امشب با یکی از دوستان به گالری تِیت مدرن نزدیک بلکفرایر رفتیم. این گالری همان جایی است که عکس صفحهی مصاحبه با عباس معروفی در شرق از آنجا گرفته شده بود. خورشید را اینجا شبیهسازی کردهاند و به همین شیوه دود و غبار و بخار را در هوا میپراکنند تا انعکاسی از هوا و آلودگی بیرون را اینجا نشان دهند. باری، بخشی از این گالری به آثار نقاشی نقاشانِ مدرن تعلق داشت که حقیقتاً از سطح شعور من بالاتر بود و من هیچ از آن نمیفهمیدم جز مشتی خطوط کج و معوج که همینطوری کنار هم قرار داشتند. انصاف میدهم که شعور من نرسید به درکش! اگر ایرادی هم در آنها هست حکایتِ دگری است. القصه، در بخشی از نمایشگاه، مجموعهی اشیای کشف شده از لایروبی رود تیمز را به نمایش گذاشته بودند. هر چه که به ذهنتان برسد در آن میانه یافت میشد. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد! اما یک چیز شدیداً توجه مرا جلب کرد: برگ کاغذ سپیدی که رویِ آن در آن بالا بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شده بود و در خانههایی مربعی اعداد و ارقام و آیاتی درج شده بود. دقیقاً حرز و دعایی بوده است که به قصدی نوشته شده بود. میدانید که برخی از این ادعیه را به رودخانه یا آب روان میانداختند برای ادای حاجت یا شاید هم به دست آوردنِ دلِ محبوبی! داشتم از تعجب شاخ در میآوردم که کسی که این را به رودِ تیمز پرتاب کرده بود (که به احتمال قریب به یقین ایرانی بوده است)، چطور از لندن سر در آورده و باز هم این کار را کرده است؟! واقعاً آن نقاشیهای مدرن که از فهم من خارج بود با این کارِ شدیداً سنتی که باز هم در اینجا از فهمِ من خارج بود برای من پدیدهای بود امشب!
یکی دو ساعت بعد جلوی ساعت بیگبن بودم و ساختمانهای پارلمان. برای اولین بار در این دو سال جلوی این ساختمان نشستم. پشت مجسمهی چرچیل در آن هوای خنک شب بساطم را پهن کردم و همانجا به جای شام ساندویچی را که در کولهام بود خوردم و محو تماشای مردمی شدم که مرتب از همدیگر و آن ساختمان عکس میگرفتند. برای اینکه از قافله عقب نمانم، من هم در همان تاریکی عکس بیگبن را اسیر خانهی دوربین کردم:
مطلب مرتبطی یافت نشد.