مدتها به این مسأله فکر کردهام که ما، ماهایی که اسلام را رحمانی میبینم و عقلانی، کجا ایستادهایم؟ ماها کجا جدی هستیم؟ ما را چه کسی جدی میگیرد و چه کسی ما را جدی نمیگیرد؟ چه کسی یا چه کسانی وجود و اندیشهی ما را بر نمیتابند؟ این ما، مایی است متکثر و متنوع. این «ما» یک شخص، یک دین، یک مذهب و یک ملیت نیست. این «ما» همه جا هست. این «ما» مایی است که به خردِ انسانی در کنار وحی ایمانی بها میدهد و قدر هیچ کدام را فرو نمیکاهد. اما ما واقعاً کجا ایستادهایم؟
امروز کوتاه با کوروش علیانی صحبت میکردم. به نکتهی خوبی اشاره کرد. نکتهای مهم و عمیق. چرا یک تفکر تمامیتطلب که ادعای دینداری هم میکند، اندیشهی کسی مثل من را که دینستیز هم نیستم و بلکه بسیار جاها به دفاع از آن برخاستهام نمیتواند تحمل کند (نمونههای آشکارش بسیار زیاد است)؟ چرا اینها دقیقاً همان کسانی را خارج از دین و فاسد میدانند که به زبان و عمل دینورز هستند و سخت دغدغهی دین و اخلاق دارند؟ چرا؟ یک دلیلِ روشناش این است: اینها دین را انحصاری میخواهند. نمیخواهند هیچ کس دیگری دربارهی دین حرف بزند جز خودشان. نمیخواهند کس دیگری دین را فهم و تفسیر کند جز خودشان. تنها روایتِ درست از دین متعلق به خودشان است و بس. در نتیجه، دیگران از دین خارج میشوند. اما هم اینها هستند که «خارجی»اند؛ یعنی اندیشه و عملشان نسب از اندیشه و عمل «خوارج» میبرد. با این تفاوت که به قول امیر سوشیانت: آنها «پیشانیهاشان از کثرت سجده کبودتر از شماها بود. شما در رکاب رسول نجنگیدید و ایشان همه چنین کردند. در میان ایشان از حافظ و قاری قرآن بسیار بیش از شما بود. بعد از قضیهی حکمیت اما همین اینان چه خونها ریختند به نام دین و دینداری و امر به معروف و نهی از منکر».
این یک جهت از ما. جهت دیگر آن سوی ماجراست. این «خوارج»، لاییکها را بهتر و بیشتر تحمل میکنند، تا کسانی که دین را میشناسند و به آن عمل میکنند. کسی را که لاییک باشد و دغدغهی دین و تعهدی به آن نداشته باشد، متشرعان ظاهری آسانتر میتوانند تکفیر کنند. برچسب زدن به آنها خیلی سادهتر است، در نتیجه آنقدر مسأله نیستند که این گروه دیگر هستند. اما دینستیزان هم بیشتر همین «خوارج»ِ ما را ترجیح میدهند تا ما را. آنها طعمههای بهتری است. آنها همان چهرهی خشنی را نشان میدهند که اینها میخواهند ثابت کنند. پس این دو گروه سخت زیبندهی هماند.هر دو در راه تحقق یک هدف میکوشند: یک اسلامِ خشن؛ یک دین فاقد رحمت و رأفت و شفقت؛ یک دین خالی از عقلانیت؛ یک دین وحشت و رعب؛ یک دین پرتناقض؛ ایمانی کورکورانه و متعصبانه؛ و سیاستی مردمستیز نه مردمگرا (مردمگرا=دموکراتیک). و این ماییم، آدمیانی تنها «در آستانهی فصلی سرد».
ناامید نیستم. مطلقاّ ناامید نیستم. سخت برای آنچه به آن میاندیشم و باور دارم، کار میکنم. به ایمانام افتخار میکنم. نه در مسلمان بودن خود شرمی میبینم و نه در شیعه بودنِ خود. نه از کثرتگرا بودن شرمندهام و نه از زیستن در غرب. من هستم. وجود دارم با همهی این ابعاد متکثر، با تمام این اضلاع. هویت مرا یک ضلع نمیسازد: هویت، اندیشه و زندگی من کثیر الاضلاع است. نه تکضلعی خوارج الگوی زیستِ من است و نه مونولیتهای فکری دینستیزان و بعضی از لاییکها. هیچ زمانهای از این زمانه دشوارتر نبوده است. اتفاقات چنان با شتاب رخ میدهند که فرصت نمیکنی به گردشان برسی. ما سخت تنهاییم. ما هر چقدر هم زیاد باشیم باز هم تنها هستیم و باز هم کمایم. اما همت هست، شوق هست، ایمان هست، خرد هست. ما میمانیم، هر چند تنها بمانیم!
مطلب مرتبطی یافت نشد.