بسیار آزار دهنده است برای من که بخواهم جوری رفتار کنم و سخن بگویم که با خلقیات من ناسازگار باشد. آدم با هر کس که ریا کند با خودش نمیتواند این کار را بکند. گاهی اوقات ما چنان ذهنمان سرشار از پیشفرض است که قبل از شنیدن سخنی و دیدن کسی پیشاپیش تصمیم خود را گرفتهایم و اصلاً داد و ستد با او برای ما مهم نیست. یکی از مثالهایاش همین صفحهی مجازی ماست. از همان روزِ نخستی که دست به صفحه کلید نهادم تا این گوشهی ملکِ اینترنت را در اختیار زمزمههای ضمیرم بگیرم، نامی را بر آن نهادم که با آن الفتِ زیادی دارم، به دلایل فراوان. نه تنها من، که حضرتِ دوست نیز میپسنددش! باری طایفهای از آدمیان چنان اسیرِ یافتهها یا بافتههای ذهنِ خود هستند که در همان برخورد نخست تصور میکنند که باید با قدیسی در این پهنه مواجه شوند که بر فراز عرش پرواز میکند و پروایِ خاکیان ندارد. به گمان من این تلقی از مفاهیم و بند نهادن بر پای الفاظی که هالهی اسطوره و تقدس بر گردِ آنهاست، عملاً آنها را از زندگی آدمیان بیرون میکشد.
نام ملکوت نیز همین حکایت را دارد. گاهی اوقات بعضی از دوستان میآیند و تهیدست برمیگردند چون آن رؤیای خیالینی که از نام این وبلاگ برای خود ساخته بودند، با واقعیت جاری در سخنانِ من در این کنجِ دنجِ وبلاگ تفاوت دارد. من در اینجا همانگونه مینمایم که هستم. این گزارش حال است نه تکلفِ قال. اینجا دانشگاه نیست. الزامی هم نیست که آدمی در آن اتوکشیده و عصا قورت داده رفتار کند:
من اگر رندِ خراباتم اگر زاهد شهر
این متاعم که همی بینی و کمتر زینم
ولی با وجودِ تمامِ اینها، تردد و سیر و سلوک «ساکنان حرمِ ستر و عفاف ملکوت» در گروِ تعیین تکلیف «زاهدانِ عالی مقام» نیست و به رغمِ مدعیانی که عاشقانِ خستهخاطر را محروم از نورانیتِ ملکوتِ ذهنِ خود میدانند، باز هم آن قدسیان با این راه نشینان بادهی مستانه میزنند. ملکوت، از فتنهانگیزیِ همین خاکیان است که صاحبِ نام است:
مقامِ اصلی ما گوشهی خرابات است
خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد
سرّ این ماجرا هم این نیست که من دیگر از دریچهی تنگِ ذهنِ فرسوده و غبارگرفتهی متقلدین به سنت و آدابِ کلاسیک به جهان و جان نمینگرم که به قولِ اقبال لاهوری: «ما از خدای گم شدهایم، او به جستجوست». این روزها خداست که دنبال ما میگردد!
جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و در آدم زد!
مطلب مرتبطی یافت نشد.