پشمینه‌پوش تندخو . . .

معضلی که امروز گریبان‌گیر جامعه‌ی ایران شده است (مقصودم معضل فضولی پلیس در روان‌شناسی است!)، واقعاً امر حیرت‌آوری است. مدت‌هاست به این فکر می‌کنم که واقعاً آیا ریشه‌ی مسأله در شرع است؟ آیا این رخداد نتیجه‌ی این است که حاکمیت جامعه را فقهی می‌خواهد و چون فقه این قواعد را مقرر کرده است، باید به آن‌ها عمل کرد؟ شاید. اما این فقط یک رویه و یک سویه‌ی ماجراست.

در این ماجرا باید از منظر روان‌شناختی هم نگریست. سیستمی که چنین با غلظت و شدت با چیزی که خود نام‌اش را «بد حجابی» گذاشته برخورد می‌کند، واقعاً پدیده‌ای است قابل بررسی. این سیستم عشق را بر نمی‌تابد. زیبایی را تحمل نمی‌کند. هر چیزی که اندکی دل‌شان را بلرزاند می‌شود نماد شر و پلیدی و گناه. من این را می‌پذیرم و به چشم دیده‌ام که نحوه‌ی لباس پوشیدن خانم‌ها (و بعضاً آقایان) به طرز اسفناکی آزاردهنده شده است. وقتی می‌گویم آزاردهنده، یعنی این‌که بدسلیقه‌گی و بدقواره‌گی شدیداً توی ذوق می‌زند. بخشی از جامعه‌ی جوان، کار چندانی به ظرافت و لطافت و زیبایی ندارد. برای آن بخش، شورش و اعتراض مهم‌ترین چیز است انگار. خلاف عادت لباس پوشیدن. شاید هم به قصد تحریک لباس خاصی را اختیار می‌کنند و جور خاصی آرایش می‌کنند (که در غرب هم دیده نمی‌شود!). اما راه حل این مسأله هم، اگر واقعاً مسأله‌ای باشد، این نیست که می‌کنند. شاید نوع لباس پوشیدن عده‌ای بهانه‌ای شده است برای سرکوب جمعی بزرگ‌تر. نمی‌دانم.

اما یک چیز را خوب می‌دانم. نیروی انتظامی ما گرفتیم که به قانون عمل می‌کند. چه تضمینی وجود دارد که آن کسی که مجری قانون است، محرک‌اش در پیاده کردن قانون هوای نفس نباشد و انگیزه‌های‌اش صادقانه و خالصانه باشد؟ و اصلاً هیچ غرض و مرض و عقده‌گشایی در آن نباشد؟ دستِ فقه به این یک جا نمی‌رسد. باطن آدمیان زیر ذره‌بین فقه نیست. حکومت هم به باطن آدمیان دسترسی ندارد. حیرت من از این است که گاهی اوقات جوانی، دختری، گرفتار آزار نیروی انتظامی مجری این قانون می‌شود که هر آن‌چه در ظاهرش هست، پاکیزگی و لطافت و زیبایی است. آری، این لطافت باعث لغزیدن پای زاهدان می‌شود. اما چرا پارسایان اهل تقوا باید این قدر هرزه باشند و هیز (درست نوشتم؟) که با دیدن آن‌ها دل‌شان بلرزد؟ فرض هم بگیریم که دل پارسایان می‌لرزد؟ این چه ربطی به حکومت دارد؟ هنگامی که نخستین آیه‌های مربوط به حجاب در قرآن نازل شد، یک پیام اساسی در آن بود: قل للمؤمنین ان یغضوا من ابصارهم. به مؤمنان بگو چشم‌های‌شان را درویش کنند (ببخشید به خاطر ترجمه‌ی خیلی امروزی!). عفاف و پاکدامنی که در نوع لباس پوشیدن نیست. عفاف در نگاه است و در دل. نگاه و دل را قوه‌ی قهریه نمی‌تواند تربیت کند. پس اگر هم در این نظربازی‌ها گناهی باشد (که خدا عالم است آیا همیشه هست یا نیست)، بدون شک دست حکومت به آن نمی‌رسد و باطن آدمیان همیشه پنهان می‌ماند. نتیجه‌ی جامعه‌شناختی این‌که اگر پلیدی و گناه و فسادی هست، به لایه‌های زیرین و پنهان اجتماع نقل مکان می‌کند. گمان می‌کنم اگر هدف حاکمیت و قوه‌ی قهریه‌ی ما منتقل کردن گناه به زوایای پنهان زندگی آدمیان باشد و در واقع پاک کردن صورت مسأله و لاپوشانی آن، معانی صریح‌اش این است: آن‌ها دارند به دین، به جامعه، به فقه و به خودشان خیانت می‌کنند. به خودتان خیانت نکنید. به خدا و رسول هم خیانت نکنید: یا ایها الذین آمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا امانتکم و انتم تعلمون!

بایگانی