داشتم سخنان سروش را در مراسم بزرگداشت چهلمین روز درگذشت شرفالدین خراسانی میخواندم. تنها چیزی که از شرف به یاد دارم آهنگ صدایاش بود که لرزان و ضعیف از پشتِ تلفن میآمد. وقتی که هنوز در ایران بودم، شبی در خانهی پرویز مشکاتیان بودم و گروهی از اهل هنر هم جمع بودند و سخن از موسیقی بود و ادبیات. در همان میانه پرویز به شرف زنگ زد که احوالی از او بپرسد. گمان میکنم آن موقع مصادف بود با سفری که خاتمی به فرانسه کرده بود و برایاش جنجالی به پا کرد. پرویز بدون هیچ مقدمهای گوشی تلفن را به من داد و به شرف گفت با فلانی صحبت کنید. من فقط مات و مبهوت احوالی از پیرمرد پرسیدم و بس! آنچه از شرف به یاد دارم همین است و بس!
مطلب مرتبطی یافت نشد.