عبدی کلانتری توضیحات تازهای بر حاشیهی نقد پیشینِ من با عنوان «قلب مفاهیم و عرفانِ گروگان» افزوده است. در همان بند نخست توضیح عبدی چند جمله آمده است که برداشتهایی کاملاً نادرست است: «عرفان را نمیتوان و نباید به پهنهء اجتماع و سیاست کشاند؛ و قرائت تاریخ جنبشهای اجتماعی، با تحلیل باورهای عرفانی بنیانگذاران و پیروان آنها، به حیثیت معنوی و اخلاقی عرفان آسیب میرساند.». من معتقدم عرفان را نباید به صحنهی سیاست کشید و در «همه»ی مسایل اجتماعی نباید عرفان را خرج کرد. این باور من با آن تقریر عبدی فاصلهی زیادی دارد. از «نباید» تا «نمیتوان» راه زیادی هست. دیگر اینکه قرائت نادرستِ تاریخ جنبشهای اجتماعی بر هر اساسی که مبتنی بر روح و گوهر تعالیم آنها نباشد (یا باشد)، به حیثیت معنوی و اخلاقی عرفان آن اندازه آسیب نمیرساند، که به سلامت و صحت نقدِ ما آسیب میرساند!
متأسفانه عبدی این نکته را به غلط فهمیده است و هر چه هم بیشتر دربارهی آن مینویسد، آن نقطهی عزیمت نادرست بیشتر خود را نمایان میکند. من نگران عرفان یا دین نیستم. وکیل و متولی هیچ دین یا مذهبی هم نیستم، ولو در دل به آن باورمند باشم و در زندگی اجتماعی به آن عامل. دین اعتبار و کارکردش را با دفاعِ من به دست نیاورده است که بخواهد با سکوتِ من از دست بدهد. عرفان نیز اعتبارش به خروش من بر داوریهای شتابزدهی عبدی نیست. اگر من به عبدی متعرضام، اعتراضام به این است که عبدی مدعی است تاریخ اسلام و عرفان را درست روایت میکند، و آنچه روایت میکند «حقیقت است و تمامِ حقیقت است». من با این تصور یکسان ساز بسی مشکل دارم. اعتراض من به شیوهی استدلال معیوب عبدی است و عبدی – چون تصادفاً من هیچ شرمی از اذعان به مسلمان بودنام یا گرایشام به عرفان ندارم – آن را حمل بر تعصب یا جانبداری میکند و هیچ حاجتی نمیبیند برای اینکه خود با تنقیح و بازنگری در شیوهی بیاناش برخیزد.
عبدی به درستی گفته است که: «تأثیر اجتماعی و سیاسی فرقه های عرفانی زمانی احساس میشد که کارگزاران رسمی شریعت، اعم از آنکه به دستگاه خلافت وابسته بودند یا به فرقههای رقیب تعلق داشتند، حکم به تکفیر شیوخ یا عارفان سرشناس میدادند زیرا نفوذ فرقهای این عارفان را تهدیدی برای قدرت و منزلت خود میپنداشتند.». اما این همان سخنی است که من در نقدِ آخرم بر عبدی – دربارهی عدالت و آزادی – به آن اشاره کرده بودم. عبدی همیشه به حاشیهی بحث نزدیک میشود اما درست همانجا که باید به متن بپردازد، از مغز و اصل بحث میگریزد. اشکالِ این تشخیص عبدی در این است که آنچه او در این بند روایت میکند، مطلقاً شاهد و گواهی بر سیاسی شدن عرفان نیست. شیوخِ عارف اگر باورهایی غیر ارتدکس داشتهاند، این باورها را به نیت مخالفت با سیاست غالب اختیار نمیکردهاند. آنها چنان میاندیشیدهاند. عبدی نمیتواند از همزمانی و تقارن بعضی اتفاقات نتایجی رو که خودش دوست دارد بگیرد. چون شیخی عارف باورهایی داشته است که با باور رسمی دستگاه خلافت ناسازگار بوده است و آن قدر در باور خویش مصر بوده که به ترس قدرت دست از آن نمیکشیده است، نمیتوانیم ادعا کنیم که قصدش مخالفت سیاسی بوده است و عرفانشان هستهای شورشی داشته است. عبدی از این قبیل استدلالهای بدون مستندِ محکم زیاد دارد.
دربارهی آنچه عبدی از ارکون نقل کرده است البته من نمیگویم که هیچ بحثی ندارم. من سخت برای ارکون احترام قایلم، نه به این معنا که هر چه بگوید بدون چون و چرا میپذیرم. اما از اندیشهها و آثار ارکون هم آن همه ادعای بزرگ عبدی بیرون نمیآید که نمیآید. اگر چنین بود، میشد به همین راحتی از باورهای دکتر سروش نفی دین و امامت و نبوت را بیرون کشید، که چنین چیزی میسر نیست. حرفِ من این است که نمیتوانیم، مجاز نیستیم حرفِ هر جامعهشناس، فیلسوف و دینشناسی را در راستای آنچه خودمان دوست داریم و میخواهیم باشد، تفسیر و تعبیر کنیم. عبدی به تفصیل در این نوشتهی تازه از محمد ارکون نقل کرده است. مجالی اگر باشد، از همین ارکون برایتان سخنانی را نقل خواهم کرد تا زاویهای بالکل متفاوت را ببینید.
نکتهی آخری هم که عبدی دربارهی به اصطلاح «نهضت اسماعیلیه، جنبش حشاشین و نهضت حسن صباح» نقل کرده است، دیگر شدیداً به صحرای کربلا زدن است. من شرمندهی عبدی هستم ولی این را به ضرس قاطع میگویم که عبدی هر اندازه شناختاش از تاریخ اسلام و عرفان ضعیف باشد، درکاش از «مذهب» اسماعیلی، تاریخ و عقاید آنها و باورهای کلامیشان دهها بار ضعیفتر است (شاهدش همین نامگذاریها و تعابیری که از او آوردم). من نمیخواهم مستقیماً واردِ این بحث شوم، اما میتوانم به قدر کافی مرجع به خوانندهام معرفی کنم تا بتواند معیار مقایسهای علمی و صحیح داشته باشد. کسی اگر طلب کرد، منابعاش را نقل خواهم کرد.
لازم دیدم این چند نکته را توضیح بدهم پیش از اینکه عبدی تفسیر و تأویل تازهتری از نقدهای من داشته باشد. امیدوارم این یادداشت باعث روشن شدن موضوع برای عبدی شود، نه پیچیدهتر شدنِ کل بحث.
مطلب مرتبطی یافت نشد.