تذکره‌ی نفسیه

سال‌هاست که این فکر جگرسوز در دالان‌های ذهن‌ام می‌رود و می‌آید که چگونه می‌توان نفسِ آدمی را مهار کرد؟ وقتی می‌گویم نفسِ آدمی، مرادم سرکشی‌ها و گردن‌کشی‌های اوست. مرادم فقط بندگی شهوت و غضب نیست. این‌ها اقل مراتبِ بندگی نفس است. چیرگی رذایل در خوی و خصلتِ آدمی گاه راه‌های ظریف و پنهانی دارد که تیزبین‌ترین انسان‌ها هم چه بسا متوجه‌اش نشوند. در طول تاریخ بشری، و نه فقط در فرهنگ و تمدن ایرانی یا اسلامی، بسیار کسان بوده‌اند که حیله‌گری‌ها و آفاتِ نفسِ را دیده‌اند و در چیرگی بر آن کوشیده‌اند، هر کسی به نوعی.

اما در تمامِ این سال‌ها دل‌مشغولی با این فکر، لحظه‌ای نگرانی رهای‌ام نکرده است که ما هر چه می‌کنیم و هر اندازه تلاش می‌کنیم، باز هم در برابر وسوسه‌های خاکی سر فرود می‌آوریم و در برابر زینت‌ها اسیریم و مغلوب: زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه. چقدر در این آیه‌ی کوتاه حکمت نهفته است. و یکایک این تزیینات هنوز در روزگارِ ما معنا دارد و موضوعیت. در کارِ خویش که نظر می‌کنم، می‌بینم وصفِ حال چندان بیش از این گفته‌ی حافظ نیست که: «خرقه‌پوشیّ من از غایت دینداری نیست / پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم» و احوالِ ما در عالم بی‌پرده‌ی غیب چه احوال هول‌ناکی خواهد بود: «حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود / تا آن زمان که پرده بر افتد چها کنند؟». همیشه با خود گفته‌ام و این سخن پیر هرات را زمزمه کرده‌ام که: بنده‌ی آن گناهم که مرا به عذر آورد و بیزارم از آن طاعت که مرا به عجب آورد. پس: «ما را مبر به صحبت اصحاب خود پسند…» که «روح را صحبتِ ناجنس عذابی است الیم». گفتم عذاب الیم، یادم افتاد که گاهی اوقات وقتی آیات قرآن را خطاب به کافران و مشرکان می‌خوانم، از بیم بر خود می‌لرزم که ما بر چه راه باریکی گام می‌زنیم که به طرفه العینی ممکن است مشمول همان عذاب‌ها شویم که دیگران شدند: تلک الدار الآخره نجعلها للذین لا یریدون علواً فی الارض و لا فساداً و العاقبه للمتقین. هر که اهل سلوک باشد، زیبد که هر روز این آیه را برای خودش بخواند! ما اگر جویای فساد نباشیم، وسوسه‌ی استعلا بدون شک رهایمان نمی‌کند.

پ. ن. آری، عشق مهاری محکم است، اما «زنهار از این بیابان وین راهِ بی‌نهایت!». عشق کار مردانِ مرد است، کار نهنگانِ دریای معناست. این عشق‌های ما (از هر جنسی) تجربه‌هایی نیکوست، اما آن دردِ بزرگ را به این سادگی درمان نمی‌کند. باور نمی‌کنید؟ هر کسی میزان و ترازوی نفس‌اش به دستِ خودش است. می‌تواند با خود و خدای خویش صادق باشد. یادمان نرود قصه‌ی ابلیس را. من ابلیس را عاشق می‌دانم. صاحبِ عشقی عظیم و بنیان‌سوز. کسی را در عاشقی یارای هماوردی با ابلیس نبود. عاقبت او معروفِ دو جهان است!

بایگانی