عبادی: عقده‌ای در گلوی دشمن و دوست

سخنِ درشت و شاید متهورانه‌ای باشد، اما چنان که پیشتر نوشته‌ام و بر اساسِ آنچه من باور دارم و می‌فهمم، روشنفکریِ ایرانیان عمدتاً ناقص‌الخلقه است و نشانه‌ی بزرگ‌اش کلی‌گویی و صادر کردنِ رأی‌های گزاف است. طرفه‌تر این که گروهی از این طیف چنان انحصارگرا شده‌اند که جز خود را به هیچ نمی‌انگارند و نادان می‌شمارند. سخنِ من تنها روی‌اش به فردی چون احمد فردید نیست که صراحتاً برخی را احمق می‌خواند و سخنان‌شان را نامربوط و مغشوش. این آفت حتی دامن‌گیر افرادی از طیف مقابلِ فردید نیز هست. در این غوغای خویشتن‌پرستانه‌ای که تحتِ لوای نقد و ژستِ اندیشه‌ی علمی پناه گرفته است، البته روز به روز هر کسی که مثقال ذره‌ای آبرو و عزت می‌تواند برای ما به ارمغان آورد، قربانیِ این جنجال‌هاست. آخرین نمونه‌اش به گمانم عبادی است. عبادی را هم افراطیونِ داخل ایران از خود می‌رانند و هم به اصطلاح روشنفکرانِ خارج از ایران. مطلقاً قصد ندارم بگویم که اگر کسی جایزه نوبل را برد، هر سخنی را باید بگوید و مجاز است هر رأی مشکوک و ادعای مشوشی از او صادر شود. اما این برای من سؤال است که اگر نگاهی به فهرست برندگان جایزه‌ی صلح نوبل بیندازیم، آیا کسی از میان آنها هست که قدیس باشد یا امامزاده؟ کسی از میان آنها هست که معصوم باشد؟ حتی روشنفکران‌شان هم خطا می‌کنند. اما کسی هست که چنین بر کسی که مایه‌ی مباهات وطن‌اش شده است بتازد و به صرف داشتنِ ادعایی که چندان هم بی‌طرفدار و گزاف نیست، مغضوب کسانی شود که تا همین دو سه روز پیش از کسبِ این جایزه شادمان بودند؟


وقتی می‌گویم روشنفکریِ ما عجیب‌الخلقه است به خاطر این چیزهاست. آیا شده است که یک بار سرنوشت و تاریخ اندیشه‌ی خود و اندیشه‌ی غربیان را به انصاف داوری کنیم و سیرِ تحول این دو اندیشه را به دور از حب و بغض و موضع‌گیری سیاسی بررسی کنیم؟ یا مانند تیره و طایفه‌ی حسین شریعتمداری به تف و لعنت کردن هر چه حقوق بشر و دموکراسی است می‌پردازیم یا از سوی دیگر اینها را بت می‌کنیم و هر که اندکی جز این بیندیشد از نگاه‌مان می‌افتد. عجیب است که این افراط و تفریط‌ها سخت از میان ما رخت بر می‌بندد و حتی اندیشمندانِ ما گروگانِ این کاستی‌ها و زیاده‌روی‌ها هستند.
چند شب پیش که مصاحبه عبادی را با برنامه‌ی هاردتاک بی‌بی‌سی می‌دیدم، سخنانِ او چندان به دلم ننشست، بر خلافِ سخنرانی‌اش هنگام دریافت جایزه. با این حال، آنچه مسلم است این است که سخنانِ او و مشیِ او این پیام را برای غربیان داشت که چهره‌ی دیگری از اسلام وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد که با چهره‌ی متعارفی که در ایران ترسیم می‌شود فرق دارد. این دستیافت به اعتقادِ من کم نیست. شاید عبادی می‌توانست به گونه‌ای از اسلام، ایران و حقوق بشر و دموکراسی سخن بگوید که اسلام را چون جسدی پوسیده یا رو به احتضار و زوال معرفی کند که دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد. اما اگر عبادی چنین می‌بود، از او بعید بود. حداقل چیزی که در سخنان او می‌بینم دردمندی و غیرتِ او برای سربلندی و عزت یک ایرانی مسلمان است که در دین‌دار بودنِ خود اسبابی برای ننگ و سرافکنده‌گی نبیند و باور داشته باشد که فرهنگ‌اش و دین‌اش در زمانه‌ی ما سخنی برای گفتن دارد و عقیده‌ای نیست که تاریخ مصرف‌اش گذشته باشد یا از کارکردِ اجتماعی ساقط شده باشد. عبادی شاید در تبیین برخی از سخنان خطا کند و استدلال‌هایش محل ایراد باشد. می‌توان به صرفِ خطاهایی که ممکن است در تبیین سخنان‌اش و تشریح مدعیاتش مرتکب شده است، قلم بطلان بر هر چه دستاوردِ او کشید، اما کجاست یک نفر در عالم که خطاکار نباشد و سخنان‌اش عین حقیقت باشد؟ جای آن داشت که به جای این موضع‌گیری‌های افراطی، اندکی همدلانه‌تر با او و ایرانیان و مسلمانان رفتار کرد. هر چه باشد، ایرانی بودن و مسلمان بودن او بخشی از هویت اوست.
کاش اندکی هم دغدغه‌ی عزت و آبروی مسلمین را داشته باشیم و به جای بهانه‌جویی، قدمی برای پیشتر بردن مقامِ و منزلت مسلمین در جهان برداریم. این برای من نه حسرت است و نه آرزو که کسی با شجاعت بیاید و بگوید اسلام تفاسیر متعدد و متفاوتی دارد. بسا کسان که چنین کرده‌اند. نه، گمان مبرید که مقصودم تنها دکتر سروش است که امروزه حتی مبغوض گروهی از شاگردانِ پیشینِ خود است. سروش تنها یک نفر از این طایفه است. کسانی هم هستند که سال‌ها، خاموش و بدون غوغا و جنجال، بدون موضع‌گیری‌های سیاسی دقیقاً در همین راستا حرکت کرده‌اند و به غربیان نشان داده‌اند که آری اسلامِ دیگری هم هست که نه آدمی ستیز است و نه خشونت‌زا؛ اسلامی هم هستند که گروگانِ علایق سیاسی و نزاع‌های قدرت نیست؛ اسلامی هم هست که آدمی و جانِ آدمی نزدِ او عزیز است و حرمت دارد. باری سخن مختصر می‌کنم. یقین دارم که گروهی را این سخنان بسی گران خواهد آمد. باکی ندارم از این. باورِ من این است و برای این کار کرده‌ام و کار خواهم کرد. این فرهنگ و این دین را دوست دارم و از دوست داشتن ملامت می‌خیزد: والله ما رأینا حباً بلا ملامه:
هر که ترسد ز ملال، انده عشقش نه حلال / سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش!

بایگانی