نقیضِ دینِ اقلی!

تا به حال به شیوه‌های مختلف و در خلال مطالب متفاوت چیزهایی درباره‌ی دین اقلی نوشته‌ام و هم‌سویی باورِ خودم را با تئوری دکتر سروش بیان کرده‌ام. این بار می‌خواهم مسأله را از موضع مخالفِ آن ببینم. کسانی که با تئوری دین اقلی مشکل دارند کجا می‌ایستند؟ کسانی که اقلی بودن و اقلی خواستنِ دین را بر نمی‌تابند، چه چیز دیگری از دین توقع دارند؟

جهان اسلام با تمام پیچیدگی‌ها و تکثر و تنوعی که دارد، یک واقعیت است، واقعیتی انکارناپذیر. دینِ اسلام و فرهنگ‌هایی که از دل آن زاییده شده‌اند، به هر تقدیر جایگاهی در جهان امروز دارند. آن‌ها که به نقدِ دین اسلام – و شاید همه‌ی ادیان و نگرش‌های دینی – بر می‌خیزند، کجا می‌ایستند؟ بدیلی که عرضه می‌کنند، چی‌ست؟ اندیشمندانِ منتقدی که به نقد فرهنگ و تاریخ اسلام پرداخته‌اند، طیف گسترده و وسیعی دارند. گروهی بوده‌اند که بدون هیچ تردیدی در نقدِ اندیشه‌های دینی موضعی مغرضانه داشته‌اند. این مواضع هم مواضعی دینی و متکلمانه بوده‌اند و هم مواضعی ضد-دینی و ملحدانه. دو نمونه‌ی آشکار تاریخی آن محمد زکریای رازی و امام محمد غزالی هستند. رازی اصولاً تشکیک‌هایی جدی در باب نبوت داشت و پیامبری پیامبران را منکر بود و آن‌ها را عامل شر و فتنه و جنگ در عالم می‌دانست. مشهورترین پاسخ کلامی و جدلی به سخنان او «اعلام النبوه» ابوحاتم رازی است که چندین بار در همین وبلاگ به آن اشاره کرده‌ام. غزالی هم که ید طولایی در ردیه نوشتن بر باطنیان داشت. موضع ضد شیعی و ضد رافضی غزالی هم اظهر من الشمس است.

به روزگار معاصر اگر نگاه کنیم، وضع کمی فرق کرده است اما گوهر نگرش‌ها چندان متفاوت نیست. کسانی که به نقدِ اسلام بر می‌خیزند، یا اصولاً تن به وجود خارجی و واقعی اسلام می‌دهند یا اساساً وجود و حضور اسلام برِ آن‌ها گران می‌آید. در فضای فعلی تبلیغات پرزور رسانه‌ای جریانی پدید آمده است که در لباسی آکادمیک و ظاهراً منتقدانه هدفی ندارد جز مخالفت صریح و آشکار با هر آن‌چه از اساس و بنیان اسلامی است. مثالی که می‌زنم مشخصاً این است: بسیاری از منتقدانی که خارج از دین ایستاده‌اند و مدعی هستند که نقدشان روش‌مند و حتی علمی و جامعه‌شناسانه است، حتی با کسانی چون نصر حامد ابوزید، محمد ارکون، عبدالکریم سروش و محمد اقبال هم مشکل پیدا می‌کنند. اصولاً از نگاهِ آن‌ها مصلحانِ دینی کارشان بزک کردنِ دین است (همان‌ها هستند که قایل‌اند دین «ذاتاً» چهره‌ای کریه دارد و برای به کرسی نشاندن این ادعا از هیچ مغلطه و سفسطه و ناسزایی فروگذار نمی‌کنند).  شکی نیست که دین‌ورزان و منتقدان و اندیشمندانِ میانه‌روی – که دردِ دین هم دارند – با برداشت‌های حداکثری و ذات‌گرایانه و جزم افراطیون و بنیادگرایان مشکل دارند و مخالف آن‌ها هستند. اما گروه مقابلی که کسی مثل سروش – یا حتی چهر‌ه‌هایی که سوابق و پیشینه‌های سروش را ندارند – بر نمی‌تابند، غایت و نهایت سخن‌شان حذف و محو اسلام است. این گروه اگر نمی‌توانند با میانه‌روها کنار بیایند، دیگر با چه کسی می‌خواهند گفت‌وگو کنند؟ به این معنا ما با یک لاییسیته و آته‌یسم حداکثری و جزمی رو به رو هستیم که به چیزی کمتر از اذعان مخالفان به ایدئولوژی خودش قانع نیست. آن‌ها که مدعی هستند «اسلام خطرناک است»، اگر در ادعای خود صادق باشند، تنها شانسی که برای امنیت یافتن از این خطر دارند (مقصودم خطر بنیادگرایی سیاسی و افراطی است) گفت‌وگو با متفکرانِ دینی میانه‌رو است، نه تخریبِ آن‌ها و بستن بابِ گفت‌وگو. راهِ صلح و آشتی از گفت‌وگو می‌گذرد نه از داغ و درفش نشان دادن و خط و نشان کشیدن.

اقلی دانستن و اقلی خواستنِ دین، پیش شرط رسیدن به درکی صلح‌آمیز از دین است. برای عبور از افراط و تفریط چاره‌ای نداریم جز این‌که دین را اقلی ببینیم و اقلی بخواهیم. دینِ آماس کرده یا تحمیل اکثری‌خواهی بر دین (چه از سوی دین‌داران چه از سوی مخالفانِ دین) ناگزیر به ویرانی فضای گفت‌وگو و بروز خشونت ختم خواهد شد. من در نیت صلح‌طلبانه‌ی کسانی که هیچ مشی و منشِ میانه‌روانه‌ای در دین را نمی‌پذیرند و کف خواست‌های‌شان نابودی اندیشمندانِ دینی است، تردید جدی دارم.

بایگانی