نشاط عیش

این دو سه لینکی را که تازه در لینکدونی گذاشته‌ام می‌خواندم و هر چه بیشتر تا انتها می‌رفتم دردم تازه‌تر می‌شد. از ریاکاری متدینین بیزارم که به هر بهانه‌ای فوری سجاده آب می‌کشند و هر لحظه باید نشان دهند که به خیال خودشان رابطه‌ی خیلی استوار و محکمی با خدا دارند و البته به اعتبار این به اصطلاح طاعات باید، حتماً‌ یا گناهان‌شان آمرزیده می‌شود یا بهشت را در آخرت تضمین کرده‌اند. این‌ها البته آفت دین‌داری انسانی هستند. دین‌داری انسانی که می‌گویم مقصودم آن دین‌داری است که در پی آزار کسی نیست و مردم از دست و زبان و حرکات آدم دین‌دار در امان باشند و اصلاً در حضور آدم دین‌دار احساس راحتی و امنیت بیشتری کنند تا همنشینی با کسی که پای‌بند باوری نیست.

آن سر دیگر طیف البته این طایفه‌ی تازه به دوران رسیده‌اند که فکر می‌کنند اگر احیاناً عبادت کردی، یا مخصوصاً در همین ماه مبارک، روزه گرفتی، یا حج رفتی یا هر کدام از جلوه‌های دین‌ورزی در زندگی‌ات حضوری پیدا کرد، لاجرم امل می‌شوی و عقب مانده! خیلی روشن‌تر بگویم که بسیار بسیار فرق است میان خرافه‌بافی و باور به خرافات یا حشو و زوایدی که از سر جهل، عوام به دین بسته‌اند و آن‌چه روح و گوهر دین‌داری است. کسی که برای تصفیه‌ی باطن‌اش و لطیف‌تر دیدن جهان‌اش عبادت می‌کند، عجیب است که باید برای این جماعت روشنفکر که این همه بر طبل آزادی فردی می‌کوبد یا در خور ملامت است یا مایه‌ی تمسخر و استهزاء. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم این افه‌ها و ژست‌های روشنفکری که این روزها میان ما ایرانیان بسیار مد شده است، فقط دستاویز و بهانه‌ای است برای خلاص کردن خودشان از هر مسئولیت انسانی یا حتی تفکر آگاهانه درباره‌ی آن‌چه در جهان انسانی واقعیت دارد. وقتی می‌گویم جهان واقعی مقصودم یک عده از نخبگان نیست (اگر چه در باب نخبگان و باورهای‌شان هم حرف‌ها هست بی‌شمار). عموم مردم، آن‌ها که متن و پیکره‌ی یک جامعه‌ را می‌سازند نه این‌جور فکر می‌کنند و نه این‌جور رفتار. حتی در غرب هم ماجرا همین است. ظاهر ماجرا برای بعضی از ایران‌گریختگان (!) خیلی دلچسب است که هیچ کس را به کسی کاری نیست و این را حمل بر ترک دین‌ورزی می‌کنند. من چنین باوری ندارم. چطور است که وقتی پا به غرب می‌گذاری، روشنفکر لاییک ما در برابر هیچ چیزی ابرو بلند نمی‌کند و به محض این‌که به گوش‌اش می‌خورد فلانی اهل عبادت است یا مثلاً قرآن می‌خواند یا نمی‌دانم هر چیزی، به تریج قبای آقا بر می‌خورد که «ای بابا! شما امل‌ها!» واقعاً درک نمی‌کنم! خیلی ساده و بدیهی فکر می‌کنند که ملازمه‌ای تنگاتنگ و مستقیم بر قرار است بین آدم بودن، روشنفکر بودن، دموکرات بودن و هر چه از به اصطلاح فضایل هست و دین‌دار نبودن و دین‌ورز نبودن! آدم روزه‌دار و آدمی که روزه نمی‌گیرد (حتی اگر خود من اهل روزه نباشم) برای من فرق دارند. مگر می‌شود محبوبی داشته باشی و کسی به آن محبوب اعتنایی بکند،‌ آن وقت تو توجهی به آن محب نداشته باشی؟ من دارم از اخلاص حرف می‌زنم نه فیلم‌ بازی کردن یا دین‌ورزی کورکورانه‌ی متعصبان! می‌فهمم که پس این ماجرا حرف‌های دیگری هم هست. شاید وقت دیگر درباره‌اش نوشتم.

ولی یک چیز هست که به اعتقاد من بسیار بسیار مهم است. آدم وقتی یادش برود یا عمداً تغافل کند از این‌که روزی خواهد مرد، عجیب نیست به این‌جا برسد. باور به مرگ و توجه به مهابت مرگ، هستی آدم را دگرگون می‌کند. و آخر سر هم قصه‌ی بزرگ و پر غصه‌ی عشق است که سر دراز دارد. بگذریم . . .

نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی!

بایگانی