خودم هنوز باورم نمیشود، ولی پیش میآید دیگر. از وقتی آمدهام فرودگاه بیامان دارد برف میبارد. هنوز توی همین شهر گوتنبرگ گیر کردهایم. پرواز بعدی از کپنهاک لابد تا به حال رفته است. قاعدتا باید حدود سه ساعت پیش میرفتیم، ولی آن قدر برف سنگین و شدیدی باریده است و دارد میبارد که نه پروازی مینشیند نه بلند میشود. آمدهام توی سالن ترانزیت (یعنی یک کاغذی چیزی برای غذا بهمان دادهاند). من هم اینجا یک کامپیوتر خالی متصل به اینترنت پیدا کردهام و دارم بیحوصلهگی معطلی را با وبلاگ نوشتن و روایت لحظههای برفی میکشم. سالهاست چنین برفی ندیدهام. حکایتی است به خدا. لندن که برف نمیآید. هر بار هم برف آمده است من ایران بودم. وقتی از ایران بر میگشتم برف در ایران شروع میشد. از لندن که میرفتم ایران، هوای لندن برفی میشد! انگار برف از من فراری بود. مثل دهاتیهای تازه به شهر رسیده همین جور دارم برف را تماشا میکنم که گاهی تند میشود و گاهی آرام میبارد. باید هفت هشت سانتی برف باریده باشد. روی هواپیمای ما را از اینجا که میبینم پنج شش سانت برف گرفته است. فکر کنم این سفر گوتنبرگ به لندن من به اندازه یک سفر به تهران طول کشیده است (و هنوز هم تمام نشده). این تایمر کامپیوتر روبروی من میگوید هنوز ۴۰ دقیقه وقت دارم. پس بروم همینها را پابلیش کنم تا ناگهان قطع نشده است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.