مطلبی که نوشته بودم دربارهی مطلب اخیر آقای دکتر عباس احمدی (ایشان ظاهراً هر وقت مطلب مینویسد خودش باید پای اسمش بنویسد دکتر) در گویاست. گویا هم که با این آقا قرارداد دارد و خودش هم همت و غیرت وبلاگنویسی ندارد. بماند که ایشان یک بار مطلبی دربارهی حافظ نوشته بود و سعی کرده بود با تکیه بر آرای فروید به ما بنمایاند که مقصود حافظ از نرگس و سنبل، آلت تناسلی زن و مرد بوده است!!!
این مطلب اخیر ایشان با عنوان «سکولاریسم و عرفان» خواسته است تعارض ذاتی عرفان ما را با سکولاریسم نشان بدهد که خوب البته در آن تردیدی نیست. ولی ماجرا این است که ایشان نه تنها به کارکرد و ماهیت عرفان و دین توجه نکرده است، بلکه همانها را هم غلط بازگو کرده است.
آری عرفان مولوی توجه و التفاتش به آن جهان بسیار بیش از این جهان است و زندگی این جهانی را هم درخور توجه از جهت نمیداند از آن رو که پایدار نیست. در بابِ ظلمانی بودن و تیرگیِ عالمِ خاک، هیچکس حتی سکولاریستها تردیدی ندارند. سخن عرفان و دین این است که این جهان رفتنی و فانی است و از این روست که اقامت و دل بستن را نشاید. شما کجا در این عالم بقای و صفای خالص مییابید. درست است که دعوت به آن جهان در مقامِ افراط به مغفول نهادن پارههایی بزرگ از بشریت آدمی انجامیده است، اما این سخنان گرم و معرفتبار آن را مخدوش نمیکند.
شما اگر برترین جلوهی عشق را که به گمان من زن است ببینید باز هم چنین خلوصی در آن نخواهید یافت. زنان هم به ویژگیِ طبیعت رنج حیض دارند و مردان هم به شیوهای دیگر نقصانها دارند. حتی سخن اربابِ ادیان نیز این است که وقتی برای این جهان کار میکنید، چنان باشید که گویی قرار است مقیمِ جاودانِ اینجا باشید و وقتی برای آخرت کار میکنید چنان رفتار کنید که گویی هم اینک باید بروید و بمیرید. تفاوت بزرگ سکولاریسم و دین این است که آن یکی ما را مرگاندیش نمیکند و نگاهِ آدمی را معطوف به آن سوی این حیات فانی نمیکند. وقتی هم کسی اصولاً پیام دین را باور نداشته باشد، دیگر چه معنا دارد وقتِ خودش را صرفِ نقد و تحلیل آن کند؟ مرادِ من این است که به هر تقدیر ادیان با هم تفاوتهایی در بابِ ارایه شیوهی مشی آدمیان در جهان دارند و رویکرد یک عارف با رویکرد یک نفر سکولار تفاوت دارد. پیام سکولاریسم را هم شاید من چنان که این آقا در تقابل با عرفان مطرحش کرده است من درست نمیفهمم. نکتهی ظریف این ماجرا همین مرگاندیش کردن آدمی است که از سکولاریسم بر نمیآید. آدمی چنان که جسم دارد و باید برای سلامتش به نظافت و پاکسازی آن بپردازد، روح هم دارد به ادعای دین و باید آن را هم تطهیر کند. تمام سخنِ دین این است که این تعادل و توازن بر هم نخورد. باز بیشتر در این باب سخن خواهم گفت.
مطلب مرتبطی یافت نشد.