انتشار لبخند
اینو قبلاً هم نوشته بودم که:
«به نیت زندگی عهد کردهام که تا میتوانم لبخند را منتشر کنم. پیمان بستهام با دل هزارپارهام که اگر دردمندی یا در خود فرورفتهای دیدم که جهان را به عبث بر خود دشوار کرده با هر آنچه از قلم و قدم و ایثار دل و دم میتوانم دریچهای از نور، لطف و امید به رویش بگشایم! شاید نصیب این بلند اقبالِ عالم از بخت چندان نباشد که کلاه طرب به آسمان بیندازد اما دادن نوید فتوح و گشایش به این اسیران چاه طبیعت جهان را آرامتر و هوا را صافتر می کند!
***
اما باز هم عهدی دارم با خود که به مدد همان تیغی که حیدر صفت بر زبانم نهاده است آنجا که خودِ او میطلبد گرد از هستی متفرعنانِ تهیجان بر آورم شاید تلنگری بخورند و دست از عُجبَ دانش بشویند! پس:
چون که من از دست شدم در ره من شیشه منه / ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم!»
ببینین آدم وقتی که رنج و درد و شکنجهی هستی و دردِ عاشقی همگی یهو میاد سراغش چه حرفایی از دهنش در میاد! یادم نمیاد که وقتی اینا رو مینوشتم یار با ما بر سر صلح بوده یا قهر، ولی هر چی باشه خودم میدونم حکایت از یه دردِ استخوانسوزی داره که من میکشم و من میفهمم فقط.
مطلب مرتبطی یافت نشد.