خوب است در کنار یادداشتهای یاسر دربارهی «تعقل قرآنی»، پروندهی دیگری را هم بگشاییم دربارهی «زبان قرآن». بحث دربارهی زبان قرآن البته بسیار پردامنه است و بسا کسان که دربارهی آن نوشتهاند. اما خوب است بعضی از نکات را دوباره بازخوانی کنیم.
۱. زبان قرآن، به جز در موارد بسیار نادر، اساساً زبان استدلال نیست؛ زبان مقدمه و نتیجه، اگر و آنگاه نیست. چنین توقعی را هم از قرآن نباید داشت. قرآن کتاب دینی است، مصحفِ ایمانی مؤمنان است، نه کتاب فلسفه یا منطق.
قرآن اساساً هنگام مخاطبه با مشرکان، یا مخالفان و مدعیان – اما به ویژه با مشرکان – زبان جدلی و پلمیک دارد.
۲. اینجا دو نکته هست. یکی اینکه: مشرکان کدام گروه از مخالفان اسلام یا محمد بن عبدالله بودند؟ آیا «مشرکان» یا «کافران» عدهای بودند «اندیشمند» که معارضهی فکری و نظری با قرآن داشتند؟ یا گروهی اجتماعی بودند که ساختار قدرت و ثروت جامعهی عرب جاهلی را میساختند؟ این گروه اجتماعی (یا احیاناً اندیشمند – اگر اندیشهای در کار بود) در برابر اندیشه یا سیاست مخالف یا مختلف چه واکنشی نشان میدادند؟ بسیار مهم است که وقتی از واکنش قرآن یا پیامبر اسلام در برابر اینها سخن میگوییم و آن را داوری میکنیم، توجه داشته باشیم که طرف مقابل کیست؟ چه مدعیاتی دارد؟ چه واکنشهایی نشان میدهد و آیا در هنگام به خطر افتادن منافعاش راهِ مناظره و گفتوگو و برخورد مدنی را اختیار میکند یا دست به شمشیر میبرد و خونریزی میکند؟
۳. نکتهی دوم: زبان قرآن در برابر مشرکانِ مدعی اسلام، زبان ملایمت و استدلال نیست. مثالها فراواناند. وقتی مشرکان میگویند آنگاه که ما مردیم چگونه برانگیخته میشویم؟ قرآن توضیح نمیدهد چگونه. بلافاصله میگوید همانطور که شما را آفریدیم و به دنیا آوردیمتان، میتوانیم حتی سرانگشتانِ شما را جمع کنیم! میبینید؟ اصلاً استدلالی در کار نیست. هر چه هست تحدی است. سخن گفتن از موضع بالاست. ناچیز گرفتن مدعی است. و از قرآن انتظاری جز این نباید داشت. اصلاً اگر قرآن چنین نبود که قرآن نمیشد. میشد یک رسالهی مدارا برای جامعهی مدنی و دموکراسی! به هر حال، نباید از اعتنای جدی به مخاطب و بستر زمانی و مکانی نزول آیات غفلت کرد. بگذارید یکی دو مثال دیگر بزنم. پرسش کمابیش مشابهی را ابراهیم دربارهی برانگیخته شدن پس از مرگ از خدا میپرسد. واکنشی که میبیند (در روایت قرآن) واکنشی بسیار ملایم و شفقتآمیز و معلمانه است: که چهار مرغ را سر ببرد و گوشتها را بیامیزد و هر پارهای را بر سر کوهی بنهد و الخ (داستان مشابهی در مثنوی هست که خدا همین زبان و بیان را با موسی به کار میبرد – قصهی گندم کاشتن و درو کردنِ آن). کاری ندارم که این آیات را باید تحت اللفظی فهمید یا باید تأویلشان کرد. مهم نحوهی مخاطبهی خدا با ابراهیم (و موسی) است. و تفاوت برخورد با مشرکان/کافران/جباران/سرکشان و غیره. یکی از دلایل نفوذ و تأثیر عمیق قرآن و شاید پایداری آن، به گمان من، همین ساختار زبانی پیچیده، رازآلود و تحدیگرانه و چالشطلبانه است. زبان قرآن اساساً زبان استدلال نیست (این البته منافاتی ندارد با اینکه رویکردش «عقلی» باشد یا «سالم» – برای قرآن رسیدن به مقصود و تبیین نکتهی مورد نظرش مهم است، نه ارایهی ساختار منطقی و استدلالی عالمانه).
۴. در دورانهای بعدتر که پیامبر اسلام سر در نقاب خاک کشیده بود، اما پیامِ دینی او همچنان مشعشع و درخشان در سرزمینهای اسلامی گسترش مییافت، فلاسفهی مسلمان، همین تئوریهای مربوط به معاد (معاد جسمانی) را سخت به چالش کشیدند. اخوان الصفاء هم البته از پرچمداران این نگرش بودند (یعنی قول به معاد روحانی و انکار معاد جسمانی). اینجا دیگر قرآن مفتوح نیست. باب وحی باز نیست. نبوت ختم شده است. محمدی در میانه نیست. اما فقیهان هستند. فقیهان دست به تکفیر و تفسیق میزنند. اخوان الصفاء، فلاسفه و عرفای مسلمان، دیگر نه مشرکان زمان پیامبرند، نه ابراهیم نبی. فقیهان هم زبانشان زبان قرآن نیست، هر چند از ادبیات قرآنی استفاده کنند. در اینجا نه آن مجادله با مشرکان کار میکند نه زبان مخاطبه با ابراهیم. هم قایل سخن عوض شده است و هم مخاطب؛ و هم زمانه. اینها مسلمانانی بودند که خود را مؤمن به پیامِ پیامبر اسلام میدانستند و سخت پایبندِ آن بودند (ظاهرِ امر حداقل چیزی جز این نمیگوید). پس اینها در هیچ کدام از آن دو قالب نمیگنجیدند. اینجاست که تغییر بستر (زمانی و تاریخی) تمامی سناریو را عوض میکند.
اما زبان تحدیجوی و جدلی قرآن، از وزنِ آن میکاهد؟ بستگی دارد چه کسی این سئوال را بپرسد. برای آنکه بدان مؤمن است و آن را الگوی زندگی ظاهری و باطنی خود میداند، البته که نه. هرگز. آن مؤمنی که به دنبال استدلال میگردد و کارش ممارست عقلی و پرسشگری است، تفاوتِ مقامها را درک میکند و حتی میتواند همان سئوالها را دوباره بپرسد، با رعایت مقام و ادبِ آن. برای کسی که اساساً مؤمن به قرآن نیست، و در خوشبینانهترین حالت میخواهد با یافتن استدلالهای عقلی در قرآن به آن ایمان بیاورد (در بدبینانهترین حالت، قصدش نشان دادن ضعف و پریشانی قرآن است)، مصحف از همان ابتدا وزن چندانی نداشته است!
هر چه هست، یک چیز کاملاً روشن است: قرآن کتاب فلسفه نیست. زبانِ قرآن هم، زبان استدلال فیلسوفانه و صغرا کبرای منطقی نیست. محمد ارکون بحثی مفصل دارد دربارهی زبان اسطورهای قرآن در سورهی کهف. شاید در فرصتی دیگر اشارهای به آن کردم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.