در باب ریشخندگری

کلمه‌ای در زبان انگلیسی هست که شاید بتوان معانی متعددی را در زبان فارسی برابرش نهاد. این کلمه (cynicism) است و اسم فاعل آن (cynic) است. داریوش آشوری در ویراستِ تازه‌ی فرهنگ علوم انسانی، معادل‌های زیر را در برابر این دو واژه (به ترتیب) نهاده است: ۱. مسخره‌انگاری و ۲. زشت‌انگار، مسخره‌انگار. البته آشوری معادل «کلبی‌گری» را نیز آورده است که مرادِ من نیست. آن‌چه بیشتر در زبان انگلیسی مد نظر من است، مفهومی است که به ریشخند کردن و استهزاء نزدیک می‌شود و می‌تواند مناسبتی هم با لاابالی‌گری داشته باشد. شاید طعنه زدن و متلک گفتن هم به نحوی نزدیک به این معنا باشد.

اما چرا از این خصلت «ریشخندگری» حرف می‌زنم؟ ماجراهای اخیر زمانه، یادداشتِ اول من (و حتی بخش‌هایی از یادداشت‌های بعدی من) در کنار بعضی از یادداشت‌های عاطفی دوستداران زمانه و صاحب سیبستان، باعث برانگیخته شدنِ یک ریشخندگری تمام عیار نزدِ عده‌ای شد. این‌جا من می‌خواهم چند ساحت مختلف را از هم تفکیک کنم. نخست، رویکرد کسانی را که دغدغه‌ی اخلاقی دارند و هشدار در برابر فروغلتیدن به دام‌چاله‌ی مرید-مرادبازی و تملق و چاپلوسی می‌دهند و دیگر رویکرد کسانی که زیر پوشش انتقادی به ظاهر اخلاقی، مسخره‌انگاری ستیهنده، تلخ و پلیدی را منتشر می‌کنند. برای من رویکردِ نخست، رویکردی است مغتنم و ارزش‌مند و گمان می‌کنم مهدی جامی هم، با توجه به شناختی که از او دارم، این تذکرها را مغتنم می‌داند و چیزی در آن نیست که باعث رنجیدنِ او شود. اما رویکردِ دوم، رویکردی تخریبی است که به بهانه‌ی تازیانه کوفتن به گرده‌ی چاپلوسی و تملق، سخت مشغول کینه‌کشی و انتقام‌جویی شده‌اند.

گاهی اوقات مردم تفاوت ادا کردنِ حق چیزی را با مدح کردن و تملق نمی‌دانند. برای این‌که آدم حقِ چیزی را درست ادا کند، باید صفت عدالت و انصاف در درون‌اش راسخ شده باشد. برای ادا کردنِ حق چیزی نیاز به فضیلتی اخلاقی هست. اما تملق و چاپلوسی، نیاز به فضیلت ندارد. بادمجان دور قاب چیدن، اخلاق نیکو و سلوک شخصی لازم ندارد. اندکی دنائت و جبنِ شخصیتی به اضافه‌ی مزدوری و فربه کردنِ نفس می‌خواهد، یعنی زنده کردن رذایل اخلاقی. چاپلوسی بر خلاف ادا کردن حق دیگران، هیچ زحمت و تلاشی نمی‌خواهد. مزدوری و تملق از هر بیکاره‌ی زبان‌بازی ساخته است.

ماجرایی که در زمانه اتفاق افتاده است صف‌آرایی یزید و امام حسین (یا مهدی و دجال!) نیست. قضیه پیچیده و چند سویه است. یک دو گانه‌ی حق و باطل محض نیست. اما تکثر سویه‌های مختلف ماجرا، به معنای تعطیلی هر قاعده‌ی اخلاقی و هر اصل انسانی نیست. اگر کسی صفت یا خصلتی را در مدیریت و اندیشه‌ی مدیر معلق شده‌ی زمانه می‌ستاید، معنای‌اش تملق یا چاپلوسی نیست. نفس سلیم انسانی و خرد و انصاف به ما نهیب می‌زند که پیش از آن‌که جوانب سخنی را بسنجیم، نامِ هر تحسین و ستایشی را تملق و چاپلوسی نگذاریم. این خصلت «ریشخندگری» که بی‌نشانِ از رذایل متعدد اخلاقی نیست، آدمی را وا می‌دارد به تخریب و زهر پراکندن.

من با صاحب سیبستان دوست‌ام. رفاقت‌ام با او به همان اولین سالی بر می‌گردد که به لندن آمدم. اما اگر جاهایی از مهدی ستایش می‌کنم و کرده‌ام، در همان حال،‌ در برابر اندیشه‌ی او و سخنان او منفعل یا منقاد نبوده‌ام و هرگز مریدانه با او برخورد نکرده‌ام. شواهدِ اختلاف‌نظرهای شدید مرا با مهدی در همین وبلاگ می‌توان یافت (چه در زمانی که او فقط صاحب سیبستان و چه وقتی که مدیر زمانه بود). در نتیجه نسبت دادن تملق یا چاپلوسی به صاحبِ این قلم، دستِ کم دور از انصاف است (نخواستم قلم‌ام را به همان اوصاف ریشخندگرانه بیالایم و گر نه تیغ این قلم کُندتر از تیغِ دیگران نیست!). در نتیجه، اگر – چنان‌که نویسنده‌ای گفته است – بعضی‌ها با مهدی جامی دوست‌اند، دیگران هم البته با بعضی‌های دیگر دوست‌اند! این نفسِ دوستی نیست که استدلال‌ها را مخدوش می‌کند. حتی اگر استدلال‌ها آغشته به یا آکنده از خیال‌ورزی‌های شاعرانه باشد، وظیفه‌ی منِ خواننده حمله به نازک‌خیالی‌ها یا شعرورزی‌های نویسنده نیست. کارِ ما شکافتن اصلِ استدلال و، در صورتِ امکان، نشان دادن مخدوش بودن استدلال است (و بله، بعد اگر بطلان اصل استدلال را نشان دادیم و هنوز چیزی درون‌مان را غلغلک می‌داد، شاید بشود برای تشفی خاطر، حالی هم از نویسنده‌ی متن خیال‌ورزانه و شاعرانه گرفت!). اما معیار اصلی کار منتقد، اعتنا و التفات به استدلال است.

بایگانی