نگاه ماکزیمال: معلول انحطاط

امشب بعد از مقدمات مراسم اسباب‌کشی که همان انتقال آینه و قرآن به منزل جدید بود، به شیوه‌ای انتحاری، درست در شب اسباب‌کشی، سر از مراسم سخنرانی دکتر سروش در کانون توحید در آوردم، با تأخیر البته. دلیل غیر رسمی بودن این نوشته هم البته همین تأخیر است و ماجراهای حاشیه‌ای آن.

قبل از این‌که به محتویات سخنان سروش بپردازم، یک نکته‌ی جالب حاشیه‌ای را هم بگویم که برای اهالی وبلاگ شاید جالب‌تر باشد. امشب حسین درخشان هم در میان مستمعین بود! فقط جالب بود، همین. چیز خیلی عجیبی در آن نیست. نکته‌اش فقط این است که حسین درخشان (با تأکید!) را در کانون توحید میان مستمعین سخنان دکتر سروش ببینی!

باری سخنرانی ادامه‌ی همان بحث «ناکامی تاریخی مسلمین» بود که سعی می‌کنم نکات مهم‌اش را از آن‌جایی که شنیدم نقل کنم. لب و خلاصه‌ی سخنان سروش در این مبحث این بود که ناکامی تاریخی مسلمین، که می‌توان آن را در یکی از ابعادش در نگاه حداکثری و ماکزیمالیستی به دین دید، معلول انحطاط تاریخی مسلمین است، نه علت آن. استدلال سروش مبتنی بر این بود که شواهد تاریخی این مدعا را ثابت نمی‌کند که دین‌داری و دین‌ورزی و اندیشه‌ی دینی مانع تفکر و اندیشمندی (بخوانید روشنفکری) باشد. از جهتی، سخنان سروش پاسخی است صریح و مستقیم به مدعیات آرامش دوستدار. در حاشیه بگویم که به لطف عباس معروفی، «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» دوستدار را دریافت کرده‌ام و شاید در فرصتی نکاتی را درباره‌ی آن نوشتم. به هر حال، اگر از انگیزه‌ها و دق‌دلی‌های آرامش دوستدار نسبت به دین بگذریم، این مدعای او از این جهت تضعیف می‌شود که بنا بر شواهد تاریخی، دانشمندان و علمایی که کاری غیر دینی می‌کرده‌اند، در عین التزام یا باور به دین، توانسته‌اند به آن آراء برسند. در یک کلام، برای کشفیات علمی یا دانشمند برجسته بودن، نیازی به حمله به دین یا رد و تضعیف آن نیست. این یک نکته.


نکته‌ی دیگری که سروش به آن در خلال بحث درباره‌ی نگاه حداکثری به دین به آن اشاره داشت این بود که دکتر سید حسین نصر، که همواره سروش از او با احترام یاد می‌کند اگر چه منتقد اوست، تجسم تفکر سنت‌گرایی است و سنت را به عنوان مقصد اقصا مطرح کرده است و هر چه لازم بوده است در آن کاوش کرده است. سروش اشاره کرد که دکتر نصر در یکی از کتاب‌های‌اش ادعایی را مطرح می‌کند که بعداً توسط یکی از استادان آمریکایی‌اش مورد نقد قرار می‌گیرد. نصر در آن کتاب مدعی شده بود که تا زمان خواجه نصیر الدین طوسی، دانشمندان مسلمان به این نتیجه‌ رسیده بودند که سیستم زمین‌مرکز معتبر نیست و باید به سیستم کپرنیکی (فعلی) رجوع کنند، اما در آستانه‌ی این کشف مهم و تاریخی به دلیل این‌که تغییر پیش‌فرض‌های‌اش در باب این‌که زمین و انسان مرکز عالم است، باعث این می‌شد که تمام جهان‌بینی و دستگاه متافیزیکی‌شان به هم بریزد، عطای آن را به لقای‌اش بخشیدند! استاد نصر از او انتقاد می‌کند که عالمان مسلمان مانند هر دانشمند دیگری، وقتی با واقعیتی برخورد می‌کردند بدون هیچ ملاحظه‌ای ممکن بود که آن را طرح کنند و بر سر آن به خاطر عقاید دینی یا فلسفی مصالحه و سازش نکنند. تصور خود من این است که نصر در این‌جا نظام فکری خود و اندیشه‌ی خود را به راحتی در مغز عالمان مسلمان نشانده است و فرافکنی کرده و به جای آن‌ها اندیشیده است. به هر تقدیر، از دید دکتر سروش، نصر از جهتی نماینده‌ی تمام عیار تفکر ماکزیمالیستی در دین است.

پرسش اصلی این است که انتظار ما از دین چی‌ست؟ سروش به این آیه‌ی قرآن اشاره کرد که الیوم اکملت لکم دینکم. سروش این اکمال دین را هم اکمالی حداقلی می‌شمارد یعنی این‌که اسلام حداقل لازم را برای کمال به آدمیان می‌دهد، نه حداکثر ممکن را. دین هیچ لزومی ندارد جواب هر سئوالی را بدهد و برای هر امری در عالم و هر رطب و یابسی برنامه و دستور داشته باشد. دین حداکثری و ماکزیمال است که خود را در هر امری داخل می‌کند. از دین سروش، این دین حداکثری در این صد ساله‌ی اخیر، در نتیجه‌ی واکنش مسلمانان به مدرنیته پدید آمد و اگر نگاهی تاریخی به اسلام بیندازیم می‌بینم که در تاریخ اسلام ما هرگز پیش از این، اندیشه‌ی ماکزیمال را در دین نداشته‌ایم. او حاضران را به چالش گرفت که اگر کسی نشانی از چنین اندیشه‌ای نزد ابن سینا، مولوی یا غزالی دارد به او نشان بدهد.

اشاره‌ی دیگر سروش به پوپر فیلسوف علم مشهور انگلیسی اتریشی‌الاصل بود. پوپر قایل به انقلابی دایمی در اندیشه‌ی علمی بود به این معنا که مرتباً دانشمندان مختلف تئوری‌های علمی موجود را نقد و ابطال می‌کنند و آن‌ها را با تئوری‌هایی تازه جایگزین می‌کنند. سروش نقد تامس کوهن را نقل کرد که گفته بود ما در عالم علم، علمی نرمال داریم که اکثریت فضای علمی را تشکیل می‌دهد. آن انقلابات اتفاقاً جزو استثنائات هستند. یعنی علم به طور طبیعی راه خود را می‌رود و این تغییر پارادایم‌ها به طور ناگهانی و استثنایی پیش می‌آیند تا زمانی که مجدداً تغییر پارادایمی رخ دهد و آن علم نرمال را دستخوش تغییر کند. سروش اشاره کرد که در فضای علمی، نوع پرسش‌ها دو گونه‌اند:‌ پرسش‌های ساختار شکن و پرسش‌های ساختاری. نوع پرسش‌های متعارف علمی پرسش‌های ساختار شکن نیستند. یعنی کسی نمی‌تواند در متن یک علم خاص، پرسشی را مطرح کند که ناگهان کل ساختار آن علم را زیر سئوال ببرد. در همین زمینه، او به یکی از حضرات فقهای حکومت فعلی که در تألیف کتب درسی نقشی داشته است اشاره کرد که گفته بود ما با همین علم اسلامی (!) پرسشی را مطرح کردیم که روانشناسی از پاسخ به آن عاجز است یا پاسخ‌اش را غلط داده است، در نتیجه‌ این علم روانشناسی باطل است! این نوع استدلال‌ها و پرسش‌ها، پرسش‌های شاگردانه است، نه معلمانه. نمی‌توان با بغلی پر از پرسش‌های شاگردانه (به تعبیری بهانه‌جویانه و کودکانه) از اردوی دین به مخالفت با اردوی علم بر خاست و ناگهان بطلان آن را اعلام کرد – کما این‌که از نظر من همین کار را نمی‌توان درباره‌ی دین نیز کرد.

به طور خلاصه، محور اصلی بحث سروش این بود که نهایتاً «انتظار ما از دین چی‌ست؟» نه این که «انتظار دین از ما چی‌ست؟». پرسش دوم به اندیشه‌ای ماکزیمال و حداکثری در دین می‌انجامد (یا از آن صادر می‌شود) که نهایتاً به تولید یک ایدئولوژی جزمی و دگم ختم می‌شود. مثال مورد اشاره‌ی سروش مارکسیسم و کمونیسم بود که مدعی بودند پاسخ هر پرسشی را در عالم دارند و همه‌ی رازهای عالم را گشوده‌اند.

خوب، بس است دیگر رسمی نوشتم. چیزهایی که در خاطرم بود همین‌ها بود. برای پرسش‌ و پاسخ دیگر نماندم چون اگر بیشتر می‌ماندم دیگر نمی‌شد در شب اسباب‌کشی جواب بانو را به طور معقول و قانع‌کننده‌ای داد!

بایگانی