دو سه روزی است که نقد حمید وحید دستجردی با عنوان آنتیرئالیسم دینی بر تئوری قبض و بسط دکتر سروش در روزنامهی شرق منتشر شده است (بخش اول، بخش دوم). در این میان تنها صاحب سیبستان واکنشی درخور و سنجیده نشان داده است (نقد تکمعناگرا نفی تحول است) و حامد قدوسی به اشاره دربارهی آن نوشته است به طور کلی (نقدی جدید بر قبض و بسط). آنچه من خواهم نوشت در عمل شاید نقد نباشد، اما روایت و توصیفی است از نقد وحید دستجردی.
پیش از ورود به بحث چند نکته را باید روشن کرد. حامد اشاره کرده بود که «معمولا متون سروش کمتر توسط آدمهای آشنا با همان سنتی که وی در آن سخن میگوید نقادی میشد. بی رقیب و بی ناقد رفتن خطر بزرگی بود که اول از همه خود سروش را تهدید میکرد». این را میپذیرم که در حوزهی دوستان آشنایان با سنت سروش افراد زیادی نبودهاند که او را نقد کنند. اما به این هم باید اندیشید که غالب کسانی که با آن سنت آشنا بودهاند، چه بسا که با همان سنت همدل و همرأی هم بودهاند در نتیجه شاید نتوان به این سادگی ادعا کرد که سروش بیرقیب و بیناقد میرود. این را هم میپذیرم که آرای سروش محتاج نقد هستند و خود من هم که سالهای درازی انس با اندیشهی او داشتهام نمیتوانم لزوماً هر آنچه را که او میگوید در بست بپذیرم. شاید اگر مجالی حاصل شد، ابهامات و نقدهای مختصری را که گهگاه به اندیشهی او دارم، در همینجا بیاورم. اما، بر خلاف ظاهر امر، هر چه بیشتر در دو یادداشت متوالی وحید دستجردی مطالعه کردم به همان نتیجهی غریب رسیدم که گویا غرض و قصد دستجردی از همان نخست فروکوفتن و از میدان به در کردن سروش است.
دستجردی سخن خود را با نقل قول از جلال آل احمد آغاز میکند و به سخن هم او ختم میکند و در نهایت با تکیه بر همان سخنان آل احمد مدعی میشود که: «نادیده انگاشتن مسئولیت هاى معرفت شناختى با طرح اندیشه هاى ناپخته، آشفته و آکنده از استدلال هاى نامربوط تنها به شعارگرایى احساسى منجر خواهد شد، چیزى که علت اصلى انسداد و به بن بست رسیدن حرکت ها و جنبش هاى فکرى در جهان اسلامى معاصر بوده است»؛ یعنی سروش چنین است! نخست اینکه در مقام مقایسه وضع آل احمد بسیار پریشانتر و اسفناکتر از این سروشی است که او دست به نقد او زده است (نقد آشوری که در یادداشت پیش از آن یاد کرده بودم، تنها نمونه مختصر و کوچکی از اینهاست). پس اگر قرار است سخن خود را بر نقل قول از بزرگی محکم کند، همان بهتر که بر پایهی سخن کسی باشد که خود مرتکب آن خطاهای فاحش نشده باشد.
دیگر اینکه دستجردی در چند مورد مدعی میشود که سروش متأثر از آرای کانت، هیک و کیوپیت است. بسیار خوب، فرض کنیم پذیرفتیم که سروش از اینها عمیقاً متأثر است. مگر نفس تأثیر پذیرفتن از اندیشمندی قبیح و ناپسند و در نتیجه از لحاظ عقلی مردود است؟ دستجردی اگر به سروش، و نتیجتاً به کانت و هیک و کیوپیت انتقادی دارد، باید مستقیماً گریبان آنها را بگیرد. از آن سو، این سخن هم به جا و وارد است که نفس اینکه سروش به کانت یا هیک استناد میکند دلیل بر صحت مدعای او نمیتواند بود. مناط داوری در باب صحت و سقم این آراء، از هر کسی که باشد، نشان دادن درستی یا نادرستی نفس آن عقاید است، نه چماق کردن نامها.
نکتهی بعد اینکه گویا دستجردی به عمد دارد تکثر و تعدد بیشمار نحلههای مختلف اسلامی را نادیده میگیرد. با این نحوه ورود به بحث و مردود دانستن تئوری قبض و بسط، اولین نتیجهای که غیر مستقیم و ناخواسته میتوان گرفت همانا این است که تنها یک فرقه هست که راه حقیقت را میرود و الباقی در وادی ضلالت سیر میکنند. آنچه من از تئوری سروش فهمیدهام و تا آنجا که با او حشر و نشر داشتهام این است که تئوری قبض و بسط، و کثرتگرایی دینی، حتی اگر مقتبس از کانت یا هیک یا کیوپیت باشد، برای زدودن این سخن متکبرانه و جزمآلود حقانیت و بطلان این گروه یا آن گروه مذهبی است. از سخنان وحید دستجری چنین چیزی بر نمیآید. دستجردی در عین اینکه به ظاهر سروش را دارد نقد میکند (که نقدی است سست و پریشان – سرشار از ادعاهایی بدون استدلالهای محکم و متقن)، عملاً دارد تفسیر خود را از دین ارایه میدهد که به همان نتیجهی فوق ختم میشود. دین دستجردی از خلال همین خردهگیریها خودش را نشان میدهد: دینی که اصول، احکام و قوانینی ثابت و لایتغیر دارد و لذا تکلیف شمار کثیری از به اصطلاح مسلمانهای کرهی زمین را از پیش روشن کرده است.
برای روشن شدن نوع استدلالهای دستجردی همین دو تعبیر را ببینید که یکی در پاورقی آمده است: «ذکر یک تمثیل ممکن است به فهم این نکته کمک کند. انسان مى تواند با بالا بردن ارتفاع صوت خود تا سطح لازم، شیشه پنجره اى را بشکند (شاید پاوروتى قادر به انجام اینکار باشد). اما وقتى این اتفاق بیفتد و شیشه شکسته شود، این امر مستقل از این مسئله خواهد بود که آیا خواننده اشعار مولوى را قرائت مى کرده یا صرفاً مهملاتى را به هم مى بافته است». او در پاورقی توضیح میدهد که: «نباید نکته و جهت گیرى اصلى این نوشتار را در مخالفت با پروژه هاى اصلاح گرا، در اسلام تعبیر کرد. منظور تنها نشان دادن این نکته بوده است که پیگیرى لوازم منطقى پروژه هاى اصلاح گرا مانند پروژه «قبض و بسط» سروش، به چه «نوع» اصلاحى ممکن است بینجامد»! ما شاء الله! عجب نقدی فرمودند استاد بزرگوار! بالاخره فهمیدیم «نوع» اصلاحات از نوع قبض و بسط، تنها حاصلی که دارند شکستن و نابودی و ویرانی است! لذا فرق نمیکند که این ویرانگری مبتنی بر خواندن شعر مولوی باشد یا مهملبافی! کسی نیست از ای
شان بپرسد که اگر کسی با این استدلال و مثال سست بخواهد با نفس دین برخورد کند، آیا نمیتواند پنبهی خود پیامبران را هم بزند؟ (به عنوان نمونه مدعیات زکریای رازی را ببیند – توضیح مفصل این آراء در اعلام النبوه ابو حاتم رازی آمده است). با این اوصاف، فرقی نمیکند حضرت محمد وحی آسمانی آورده است از خداوند – این وحی باعث تباهیهای بسیاری هم شده است از دید بعضیها!
آقای دستجردی، گویا «تفسیر به رأی» را با بسیاری از مقولات دنیای مدرن عوضی گرفته است. از دل سخنان سروش کجا میتوان آن «تفسیر به رأی»های ادعایی دستجردی را بیرون کشید؟ خوب است ایشان دو سه نمونه از همین تفسیر به رأیها را ارایه دهند و طریقت و مذهب خویش را هم آشکار کنند.
دستجردی از همان ابتدای سخن و در عنوان از رسوخ «شکاکیت» در تئوری سروش یاد میکند و گویا سنگ بنای سخنان او و تیر خلاص او به سروش همین ادعا است. کسی پرسیده است آیا که عیب این «شکاکیت» در دینورزی منتهیان و خردورزان کجاست؟ عینالقضات همدانی نبود که به ما میگفت «شک از منازل راه یقین است»؟ سخن دستجردی البته برای مبتدیان و عوام درست است. اما مگر تئوری دکتر سروش برای مبتدیان و عوام بود و اصلاً عوام آن سخنان را میفهمیدند؟ مگر کسی از میان عوام سخنان کانت را میخواند؟
کاش دستجردی به جای استدلالهای سست و بهانهجویانه، دو سه خط نقد منطقی و مستدل ارایه میکرد تا آدم لااقل دلاش راضی میشد که دارد مطلبی جدی را نقد میکند. دستجردی گویا خود را مکلف دیده است به تحقیر و طرد سروش. این نوع نقد را من نقد نمیبینم. این همان ویرانگری است که خود او توصیف کرده است. از دل این نقد نه چیزی برای دین حاصل میشود نه چیزی برای فلسفه. آخر امر این است که اگر عدهای خریدار این سخنان شوند، اعتباری برای دستجردی فراهم میشود.
تکمیل: یادداشت کورش علیانی را در همین موضوع الآن دیدم.
یادداشت علی اصغر سید آبادی در هنوز: متن صامت یا مخاطب صامت؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.