشان را اگر نورِ ایمان بودی کی چندین هزار دادندی قضا و منصب بستندی؟ کسی دامن زر بدهد از مارگیری ماری بخرد؟»
خمی از شراب ربانی، گزیده‌ی مقالات شمس، ص ۲۱۲،‌ص ۶۴.

بایگانی