اندر حکایت ملازمانِ درگاه

الساعه که خبر سفرِ این سویِ فرنگ قبله‌ی عالم در افواهِ عالمیان افتاد، دیده‌ی مبارک همایونی به مرقومه‌ی جواهرآسای ولیعهد بارگاه منور گردید که خبر از بسیج کردن الاغدار و جارچی و سایر غلامانِ تحتِ امر خود داده بودند. باری ملک‌الشعرای دربار هم که به همراه مصوّرالملکوت راهی مقصدِ چند روزه‌ی سلطان هستند، گویا امشب برای آن نکته‌نویس دیار اتریش مجلسِ بزرگداشتی ترتیب داده‌اند تا ولادتِ آن جمشیدِ بی‌جام، آن شاعرِ بی‌نام و آن همدمِ نقاشِ خراش‌ها را جشن بگیرند؛ مخفی نماناد که ملک‌الشعرای بارگاهِ همایونی را از اقامت در ملکِ خلدآشیانِ ملکوت نامی بلند نصیب افتاده است که سرّ این مرتبت و قدرِ این منزلت را خودِ ملک‌الشعرا نیکوتر داند با صله‌هایی که وقت و بی‌وقت «کلیک‌وار» از قبضه‌ی مقدسِ خاقانی دریافت می‌دارد!
القصه، چنان‌که رسمِ ملوک، آن هم مَلِکِ ملکوت باشد، که از دارِ دنیا همین مسندِ مجازی برایش بر جا مانده است، بر آنیم که تا بدان پایه که منخرطانِ سلکِ حلقه‌ی منوره فرمانِ همایونی را مطاع شمارند، در جمعِ جملگی ساکنانِ درگاه اهتمامی بلیغ نماییم و منزلگاهِ صدر اعظم و ظهیرالملکوت را دو شبی هم که باشد، بر آن غریبانِ سرزمینِ مؤلفِ «قصر» تنگ کنیم تا «سبکیِ تحمل‌ناپذیرِ هستی» را در معیت موکبِ همایونی از دوشِ جان برگیرند و بر خاکِ جهان بیفشانند! دو روزی دیگر هم البته سالگردِ ولادت سلطان است و صد البته که افولِ ما را از مقامِ خویشتن بر مسندِ بی‌اعتبار سلطنت محفلِ سروری باید! بگویید تا مطربان بخوانند، مهرویان برقصند و ملیجکان بخندانند (هر چند هر چه گشتیم در بساط سلطان ملیجکی نیست؛ دور باد از شأن بلندمرتبگانِ درگاه)! باری سلطان را این روزها مکتوب نوشتن به شیوه‌ی سلطانی بسی دشوار می‌آید از آن رو که سلطان ذاتاً با عالمِ درویشی خوشتر است تا گیر و دار سلطنت و کلاهِ دلکشِ خسروی! غمِ این شیفتگانِ عالمِ مجاز ما را به صحرای بی‌وفای خاک و عرصه‌ی پربلای بلاگ کشید و گرنه ما را چه به این اموراتِ دنیوی و اشتغالاتِ مجازی؟ القصه، تا آنجا که مخبرانِ بارگاهِ همایونی خبر آورده‌اند، عجالتاً جز وین نشینان، ولیعهد بارگاه در معیت ملیح‌الملکوت و فلق‌الملکوت راهی پراگ هستند که چنانکه کاشف به عمل آمده است دیرتر از موعد از راه می‌رسند. باید این بارگاه را به حراج گذاشت! ولیعهد بارگاه به این و آن وعده‌ی ملاقات می‌دهد و قبله‌ی عالم باید دیده بر در بدوزد تا ولیعهدش از محفل‌های دیگران به مجلسِ همایونی باز آید. ساعتی پیش جوری با سلطان سخن می‌گفت که انگار حاجی واشنگتن دارد قصه می‌گوید!
صاحب سیبستان را البته خبر داریم که چه افتاده است تا به جمعِ همراهان قبله‌ی عالم نمی‌پیوندند. گفته‌ایم تا نمامان زبان در کام کشند و در بابِ احوالاتِ نازک‌الملکوت چیزی بازگو نکنند. ببینیم آیا ساعتی خموشی اختیار می‌کنند تا قبله‌ی عالم به رتق و فتق امور بپردازند یا نه! با این احوالاتی که دارد بر ما حادث می‌شود، گویی بوی الرحمن بساط سلطان و موکبِ همایونی بلند است. همین روزهاست که قلم بر زمین بگذاریم و کار این جهانِ پر بلا را به سایر مقیمانِ درگاه واگذاریم. ساعتی پیشتر بود که رحیم‌الملکوت از بابِ شفقت متذکر می‌شد که عنقریب است که قبله‌ی عالم ندای استعفا سر دهند و به عذرِ درس و مشق، عطای سلطنت را به لقای محافظت بر کار تعلیم و تعلم ببخشند. اشارتِ آن نازنین دوست هم پر بی‌وجه نیست. جدای حکایت تلمذ در محضر اساتید سیاست و دیپلوماسی که همین روزها آغاز می‌شود، سلطان را مهمی دیگر نیز در پیش است که منتها درجتِ فراغت را شاید در پی داشته باشد. باری چنانکه در حدیث نبوی آمده است: اذا بلغ الکلام الی القَدَرِ فأمسکوا!

بایگانی