زبانِ دین و حقوقِ مفسران

تا به حال چندین مرتبه مقاله‌ی محمد رضا نیکفر را درباره‌ی دین و حقوقِ بشر خوانده‌ام. به کاتب کتابچه هم گفتم که این مطلب را بیشتر می‌پسندم تا موضع‌گیریِ برهنه و تندِ او را. در سخنان نیکفر هم البته ایراداتی می‌بینم که شاید در مجالی دیگر به تفصیل بنویسم. مقاله‌ی نیکفر شاید به جز تدوین عباراتی منسجم و منطقی چیزی زیادی به موضوع بحث نیفزوده است. در سراسر این مقاله چندین بار به بیان‌های مختلف نیکفر آورده است که افراد حق تفسیر دین را دارند و باید به این حق آنها احترام گذاشت. از سویی نیکفر در بسیاری از جاها تفسیر اربابِ عقاید گوناگون را در حدِ یک اختلاف سلیقه فرو می‌کاهد. آنچه که من فهمیدم این است که گویی از نظرِ نیکفر دین یک مقوله‌ی یکپارچه و عینیِ تاریخی است که صفات و ویژگی‌های ثابت و معینی دارد و نهایتاً عده‌ای ممکن است بر حسبِ آرزو یا سلیقه، استنباطی مختلف یا متفاوت با آن پیشینه‌ی تاریخی عرضه کنند. لذا، نهایتاً از منظر یک انسان مدرن می‌توان و باید به حق این تفسیر سلیقه‌ای و بیانِ آرزو احترام گذاشت.


چندین نکته به ذهنم می‌رسد که شاید طرحِ آن خالی از فایده نباشد. نخست اینکه نیکفر مکرر از حقِ تفسیر سخن می‌گوید و اشاره‌ی صریحی به امکانِ تفسیر ندارد. نیکفر می‌گوید که: «دین مدام موضوع تفسیر است. به تعدادِ مؤمنان دین وجود دارد». این سخن را البته سخنِ نوی نمی‌دانم. سروش پیشتر از او این سخنان را به بیانی بهتر تدوین کرده است. این سخن را می‌پذیرم که دین تاریخی دارد. اما نمی‌توان تنها ابعادی از این تاریخ را برگرفت و ابعاد دیگری از آن را فرو نهاد. سخن مشابهی را درباره‌ی سیاست و تئوری‌های سیاسی می‌توان گفت. باری، در خصوص دین، البته این سخنی متین است که یک برداشت از دین با حقوقِ بشر سازگار است و برداشتی دیگر با آن سازگار نیست. از این منظر، سخن گفتن از سازگاری یا ناسازگاری دین با حقوقِ بشر بی‌معناست. چون وقتی که دین معروض تفسیر باشد و حامل و واجدِ معانی خاصی باشد که تفسیر کننده‌ی آن از دین مراد می‌کند، طبعاً هر کدام از آن گزاره‌ها ایدئولوژیک است. این تنها سخن قائلین به سازگاری دین با حقوق بشر نیست که ایدئولوژیک محسوب می‌شود. مدعیات گروه مقابل هم با همین استدلال از عرصه خارج می‌شوند.
وقتی که بابِ نقدِ منصفانه باز شود و تاریخ دین اسلام را در ترازوی تفاسیر متعدد و متفاوت از دین بسنجیم، نمی‌توان از حضور جریان‌های مختلف فکری در عالم اسلام چشم پوشید. نیکفر در همان ابتدای نوشته‌اش نکته‌ای به حق را گوشزد کرده است که متأسفانه در مدعیات بسیاری از قائلین ناسازگاری دین با حقوق بشر غایب است: «حقوقِ بشر مفهومی است شکل گرفته در عصر جدید». اما حتی در همین گزاره، گوینده‌ی آن توجه ندارد که مقوله‌ی حقوقِ بشر در جهان امروز، نزد فلاسفه و اربابِ علم سیاست مرتب محل بازنگری و نقد است. به عبارتی دیگر، خطوط اصلی حقوقِ بشر هم وقتی که در حوزه‌ی تعیین مصادیق می‌رسد بحث‌ها شروع می‌شوند و نه تنها حق بلکه امکان تفسیرهای متفاوت از آن رخ می‌نمایاند. نمونه‌ی بسیار خوب این مقوله، اختلافاتی است که نزدِ ارباب علم سیاست و اهل اندیشه در زمینه‌ی مقوله‌ی آزادی بیان وجود دارد. مدتی پیش وقتی که سخنان جان کین را درباره‌ی آزادی بیان مطرح کردم، مطعون دوستان واقع شدم که سخنان او را تحریف کرده‌ام. شاید هم مرا دانشجویی تازه‌کار می‌دانند که غوره نشده می‌خواهم مویز شوم! باری، همین جا به عین مصاحبه‌ی استانلی فیش لینک می‌دهم تا ببینید حتی در زمینه‌ی مقولاتی چون آزادی بیان که طبعاً با همان استدلال فوق دوستان آن را ناسازگار با اسلام می‌بینند، چه اندازه بحث و نقد وجود دارد و یک مفهوم ثابت و معین را از آن نمی‌توان مراد کرد. بماند که طرح این مقولات را باید در بستر زمانی، مکانی و منطقه‌ای خاص خودشان تحلیل کرد. مصاحبه‌ی استانلی فیش را می‌توانید در اینجا بیابید:
«چیزی به نام آزادی بیان وجود ندارد»
باری، بدیهی است که آنچه می‌گویم مطلقاً به این معنا نیست که به این بهانه که حتی در غرب هم این مقولات از مسلمات نیستند، می‌توان هر کاری را در یک کشور مسلمان انجام داد. نه اسلام بهانه‌ی خوبی برای تضییق حقوقِ آدمیان است و نه حقوقِ بشر و آزادی بیان بهانه‌ی خوبی برای خاموش کردن و مهجور خواستن اسلام. دین تا زمانی که کسی آن را به صدا در نیاورد صامت است. سخن علی ابن ابی‌طالب، که البته نزد شیعیان بیشتر پذیرفتنی است و قطعاً وهابیون آن را نمی‌پذیرند، همین بود که خود را قرآن ناطق می‌خواند و قرآنی که را که بر سر نیزه‌ها بود ورق‌پاره‌ای بیش نمی‌دانست. آیا این دیدگاه علی ابن ابی‌طالب درباره‌ی دین و قرآن، بخشی از تاریخ نیست؟ چگونه است که از این سخن و سخنانِ فراوان دیگری از این قبیل می‌توان در برابر دژم‌خویی‌های سخت‌گیران چشم پوشید و اسلام و تاریخِ آن را تماماً خشونت و خشونت‌طلبی دانست. تاریخ دین مجموعه‌ای است از هر دو سوی این تفاسیر. لذا نمی‌توان تنها از حقِ این تفاسیر یاد کرد. نکته‌ی دیگر این است که تمامیِ این تفاسیر ممکن بوده است و جز این اگر بود، تاریخ دین اسلام جای مناقشه‌ای نداشت. یعنی ماجرا صرفاً در حد یک دفاعِ ایدئولوژیک خلاصه نمی‌شود. این نکات عجالتاً باشد تا بعد.

بایگانی