پس بیاید «واقعیت»ها را یک بار فهرست کنیم و از این زاویه به آنها نگاه کنیم که در دنیای پر تنش و سراسر بحرانِ فعلی که صدها عامل در پدید آمدن آن دخیل هستند، کدام طرفها مشکلساز بودهاند و چه کسانی در پی حل مشکل:
۱. بدون هیچ شکی سخنان نسنجیدهی پاپ در درجهی نخست آتش اختلاف را شعلهور کرده است. مدعای اصلی پاپ این است که میخواهد گفتوگو کند و در پی این است که بگوید خشونت با دین و معنویت تضاد دارد که البته نیت بسیار نیکویی است و فوقالعاده در خور احترام. اما سخنان نخست و رفتار بعدی پاپ حکایت از این نیت نمیکند. پاپ به هر دلیلی در رسیدن به این مقصودش شدیداً ناکام مانده و عملاً خود را گرفتار معضلی بزرگ کرده است که عقلا را به انتقاد واداشته است. یعنی پاپ به جای اینکه بخشی از راهحل باشد، خودش تبدیل به مشکلی بزرگ شده است.
۲. گروهِ بزرگتر دیگر، عموم مسلمانانی بودند که واکنشهای خشمآلود و عصبی نشان دادند و به جای گفتوگو خط و نشان کشیدند و دست به خشونت زدند. چنانکه در اولین نوشتهام در این زمینه گفته بودم، اینها عینیت سخنان پاپ بودند و خود بخش بزرگتری از مشکل. انگلیسیها تعبیری دارند که نمیدانم معادل دقیقاش چیست. اما تعبیر این است: self-fulfilling prophecy یعنی شما یک پیشبینی میکنید که خودش باعث تحقق خودش میشود. شما میآید یک عده آدم را – که خودشان حداقل تصور دیگری از خودشان دارند – اهل خشونت و شرارت مینامید و با تحریک آنها عملاً هم خشونت درست میشود و هم آنها دقیقاً همان کسانی میشوند که شما توصیف کرده بودید. این شیوه، شیوهی اهل جدل است و مبنای عقلانی محکمی ندارد، اما بدون شک برای سیاستبازان و رندانِ اهل سفسطه شیوهی بسیار کارآمد و حربهای مؤثر برای فروکوفتن حریف است. به هر تقدیر، این دسته از مسلمانان هم بخشی از مشکل هستند و البته هم باید نقد شوند و هم باید به قاطعیت رفتارشان را محکوم کرد و از آنها برائت جست.
۳. گروه دیگری که واقعاً خودم نمیدانم بخشی از راهحل هستند یا بخشی از مشکل، کسانی هستند که سعی میکنند در میانهی غوغا سکوت نکنند و حقیقت را هم صرفنظر از اینکه چه کسی میگوید دنبال کنند و خللهای عقلی یک استدلال را نشان بدهند ولو برای نشان دادن این خللها ناچار به پرداخت هزینه باشند. خود تلاش کردم در چند نوشتهی اخیر راه میانه را بروم. از همان آغاز هم سخنان پاپ را مردود میدانستم و دردسر آفرین و هم رفتار مسلمانان افراطی را. باور من این بود که هر دو باید نقد شوند. اما ما همیشه فراموش میکنیم که دردسر را چه کسی شروع کرده است؟ آنکه اولین چوب را بلند میکند، همیشه مسئولیت سنگینتری دارد. گمان نکنیم که چون در روزگار ما، عمدهی مسلمانان به خاطر خشونتورزی عدهای بدنام شدهاند، رفتار پاپ درست است و بخشی از «انتقاد». شاید امروز چنین باشد، اما دویست سال پیش هم وضع همین بود؟ پانصد سال پیش چطور؟ اینجاست که تاریخ به یاری ما میآید تا بعضی از مدعیات را از فاصلهای دورتر ببینیم: چه آن مدعیات از آن پاپ باشند یا مسلمانان افراطی یا کسانی که به هیچ یک از طرفها دلبستگی ندارند.
۴. یک دستهی دیگر هم هستند که بدون هیچ تردیدی از دیدِ من بخشی از مشکل هستند و نه تنها راهحلی برای آسایش و صلح میان آدمیان – و به خصوص ادیان – عرضه نمیکنند، بلکه به طیب خاطر میگویند بگذارید کاری کنیم که دینداران خود به دست خود نابود شوند! این دسته عملاً آتشبیار معرکه میشوند. از طرفی، مسلمانان برای آنها میشوند مظهر خشونت و شرارت – و البته برای آنها اسلام هیچ معنای دیگری ندارد جز حاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی ایران – و از طرف دیگر، پاپ هم تا جایی که مسلمانان را محکوم کند و باعث رنجش و آزار آنها شود خوب است. به محض اینکه پاپ رابطهاش با مسلمانان صلحآمیز شود و از در گفتوگو و مسالمت در آید، این عدهی قلیل نه تنها مسلمانان بلکه پاپ را هم محکوم خواهند کرد و او را همدست شرارت خواهند شمرد.
با تقسیمبندی بالا، که فکر میکنم تا حدودی مقرون به واقعیت باشد و در آن احتمالاً اغراق زیادی نیست، یک چیز مسلم است و آن این است که اگر کسی متدین باشد و حتی به قرائتی انسانی از دین باور داشته باشد و به آن هم صادقانه و با اخلاص عمل کرده باشد و سراسر زندگیاش گواه روشن صلح و صفا و معنویت باشد، باز هم برای گروه اول و دوم و چهارم، مطرود خواهد بود. گروه اول، یعنی غیرمسلمانانی که منتقدِ دین اسلام هستند و تیغ نقدشان برای ادیان دیگر تیز نیست، البته که این گروه صلحطلب را به چیزی نمیانگارند و برایشان مهم نیست که گفتوگو با این گروه میتواند باعث زدودن خشونت و گسترش صلح شود. گروه دوم، این دسته را سست عنصر یا بیغیرت تلقی میکنند و فکر میکنند حمیتِ دفاع از دینشان را ندارند. گروه چهارم هم فکر میکنند این دسته فرق زیادی با همان گروه دوم ندارند! حال میبینید دفاع از باور دینی چقدر پر هزینه است؟
به قول حافظ:
فراز و شیب بیابان عشق پر ز بلاست
کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد
یا به قول سایهی نازنین:
به سینه سر محبت نهان کنید که باز
هزار تیر بلا در کمین احباب است
اما یک چیز مسلم است و آن این است که اگر این گروه که از همه سو دارند ملامت میشنوند، سکوت کنند و عملاً زیرزمینی بشوند و دست به تقیه بزنند، هم برای دینداران و هم برای غیرمتدینین، هزینهای کلان خواهد داشت و نه تنها مشکل خشونت حل نخواهد شد، بلکه خشونت و شرارت مضاعف میشود و آن باورهای «فاشیستی» و «ایدئولوژیک» اگر نه در جامهی دین، قطعاً در کسوتی دیگر بلای جان آدمیت خواهند شد:
در آن شبهای طوفانی که عالم زیر و رو میشد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
ز خوبی، آبِ پاکی ریختم بر دست بدخواهان
دلی در آتش افکندم، سیاووشی بر آوردم
اما روزی خواهد رسید که بگوییم:
بر آر ای بذر پنهانی، سر از خواب زمستانی
که از هر ذرهی دل، آفتابی بر تو گستردم
پس بیایید همه صادقانه از خود بپرسیم که آیا ما بخشی از راه حل هستیم یا قسمتی از مشکل؟ پاسخ به این سئوال زیاد سخت نیست اگر با خودمان روراست باشیم.
پ.ن. این هم یک نوشتهی مرتبط از عنکبوت: محکوم کردن قتل این قدر سخت است؟
و البته این نوشتهی طولانی او هم بسیار خواندنی است (بعضی نقدهای حاشیهای که به آن دارم به کنار).
این نوشتههای مکتوب مهاجرانی را هم در این راستا بخوانید بد نیست:
در کلیسا به دلبری ترسا (۱)
در کلیسا به دلبری ترسا (۲)
در کلیسا به دلبری ترسا (۳)
در کلیسا به دلبری ترسا (۴)
در کلیسا به دلبری ترسا (۵)
این مقالهی کارن آرمسترانگ را هم در گاردین بخوانید: «دیگر نمیتوانیم این تعصبهای کهن را دربارهی اسلام داشته باشیم».
مطلب مرتبطی یافت نشد.