امروز در پی مطلبی میگشتم دربارهی عین القضات همدانی در گوگل. به نتایج جالبی رسیدم. تا به حال دقت کردهاید که بیشتر اطلاعاتی که عموم مردم و حتی خواص دربارهی عین القضات دارند، این است که او را شمع آجین کردهاند و قصهی شهادتِ او بیش از هر چیزی جلب توجه کرده است. شاید نتوان این را چندان تعمیم داد که بشود الگوی متین و مناسبی از آن بیرون بکشیم، اما میتوان به ظن قوی گفت که اکثر نامدارانِ ما آنجا نامداران شدهاند که غوغایی گردِ آنها بر پا شده و جنجالآفرین شدهاند.
بسیاری از فرزانگان ما برای مردم با اندیشهشان شناخته شده نیستند و کمتر کسی هست که زندگی بشری و معمولی آنها را از ورای افسانهها و اساطیر بتواند ببیند. عین القضات یک نمونه است، حسنک وزیر نمونهی دیگر، حسن صباح از نمونههای معروفترش (که عمدتاً عموم مردم شناختی از نقش واقعی و اندیشههای دینی او ندارند)، زکریای رازی یک نمونهی دیگر. تمام این شناختهای سطحی ماست که آگاهی عمومی مردم را میسازد و مردم راهی به عمق و مغز سخنان پیشینیانشان نمیبرند. یک بار دیگر هم نوشتهام که در همین وطن اسلامی خودمان، به زکریای رازی میگویند «پزشک مسلمانِ کاشف الکل»! در حالی که رازی از بیخ منکر تمام ادیان و پیامبران بود و هیچ کس هم به حضرات نمیگوید که سر مردم کلاه نگذارند! کسی برای مردم توضیح نمیدهد چرا حلاج را کشتند و ریشههای اساسیتر و اجتماعی و سیاسی ماجرا چه بود؟ هیچ کس نمیگوید خطری که حلاج برای خلافت عباسی درست کرد چه بود و یا چرا فقهای شیعهی همعصرش او را طرد کردند. هیچ کس توضیح نمیدهد واقعاً عین القضات را به چه جرمی سوزانیدند یا حسنک وزیر چرا کشته شد. اگر هم اینها را میگویند همیشه آمیخته به دنیایی از افسانه است. آری دنیای ما دنیای واقعی نیست، واقعیتی است افسانهآمیز! ما عادت کردهایم به پختهخواری. خو گرفتهایم به ساده کردن مسایل پیچیده برای این که همه چیز راحت الحلقوم باشد و قابل هضم. هر چیزی که در آن چالش عقلی و فکری جدی باشد و جواب سر راست صفر و یک یا بله و خیر نداشته باشد، یا پشت گوش انداخته میشود یا یک راست میرود توی زبالهدانی. هنوز منطق خیلی از ماها منطق دوگانهی ارسطویی است. منطق فازی برای ما هنوز جا نیفتاده است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.