تنها غبار

تنها غبار است اینجا. هیچ جا را نمی‌توان دید. چشمخانه‌ها تهی، دل‌ها خالی از شور، خردها خاموش‌اند. رنجِ این‌ها استخوان می‌سوزد، ولی نقدِ حالِ ما همین است و جز این نیست:
من و مقامِ رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترک درمان گفت
آن قدر اینجا خاموش است، چندان عشق را سترون کرده‌اند که بغض هم یارای شکستن ندارد:
ز بس که گریه نکردم غرورِ بغض شکست
برای غسلِ دلِ مرده آب لازم نیست

بایگانی