یاد ایّام یادداشتی که می‌نویسم،

یاد ایّام
یادداشتی که می‌نویسم، شاید به ذائقه‌ی بعضی از دوستان خوش نیاد و عده‌ای هم تعجب کنن ولی من واقعاً این هستم و هیچ قصد پرده‌پوشی و نفاق هم ندارم. من تلاش می‌کنم خودِ واقعیم نمود داشته باشه، نه خودِ نقابدار! دیشب بعد از مدت‌ها، به وسوسه‌ی دلم که پریشانی می‌کرد و بی‌تابی، رفتم از سر تاقچه صحیفه سجادیه رو برداشتم که تورقی بکنم و غبار از نقش‌های روحم پاک کرده باشم. انس و الفت من با صحیفه سجادیه به وقتی بر می‌گرده که سال‌ها پیش شدیداً مشغول تفحص و کند و کاو توی تصوّرات (یا روضه‌ی تسلیم) نوشته‌ی خواجه نصیرالدین طوسی بودم. توی این مدت ده ساله‌ی اخیر، یکی از مرجع‌های عمده‌ی پالایش فکری من این کتاب بوده و برای اونایی که اهل سلوک روحی‌ان، همنشینی با گوینده‌ی این دعاها فرصتِ مغتنمیه که خیلی از منافذ و روزنه‌های جانِ آدم رو باز می‌کنه (طبعاً تا اعتقادی به دعا و به امام زین‌العابدین در میون نباشه، این تأثیرگذاری هم در میون نخواهد بود). دیشب که دعاهای مختلف رو مرور می‌کردم، می‌دیدم که به هر دعایی که می‌رسم، بخش‌های بلندی از اون دعا رو پیشاپیش دارم از بر می‌خونم، چون تقریباً یه زمانی عمده‌ی این دعاها رو از بر بودم و الآنی که باز می‌خونمشون آهنگشون، بلاغتشون و انسان‌شناسی عمیقی که توی این خطوط موج می‌زنه، مو به اندامم راست می‌کنه. احساس می‌کنم باز نیاز دارم یه مدتی بنشینم و حسابی به حساب خودم برسم و تا می‌تونم تیغ جراحی و نقد رو بذارم روی گردن نفس که: «انّ النفس لأماره بالسوء». دیر وقتی شده که از این چموشِ حیله‌گر حسابِ سخت نکشیدم. مهار کردن این اژدهای هزاران سر عجیب دشوار کاریه. یاد این ابیات مثنوی می‌افتم که گفته بود:
باز خر ما را از این نفس پلید / کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت / که گشاید ای شه بی تاج و تخت؟
بستنِ این کارِ عقل و هوش نیست / شیرِ باطن، سخره‌ی خرگوش نیست
دست گیر از دستِ ما، ما را بخر / پرده را بردار و پرده‌ی ما مَدَر!
کارِ زیادی پیش رو دارم. خیلی سنگینه این کارا توی این غربت‌سرای غفلت.

بایگانی