هویت:‌ وطن و ملیت در برخورد ما و غرب

وطن مقوله‌ی غریبی است. وقتی از وطن صحبت می‌کنیم، وقتی از ملیت حرف می‌زنیم، گوهر حرفِ ما «هویت» است. وطن، ملیت، هویت می‌سازد. و هویت آدمیان به آن‌ها موضع می‌دهد. هویت یک ایرانی آمیخته‌ای از ده‌ها چیز است. اما اقلام بزرگ‌اش حداقل ملیت و دیانت هستند. ملیت ایرانی هم تعریفی دقیق و روشن ندارد. همه بر سر آن اتفاق ندارند. شاید اکثریت ایرانی‌ها، همین کشور فعلی ایران، همین مرزهای جغرافیایی، همین حاکمیت سیاسی را نماد ملیت ایرانی بدانند. اما بسیارند کسانی که نه نظام سیاسی امروز ایران را مقوم و شکل‌دهنده‌ی هویت خود می‌دانند و نه چهارچوب‌های جغرافیایی آن را. هویت ملی، تعلق وطنی در میان ما ایرانی‌ها بسیار پیچیده است. مشخص‌ است که گرایش‌های بسیار متکثر و متنوع دینی در ایران هست، حتی در میان معتقدان مذهب رسمی کشور هم تکثر و تنوع فراوان است. این چندین پارگی تعلق به وطن و حس ملیت یا حس دیانت، بدون شک از موانع مهم برخورد خلاقانه‌ی ما با غرب است. هویت ملی تاریخ را به یاد ما می‌آورد و ستم‌هایی که بر سر حفظ «خاک» و «مرزهای سیاسی» کشور بر ایران رفته است. همین «خاک» در بطن هویت ملی و حس وطن، یک «ارزش» را القاء می‌کند که بعضاً در کنار دین هم می‌نشیند و کسی که جان‌اش را در راه دفاع از آن می‌دهد، «شهید» خوانده می‌شود.

هویت غرب هم البته هویتی است متکثر. هویت غربی هم چندان هویت سرآمدی نیست. اما چرا یک شرقی، وقتی به غرب سفر می‌کند، هنوز هم کوله‌بار خاطره‌های دور و دراز و تیره و تار را با خود دارد؟ چرا کسی که به غرب می‌آید، نمی‌تواند (یا عده‌ی کمی هستند که می‌توانند) تصورشان از وطن و هویت ملی را اصلاح کنند و آن را با شرایط تازه تطبیق دهند؟ چرا تصور عمومی ما این است که هر کس بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران زندگی می‌کند، حق ندارد درباره‌ی فرهنگ، سیاست، اقتصاد، اجتماع و دیانت ایرانی‌ها حرف بزند؟ این‌ها «حق انحصاری» شهروند ایرانی ساکن در مرزهای جغرافیایی ایران می‌شوند. این البته یک تلقی است. این تلقی وجود دارد. اما بی‌شک، جهان امروز بسی متکثرتر از قبل است. تماس‌ها در دنیای معاصر بسیار بیش‌تز از سال‌ها و قرن‌های پیش است. دیگر نمی‌توان با الگوهای ذهنی سنتی از «وطن»، «ملیت» و «دیانت» هویت ساخت. هویت بزرگترین عامل تقابل شرقی‌ها با غربی‌هاست. این هویت اگر دست و پا گیر شود و تضادآفرین حاملِ آن دو را بیشتر ندارد: یا دست به تصرف‌هایی در آن هویت بزند، تغییرهایی در آن اعمال کند و آن را با شرایط جدید سازگار کند؛ یا دست به ترکیب آن نزند و در غرب دور خود دیواری بکشد و در چهاردیواری خود زندگی کند. گزینه‌ی دوم دیر یا زود شکست می‌خورد. گزینه‌ی اول راه حل سنتی‌هایی است که فهمی همدلانه از جهان مدرن دارد. عده‌ای هم هستند که این هویت برای‌شان دست و پاگیر نیست. این‌ها بی‌هویت نیستند. اگر هویت ایرانی و شرقی‌شان دست و پاگیرشان نشود – اگر نشود – بدون تردید هویتی دیگر دارند که به آن تکیه کرده‌اند. باید دید آن هویت تازه، آن هویت دیگر را بر اساس چه سازمایه‌هایی آفریده‌اند. عده‌ای هم البته هستند که در گرو هیچ هویت و هیچ وطنی نیستند. این‌ها عجالتاً از موضوع بحثِ من خارج‌اند.

راه تفاهم ما شرقی‌ها با غرب، از گذرگاه اصلاح فهم‌مان از «هویت» یا بازآفرینی و بازسازی آن می‌گذرد. ما هویت‌مان را چگونه می‌سازیم؟ آیا هویت ایرانی‌مان را فقط به دست سیاست‌مداران یا نویسندگان، روشنفکران و شاعران ساکن در ایران می‌سپاریم؟ یا ایرانی دیگر جز همین ایران جغرافیایی هم هست؟ این پرسش‌ها در قلب مسأله‌ی پل ساختن میان شرق و غرب قرار دارد.

بایگانی