تکثر در برابر جزم‌اندیشی یا تکثر در برابر تکثر؟

دیشب بعد از این‌که یادداشت زیر مطلب عبدی کلانتری را در نیلگون خواندم، عمیقاً به فکر فرو رفتم که تا به حال نقطه‌ی مقابل کثرت‌گرایی را همیشه جزم‌اندیشی می‌دانستم. اما تنها جزم‌اندیشی نیست که نقطه‌ی مقابل کثرت است. در خود کثرت‌ هم تکثر بسیار است. در تقابل با جزم‌اندیشی تنها یک اندیشه وجود ندارد. در برابر جزم‌اندیشی تکثری از «اندیشه‌ها» داریم. می‌دانم ظاهر حرف خیلی مبهم است. سعی می‌کنم توضیح بدهم. نه نقطه‌ی مقابل دین‌ورزی، لزوماً بی‌دینی است و نه نقطه‌ی مقابل بی‌دینی و الحاد لزوماً دین‌ورزی است. لاییسته کارش اساساً اعتنا نکردن به دین و مسکوت نهادن آن است. چه بسا که یک لاییک نه نفیاً و نه اثباتاً رأیی در باب دین نداشته باشد. و همه‌ی کسانی هم که با لاییسته، سکولاریسم یا الحاد مخالفت داشته باشند، لزوماً متشرع (هر چند مؤمن به یک پیام دینی باشند) نمی‌شوند. به همان اندازه که در فضای دین‌ورزی و اعتقاد و ایمان تکثر هست، در فضا و اردوی مخالف آن هم تکثر هست. متفکر کثرت‌گرا هم می‌تواند دین‌ورز باشد و هم می‌توان غیرمتدین. ساده‌سازی کار خامان است. ذهن‌هایی که به خود زحمت تجزیه و تحلیل نمی‌دهند و همیشه به دنبال ساده‌ترین و سرراست‌ترین پاسخ و سهل‌الوصول‌ترین توضیح هستند، غالباً تمایل دارند، نزدیک‌ترین تقریب را به دوگانه‌های ساده‌ی ذهنی‌شان پیدا کنند. چه آسان است از حقیقت سخن گفتن و آن را به لفظ کشیدن، اما چه دشوار است دسترسی داشتن به حقیقت (اگر نگوییم محال است).

سخت‌تر از این‌ها فهم شخصیت انسان‌هاست. چند روز پیش برای دانشگاهی در لندن، مصاحبه‌ای با شهرنوش پارسی‌پور داشتم (دنبال یک نفر فارسی زبان می‌گشتند که با او مصاحبه کند)، درباره‌ی ادبیات داستانی و رمان‌نویسی. خانم  پارسی‌پور نکته‌ی خیلی جالبی را پیش کشید. می‌گفت زندان که بودیم، زندان‌بانی داشتیم به اسم حاج داوود. یکی بعداً در خاطرات‌اش از زندان نوشته بود که: «در باز شد و چهره‌ی کریه‌ی حاج داوود آشکار شد». خانم پارسی‌پور می‌گفت این حاج داوود نه تنها چهره‌اش کریه نبود، بلکه اتفاقاً بسیار خوش‌سیما بود. قدی بلند داشت و صورت‌اش ترکیبی بسیار متوازن و خوش فرم‌ داشت. روی‌هم‌رفته، حاج داوود آدم خوش‌تیپی بود. چه چیزی باعث می‌شود نویسنده‌ای بگوید «چهره‌ی کریه حاج داوود» به جای این‌که بخواهد رفتار خود او را نقد کند(نه این‌که چهره‌اش را آن‌هم به غلط به تمسخر بگیرد) و ببیند اساساً این آدم از چه موضع و جایگاهی رفتار می‌کند؟ وقتی نخواهیم کسی یا چیزی را بفهمیم، از همان ابتدا به دنبال ساده‌سازی می‌گردیم و به نزدیک‌ترین خار و خاشاک چنگ می‌زنیم تا از زحمت اندیشیدن خلاصی پیدا کنیم. انصاف داشتن کار سختی است. پرهیز از عُجب دانش و ادعای حقیقت‌مداری داشتن هم سخت است:
ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویم
چون رهِ آدم بیدار به یک دانه زدند؟

بایگانی