آیا خشونت در سرشت انسان است؟

اتفاقی که شب شنبه برای ما رخ داد،‌ می‌توانست برای هر کسی در هر کجا رخ دهد. تصادف و شانس آدم‌ها هم البته در این ماجرا تفاوت ایجاد می‌کند. اما زیر ساخت یک جامعه چگونه باید باشد که راه خشونت را هموار کند؟ خشونت‌هایی که در ایران، انگلیس،‌ آلمان یا آمریکا رخ می‌دهند،‌ آیا همه از یک جنس‌اند؟ شاید تحلیل دقیق موضوع نیاز به اطلاعات و آمارهای دقیقی دارد که از دست من خارج است،‌ اما عجالتاً می‌توان نمایی کلی از وضعیت به دست داد.

قاعدتاً خشونت از کسی سر می‌زند که یا قدرت در دست اوست،‌ یا از عقوبت عمل خویش نمی‌هراسد و بیمی از مجازات قدرت‌مند ندارد. پلیس و نیروهای امنیتی از این دسته هستند (بماند که از حیث ادب، شخصیت و منش و رفتار تفاوت پلیس مثلاً انگلیس و ایران از زمین تا آسمان است – حداقل تا جایی که من دیده‌ام). نمونه‌ی قتل آن جوان برزیلی در واقعه‌ی بمب‌گذاری‌های لندن یک نوع آن است. قتل‌های زنجیره‌ای در ایران نوع دیگرش. اقدامات تروریستی اسراییلی‌ها یک نمونه‌ی دیگر. کسی که دست به خشونت می‌زند و قدرت پشت سر اوست، خود را به هیچ کس پاسخگو نمی‌بیند و اصلاً در برخی مواقع حتی با پررویی تمام پای کارش می‌ایستد (مثل اسراییل). اما آیا نوجوان‌های ایران هم مثل نوجوانان انگلیس این اندازه آزاد و رها هستند؟ بهتر بگویم آیا در آن‌جا هم یک نوجوان به خود به این راحتی اجازه می‌دهد که وقتی که همراه دوستان‌اش در خیابان‌ها قدم می‌زند، مردم را آزار دهد،‌ بترساندشان یا به آن‌ها حمله‌ور شود؟ علی‌الظاهر نه. دلیل‌اش شاید این است که می‌گویند در ایران هنوز کوچک‌ترها برای بزرگ‌ترها احترامی قایل هستند. دوستی می‌گفت بچه‌ی پانزده-شانزده ساله‌ی انگلیسی در عمرش حتی یک سیلی نخورده است و بیهوده نیست که تا این اندازه یله و وقیح باشد. مسأله این‌جاست:‌ اخلاق را کجا به انسان می‌آموزند؟

ریشه‌ی اصلی مشکل در اخلاق است. اخلاق را آیا حکومت باید به مردم بیاموزاند یا آن را تنفیذ کند؟ جایی که مثل ایران، حکومت متولی دین – و اخلاق هم حتی – می‌شود به جایی می‌رسیم که اخلاق در سطوح وسیع‌تر اجتماعی رو به زوال و فروپاشی می‌رود، چون مردم اخلاق‌شان را از دین اخذ می‌کنند – حداقل ظواهر ماجرا حکایت از این دارد. جایی هم که دین از سیاست و دولت جدا می‌شود، اخلاقی عمومی و سکولار در جامعه جاری می‌شود که بسیار جاها ثمراتی نیکو دارد. اما چه شده است که دست آن اخلاق دیگر به گریبان این پسربچه‌ی بی‌شرم و حیای مدرسه‌ای نمی‌رسد که در برابر همه، از معلم گرفته تا پدر و مادر می‌ایستد و به راحتی به سخره‌شان می‌گیرد و صریح می‌گوید: «به شما ربطی ندارد!». بدتر این‌که تا پدر گوشمالی هم بخواهد بدهدش، راست می‌رود سراغ پلیس که آی پدرم آزارم داد! نسل پیشین شاید با اصول و موازینی اخلاقی – چه دینی، چه غیر دینی- پاره‌ای از آداب مدنی را رعایت می‌کند. نسل تازه اما شورشی است و متمرد. در برابر همه چیز می‌خواهد بایستد. این جامعه روزی با تکثیر این نسل شورشی رو به فروپاشی نخواهد رفت؟ زنگ خطر را نخست وزیر در این‌جا به صدا در آورده است که این بچه‌ها دارند مخل آسایش جامعه می‌شوند و باید جدی‌تر با آن‌ها برخورد کرد. عاقبت‌اش آیا این نیست که روزی دوباره دولت متولی اخلاق شود؟ نوسان دایم میان دو سر طیف اخلاق سنتی و اخلاق مدرن،‌ سرسام می‌آورد برای آدم. درست است که این شورش‌ها، این بی‌رسمی‌ها،‌ این قاعده‌ شکستن‌ها و دست‌درازی به حریم انسان‌های دیگر تجویز اخلاق مدرن نیست، اما در اخلاق مدرن روییده است. از آن سوی دیگر، در اخلاق سنتی هم وضع بهتری نداریم. شاید بگویند در سنت فلان کار رواست و بهمان کار ناروا. اما سرشت انسانی در بستر محیط خود می‌روید و برای‌اش مهم نیست که جامعه سنتی است یا مدرن، دین از سیاست جداست یا با آن ممزوج، اخلاق دینی است یا سکولار؟ آخرالامر انگار داریم به یک تصور هابزی از آدمی می‌رسیم که انسان اگر به حال خود رها شود،‌ آن دیو درون‌اش سر بر خواهد آورد و بنیان آسایش و آرامش دیگران را ویران خواهد کرد. تا بازدارنده و هشدار دهنده‌ای جدی و پر قدرت در میانه نباشد، نمی‌توان به صلح و آسایش و آرامش امید بست. معضل و پارادوکس قضیه اما در این است که آن که خود بازدارنده و هشدار دهنده است هم انسان است با تمام خصلت‌های همان انسانی که قرار است مراقب‌اش باشد. نمی‌توان فوق هر قدرتی، قدرتی را در این عالم فرض کرد. جهان انسانی، انباشته از انسان‌هایی است که هیچ یک از حیث بشر بودن فضیلتی بر دیگری ندارد. «تقوا» را،‌ تعلیم اخلاقی و انسانی را چطور می‌شود در یک جامعه نهادینه کرد. هابز، نبض ماجرا را به خوبی لمس کرده است، اما راه‌ حل‌اش همیشه قرین موفقیت نیست. قصه‌ی ما،‌ قصه‌ی سرگردان‌هایی است که یا خر دارند و پالان ندارند یا پالان می‌یابند و خرشان را می‌ربایند، به قول مولوی.

آن یکی خر داشت،‌ پالان‌اش نبود
یافت پالان،‌ گرگ خر را در ربود!

بایگانی