روزگار مدرن، روزگار اشباع ادبیاتِ سیاسی از کلمهی «آزادی» است. نظریهپردازان سیاسی – مسلمان و غیر مسلمان – عمدتاً اتفاق دارند که آزادی حق انسان است (البته باید حساب نظریهپردازان حکومتهای ایدئولوژیک را جدا کرد). اما قطعاً عدهای هم هستند، از میان عامهی مردم و روشنفکران یا سیاستمداران، که آزادی را «لطف» حکومت به رعایا یا شهروندان میدانند.
این «الطاف حکومتی» تنها از کشورهای جهان سوم و حکومتهای ایدئولوژیک و مردمانِ ساکن در کشورهای توسعهنیافته صادر نمیشود. در غرب، در دنیای به اصطلاح متمدن، در همین جامعههای مدنی لیبرال دموکرات هم یافت میشود. در کشورهای توسعهنیافته و جهان سوم، البته آزادی لطفی است که حکومت در حق شهرونداناش میکند (آزادی را عام – نه بیحد و حصر – بگیرید: آزادی عقیده، آزادی بیان و الخ). اما در غرب هم این اتفاق رخ میدهد. فرض کنید کسی ادعا کند که در ایران آن اندازه هم که میگویند وضع آزادی بد نیست و این قدر هم که رسانهها تبلیغ میکنند، ایران سرزمین تباهی و تاریکی نیست (فارغ از صحت و سقمِ ادعا). این را من فراوان دیدهام و شنیدهام از ایرانیهای داخل یا خارج ایران و کسانی که مخالفِ فکری و عملی جمهوری اسلامی هستند که: «خوب اگر در ایران آزادی بیشتر است، بروید آنجا زندگی کنید! در همین غربِ آزاد، ما به شما این اجازه را میدهیم که حرفتان را بزنید، ولی آنجا که بروید چنین آزادیای ندارید». در این جملات مغالطهای هست. شاید درست بگویند که آن آزادی بیانی که در غرب هست، در ایران نیست. طبیعی هم هست. ما داریم از تفاوت یک کشور توسعهیافته و مدرن غربی با یک کشور در حالِ توسعهی جهان سوم که هزار و یک چالش سیاسی دارد، صحبت میکنیم. شنونده وقتی جمله را میشنود، حس میکند که این آزادی لطفی است که غرب به او کرده است. مهم نیست که در ایران یا مثلاً سوریه این آزادی نیست. مهم این است که این آزادی حقِ بشری این انسان است در هر کجا که باشد. در نتیجه، اینکه کسی میتواند در غرب عقیدهاش را بدون پروای سانسور و تعقیب حکومتی بگوید (فرض کنیم همه جا بشود آزادی بیان در هر زمینهای داشت)، این آزادی حق فرد است نه لطفِ جامعهی غربی!
ایرانیهای ما همیشه مرغ همسایه را غاز میبینند و فکر میکنند آزادی غرب، هدیه است، لطف است. آزادی، بر پایهی همین نظریههای غربی، حق «هر» انسانی است، تا جایی که آزادی دیگری را محدود نکند و به کار انتشار نفرت و خشونت نیاید. این مغالطهی کودکانه که اگر از فلان چیز اینجا خوشتان نمیآید یا فکر نمیکنید ایران دوزخ است، برگردید همانجا باشید، آینهی ضعف استدلال گوینده است. من اگر در غرب هستم و از «حقِ بدیهی»ام استفاده میکنم، کشوری که در آن ساکن هستم، منتی بر سرِ من ندارد. اتفاقاً اگر این «حق» را به من ندهد جای ملامت دارد و فرقی با همانها که مدعی تفاوت با آنهاست، ندارد. ذهنِ پریشان و سیاستزدهی بعضی از ایرانیهای ما خیلی احتیاج به تمرین مدارا و انصاف و روشنبینی دارد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.