عبدی با این نوشتهاش جهان را در قبال آمریکا تبدیل به یک دو قطبی کرده است: آنها که به آمریکا عشق میورزند و آنها که از آمریکا متنفرند. از دید او منطقاً کسی نمیتواند از بعضی چیزهای آمریکا خوشاش بیاید و از بعضی چیزهایاش بیزار باشد. حد وسطی وجود ندارد. یا این بسته را باید همانجوری که هست بپذیری و یا باید ردش کنی.
من اصولاً ماجرای آمریکا را از زاویهای دیگر میبینم. چند مؤلفهی بسیار مهم در نگرش منتقدین آمریکا وجود دارد. در این میان اگر فلان اندیشمند یا عالم علم سیاست منتقد معیارهای دوگانه و ریاکارانهی آمریکاست و مثلاً بن لادن هم به همان شیوه به آمریکا میتازد، نمیتوان مدعی شد که آن اندیشمند مسلمان دو آتشهی افراطی است یا درس آموختهی مکتب افراطیون است. به همان طریق، نمیتوان مدعی شد که ریشهی مخالفت بن لادن با آمریکا، موضعی عقلانی و انتقادی است.
عبدی چند روز است این «برادر جهادی» را دارد به رخ ما میکشاند. حرفاش حساب است. حرف بیخود نمیگوید اما وقتی چپ و راست از زمین و آسمان، «برادر جهادی» به خورد ما میدهد و ناگهان بعد از این هم تکرار و تأکید بر «لاییک» بودن سید قطب، از او یک رادیکالِ مؤسس اخوانالمسلمین میسازد و هیچ نقدِ جدی و عقلانی از او دربارهی سیاست خارجی و حتی داخلی آمریکا نمیشنویم، آدم آزار میبیند. انگار یک طرف ماجرا فرشتهای نشسته است که هر که به او نگاه چپ بکند، میشود اهریمن. این حرف من ادعای صرف نیست. عین عبارات عبدی را با دقت بشکافید. یک نمونه را نقل میکنم. این قسمت را ببینید:
« نسل دوم ایرانی ـ آمریکایی که بیشتر آمریکایی است و به کشورش احساس تعلق می کند با غیظ می پرسد: «پدر، مادر، نارضایتیتان از چیست؟ مگر این کشور شما را به دامن اش نپذیرفته و امکانات اش را در اختیارتان نگذاشته؟ مگر شما را به رفاهی نرسانده که در کشور خودتان از شما دریغ شده بود؟ پس چرا از آن نفرت دارید؟»
و این سوآل همیشگی که هرمهاجری با دیدِ انتقادی نسبت به آمریکا دیر یا زود با آن روبرو می شود: «اگر آمریکا چنین بد است چرا اینجا مانده اید و برنمیگردید؟» چه پاسخی به این پرسش میتوان داد که هم قانع کننده باشد و هم صادقانه؟ آیا فقط دلایل اقتصادی و تحصیلی است که مهاجری را در آمریکا نگه میدارد؟ بندها و وابستگیهای دیگر چیست که اعتراف به وجودشان برای مهاجر آسان نیست؟»
اینها حرفهای عبدی است یا حرفهای یک جوان نسل دوم ایرانی-آمریکایی فقط؟ من گمان دارم اینها حرف دلِ عبدی است و گرنه نمیشود فقط اینها را نقل کرد، اما نقد نکرد! پاسخِ مسأله آنقدرها هم سیاه و سفید نیست که عبدی ترسیم کرده است. من هم مانند صاحب سیبستان بیشتر از عقل انضمامی طرفداری میکنم تا عقل مجرد و بلکه خودخواه (این قدر این مهدی «انضمامی، انضمامی» کرد، ما هم یاد گرفتیم؛ میگویید نه توی وبلاگش همین کلمه را جستوجو کنید!).
آدم به سادگی میتواند در غرب زندگی کند. مسلمان هم باشد. به قرائت خودش از اسلام وفادار باشد (قاعدتاً این قرائت باید قرائتی معتدل و سازگار با محیط باشد، نه قرائتی شورشی و رادیکال). در عین حال، این آدم هم عقلاً میتواند منتقد محیط خود باشد و هم بنا بر همین قوانین متعالی و ارزشهای آزادی بیان و حقوق بشر، حقی انکار ناپذیر دارد برای ارایهی نقد خود و برای شنیده شدن. عبدی، نهایتاً جامعهای یکدست میخواهد که فرق زیادی با جامعهی آرمانی بوش ندارد. عبدی ظاهراً میگوید و احتمالاً قبلاً هم باور دارد که تقسیمبندی خودی-غیرخودی و ما-دیگری تقسیمبندی درستی نیست. ولی این شیوهی طرح مسأله که عبدی دارد تقریر میکند، نهایت منطقیاش خلق یک گفتمان خودی-غیرخودی است. فرقی نمیکند این طرح مسأله از سوی بن لادن باشد یا از سوی بوش. نفسِ وجود آزادی بیان و حقوق بشر در قانون اساسی یک کشور، دوگانهی خودی-غیرخودی را از سوی دولتمردِ آن کشور موجه و عقلانی نمیکند. همه میدانیم که ارزشهای قانونی و دستاوردهای بشری در عرصهی سیاست متغیرند. حکومتها هم خود فاسد میشوند و هم میتوانند قوانینشان را فاسد کنند. دغدغهی بسیاری از اندیشمندان علم سیاست که دست بر قضا مسلمان هم نیستند و اتفاقاً بسیار هم بشردوست و مدافع حقوق بشر و آزادی بیان هستند این است که: در آمریکای بوش، دموکراسی شدیداً به خطر افتاده است. تمام آن ارزشهایی که جامعهی آمریکایی نماد آن بوده است یعنی همان بهشتی مطلوبی که آرمانگرایان به آن عشق میورزند (عبدی هم از این دسته است؟)، دارد رو به زوال و نابودی میرود. بوش و دستگاه سیاست خارجیاش دارد دموکراسی را میپوساند و عملاً نقض غرض میکند.
پس بگذارید خلاصه کنم: به جز کسانی که به آمریکا عشق میورزند یا کسانی که از آن نفرت دارند (عشق کور یا نفرت کور)، کسانی هم هستند که صاحب «عقل» هستند و قدرت «نقد» دارند. نه ارزشها و دستاوردهای متعالی بشری را به هویتهای سیاسی میفروشند و نه بر زوال این ارزشها چشم میپوشند. نه از باورهای دینی و فرهنگی متعادل و معتدلشان دست میکشند و نه به دام افراط میافتند. راه میانه همیشه وجود دارد. مسدود کردن و نادیده انگاشتن حد وسط، آرمان و آرزوی افراطیونی است که به دنبال تسویهی حسابهای هویتی خود هستند. بین آنها که منتقد آمریکا هستند، هم آمریکایی یافت میشود هم اروپایی؛ هم یهودی و مسیحی، هم مسلمان و لاییک. «عقل» حکم میکند که هر نقد ضد آمریکایی را به حساب نفرت نگذاریم و هر منتقدی را مسلمان افراطی یا لاییک بعداً مسلمان شده ندانیم و یا اصولاً از مسلمانی چوب و چماق نسازیم و آن را تبدیل به داغِ ننگ هم نکنیم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.