بأی ذنب؟

الآن تکه فیلمی را دیدیم از صحنه‌ی برخورد (!) برادران پلیس با دختری که به تشخیص آن‌ها بدحجاب بود. دخترک ضجه می‌کشید که نمی‌آیم. زنک‌های پلیس به زور می‌کشاندنش وسط خیابان که بچپانندش توی بنز. دخترک فریاد می‌زد نمی‌آیم، نمی‌خواهم. مردم هم آشفته و پریشان جمع شده بودند به نظاره و کاری از کسی بر نمی‌آمد. شب‌ام ویران شد. مشمئزکننده‌تر از این صحنه ندیده بودم. جوری با دخترک رفتار می‌کردند که با یک قاتل، با یک آدمکش رفتار می‌کنند. نمی‌دانم این‌ها را کدام با شعوری که دردِ دین دارد می‌خواند. اما چیزی که من دیدم، مونتاژ فیلم نبود. خبری هم نبود که دهان به دهان رسیده باشد که در صحت‌اش شک کنم. یقین دارم که همه‌ی شما که در ایران هستید چنین صحنه‌هایی را دیده‌اید. فرض را بر این می‌گیرم که این اتفاق فقط یک بار افتاده است و تصادفاً همین یک بار هم فیلم‌اش منتشر شده است. همین یک‌بار برای بی‌آبرو کردنِ این حاکمیت و این پلیس کافی است. می‌دانم که این‌ها به گوش حاکمان حکم همان میخ آهنین در سنگ را دارد. می‌نویسم دل‌ام خنک شود. می‌نویسم که زجری را که می‌کشم از دیدن این‌ها کمی تسکین یابد. هیچ کار از دست هیچ کس بر نمی‌آید. در این کشور دین‌داری، اخلاق و تقوا دیری است که مرده است. بگریید بر مرگ دین، بگریید بر مرگ تقوا، بگریید بر مرگ خدا! خدا را کشته‌اید و خود خدایی می‌کنید. شنیع‌تر از این رفتار را به چشم ندیده بودم. من یکی خیلی خیلی دیر دیده‌ام این‌ها را و آن‌ها را هم که دیده بودم چند سالی است فراموش کرده‌ بودم. می‌دانم که هزاران بار این اتفاق‌ها در ایران ما افتاده است، به نام خدا، به نام دین، به نام امنیت و به کام خداناشناسان، به کام دین‌داران مزور و ریاکار، به کام همه‌ی آن‌ها که امنیت را می‌ربایند. به کام‌ آن‌ها که در لباس چوپان گله را غارت می‌کنند،‌ به کامِ آن‌ها که دست‌شان نمی‌رسد (یا نمی‌خواهند)‌ جانیان واقعی را پای میز عدالت بکشانند، رعب و وحشت در دل مردم عادی می‌افکنند که بگویند امنیت آفریده‌اند. یعنی این همه پلیس هیچ کدام‌شان وجدان ندارند؟ هیچ کدام اخلاق ندارند؟ هیچ کدام خدا را ناظر بر کار خود نمی‌بینند؟ نمی‌دانند تقوا، همین تقوایی که قرآن مدام به آن امر می‌کند، بسی وسیع‌تر و بسیار گسترده‌تر از صلاحدید و مصلحت حکومت‌هاست، ولو آن حکومت داعیه‌ی نمایندگی خدا و معصوم داشته باشد؟ آن‌چه در ایران رخ می‌دهد، عزای تقواست، نه بر قراری امنیت و حفظ عفاف. یک بار به قلب‌تان مراجعه کنید! یک بار به فطرت‌تان برگردید. اگر فطرت‌تان کاری را که می‌کنید هنوز تأیید می‌‌کند، دیری است که دل‌هاتان سخت و سیاه شده است. وقت قساوت قلب‌تان است؛ دیری است که نقض پیمان با خدای خویش کرده‌اید: «فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَهً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنسَُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَهٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمُ» (سوره‌ی ۵، آیه‌ی ۱۳) [ولى بخاطر پیمان‏شکنى‏، آنها را از رحمت خویش دور ساختیم‏؛ و دلهاى آنان را سخت و سنگین نمودیم‏؛ سخنان [خدا] را از موردش تحریف مى‏کنند؛ و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش کردند؛ و هر زمان‏، از خیانتى [تازه‏] از آنها آگاه مى‏شوى‏، مگر عده کمى از آنان‏؛]. هم شمایان کلام خدای را تحریف کردید و به این شکل فجیع‌اش در آوردید.

پ. ن. این یادداشت کوروش را هم بخوانید: «در مورد حجاب» و این را: «باز هم حجاب». این را هم از محمدرضا ویژه بخوانید: «دور باطل توسل به زور برای تحمیل ارزشها یا پوششی برای ناتوانی‌ها»؛ این را هم از سیدآبادی هنوز ببینید: «که آبروی شریعت به تار مو نرود».

بایگانی