افسانه‌های تاریخی یا تاریخ‌های افسانه‌ای

یادداشت نوشین احمدی خراسانی در نشریه‌ی نامه که در سایت رادیو زمانه باز نشر شده است، جمله‌ی کوتاهی داشت که پرسشی جدی را برای من زنده کرد. چرا تاریخِ ما آکنده از افسانه است و حتی در سطح رسمی و عالی سیاسی علاقه‌ی زیادی به افسانه خواندن تاریخ داریم؟ یعنی ما افسانه را تاریخ می‌خوانیم و تاریخ را افسانه؟ چرا نزدِ ما تاریخ این اندازه مطرود و خوار است؟

گاهی اوقات اشتباه‌های جزیی و خطاهای ظاهراً قابل اغماض، راه را بر لغزش‌هایی عظیم‌تر باز می‌کنند. عبارت کوتاه نوشین احمدی خراسانی این بود: «مانند فرمان تاریخی «حسن صباح» که به فداییان تحت امرش در «قلعه‌ی الموت» دستور عدم همسرگزینی صادر‌کرد». شاید عموم مردم عادی و حتی جمع زیادی از اندیشمندان و روشنفکران ما، حتی بعضی از تاریخ‌خوانده‌های ما، به سادگی از کنار این خطای تاریخی بگذرند. اما واقعیت این است که ریشه‌ی این خطای تاریخی که به سادگی در افواه مردم افتاده است رمان تاریخی «خداوند الموت» است که گویا نویسنده‌اش «پل آمیر» است اما مترجم چیره‌دست‌ترش ذبیح‌الله منصوری است که شهرتی در «ساختن» رمان‌های تاریخی به نام نویسندگان مشهور دارد! نمونه‌ی دیگر کارهای ذبیح‌الله منصوری را می‌توان در «ملا صدرا»یی دید که او به هانری کربن منسوب کرده است.

قاعدتاً وقتی کسی چنین ادعایی می‌کند، باید شواهد و منابع تاریخی معتبر و انکارناپذیری هم برای آن داشته باشد. برجسته‌ترین محقق تاریخ اسماعیلیه در دوره‌ی معاصر دکتر فرهاد دفتری است که تا به حال چندین اثر جامع و آکادمیک درباره‌ی مقاطع مختلف تاریخ اسماعیلیه منتشر کرده است. خوشبختانه کتاب‌های ایشان به زبان فارسی هم ترجمه و منتشر شده‌اند. دکتر دفتری یک محقق غیر اسماعیلی است که سال‌های درازی را صرف تحقیق درباره‌ی تاریخ اسماعیلیه کرده است. به عنوان مثال، در حداقل دو کتاب وی یعنی «تاریخ و عقاید اسماعیلیه‌» و «افسانه‌های حشاشین» (که هر دو توسط فریدون بدره‌ای ترجمه شده‌اند)، هیچ اشاره‌ای به این به اصطلاح «فرمان تاریخی» حسن صباح نشده است. جز این در هیچ منبع تاریخی کلاسیک دیگر که درباره‌‌ی اسماعیلیان الموت نوشته شده باشد، از جمله در آثار عطا ملک جوینی و رشید‌الدین فضل‌الله همدانی و «مجمع‌ التواریخ» حافظ ابرو نیز مطلقاً هیچ اشاره‌ای نفیاً یا اثباتاً به این «فرمان تاریخی» نشده است. تنها قطعه‌ی تاریخی قابل تأیید که به زنان در میان اسماعیلیان الموت مربوط باشد این است که حسن صباح در اوایل دوره‌ی استقرار الموت همسر و دخترانش را به قلعه‌ی گرد کوه فرستاد و منابع تاریخی نیز هیچ اشاره‌ای نمی‌کنند که خانواده‌ی او نزدش بازگشته باشند. در وضعیت جنگی و ویژه‌ای که اسماعیلیان در آن بر سر می‌بردند، اصلاً غریب نبود که سطوح بالای فرماندهی و رهبری جامعه، خانواده و مخصوصاً زنان و دختران خود را هنگام درگیری‌های نظامی به جای امن‌تری بفرستند. با این‌حال تنها موردی که در آن مشخصاً به زنان اشاره شده باشد، همین است و بس. از این هم حتی نمی‌توان استنباط کرد که سایر رهبران یا داعیان اسماعیلی چنین عمل کرده‌اند یا نه. پس آن‌چه باقی می‌ماند حدس و گمانِ صرف است. البته درباره‌ی فداییان هم در هیچ اثر تاریخی مربوط به اسماعیلیه، از جمله در آثار آکادمیک دکتر دفتری کوچک‌ترین اشاره‌ای به چنین امری نشده است.

این «خطای» مقبول یک بار دیگر نیز چند سال گذشته رخ داد. پس از ترور سعید حجاریان، یکی از نویسندگان روزنامه‌ی صبح امروز در نخستین واکنش‌های‌ آشکارا نوشت که صدای پای فداییان حسن صباح می‌آید و جناح تئوریزه کننده‌ی خشونت را با فداییان اسماعیلی مقایسه کرد! اگر چه پس از آن مقاله‌ای در نقد این رویکرد در همان روزنامه منتشر شد، اما واقعیت این است که این افسانه‌ها ذهن حتی روشنفکرانِ ما را می‌سازد و فرق نمی‌کند کدام جناح سیاسی با کدام ارزش‌ها این‌ها را منتشر می‌کند. این نارسایی علمی و تاریخی همه جا هست.

اما لغزش کجاست؟ چه اتفاقی می‌افتد اگر روزنامه‌ی صبح امروز (سابق) چنان چیزی بنویسد یا نوشین احمدی خراسانی چنین جمله‌ای را در پرانتز بیاورد؟ نخست این‌که هیچ شاهد و قرینه‌ی تاریخی محکمی دال بر این ادعا وجود ندارد که حسن صباح یک «فرمان تاریخی» صادر کرده باشد و به فداییان تحت امرش در قلعه‌ی الموت گفته باشد، همسر اختیار نکنند. تمامی اجزای این تعبیر از لحاظ تاریخی قابل مناقشه است. این تعبیر «فرمان تاریخی» تنها به درد هیجان‌های یک رمان می‌خورد به توصیف یک اتفاق تاریخی. نزد اسماعیلیان الموت بسیار اتفاقات رخ داده‌اند و خیلی مسایل پیش‌ آمده‌اند که هم ارزش تاریخی داشته‌اند و هم تأثیر مهمی بر زندگی آن‌ها نهاده است. چنین فرمانی اصولاً صادر نشده است که بخواهد تأثیری بر زندگی فداییان بگذارد. فرض کنید یک نفر در غرب سال‌ها بعد از جنگ ایران و عراق مقاله‌ای بنویسد و بگوید آیت‌الله خمینی به بسیجیان تحت امرش در هنگام جنگ ایران و عراق دستور داده بود که تعلقات خانوادگی‌شان را کنار بگذارند و به جنگ بروند. می‌توانید تصور کنید چقدر این جمله هیجان‌انگیز و در عین حال خالی از «تمام» حقیقت است.

اشتباه بزرگ دیگر این است که نویسنده‌ی ما از تشبیهی استفاده می‌کند تا مشبه‌ به امروزی را به وسیله‌ی این تشبیه محکوم کند یا از طریق آن وصفی به اوصاف او بیفزاید. این کار منطقاً ایراد دارد. بسیاری از اتفاقات تاریخی گذشته را نمی‌توان به زمان حال کشانید، چون اقتضائات آن زمان دیگر امروزه قابل بازآفرینی نیستند و بستر رخدادها تکرارپذیر نیستند. دیگر هیچ حاکم ترک‌زبانی نیست؛ دیگر هیچ خلیفه‌ی بغدادی وجود ندارد. دیگر خطر حمله‌ی مغولی در کار نیست. این‌ها البته برای ساختن یک رمان بسیار مناسب هستند، اما برای توصیف یک اتفاق واقعی آن هم در عرصه‌ی اجتماع که قابل سنجش است، بسیار کج سلیقگی می‌خواهد که حتی غیر مستقیم درباره‌ی حقوق زنان در یک دژ کوهستانی تحت فشار سیاسی آن هم هشت قرن پیش از آن تصورات زمان‌پریشانه داشته باشیم.

وظیفه‌ی اندیشمندان ماست که هم افسانه‌های تاریخی را تصحیح کنند و هم تاریخ‌های افسانه‌ای را درست به مردم بشناسانند.

منابع:

۱. تاریخ جهان‌گشای، عطا ملک جوینی
۲. تاریخ گزیده، رشید الدین فضل‌الله همدانی
۳. مجمع التواریخ السلطانیه، حافظ ابرو
۴. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، نوشته‌ی دکتر فرهاد دفتری، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای (انتشارات فرزان روز)
۵. افسانه‌های حشاشین، نوشته‌ی دکتر فرهاد دفتری، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای (انتشارات فرزان روز)

بایگانی