اما رمضانیهی من چگونه است؟ «به خدا خبر ندارم…». من رمضان و همهی آداب و مناسکِ آن و هر چه مناسکِ دیگر را همیشه در خودم معنا کردم. خودم، وجودم، هستیام مثل موج با اینها بالا پایین رفته است. هیچ وقت نگذاشتهام درونام بازیچهی رأی فقیه شود. آن توسنِ سرکش را رها کردهام که بیخویشی کند. و ذوقاش را با یکرنگیِ خودش ببرد نه با تکلیف فقیهانه. هر روز هم قصهای تازه برایام میسازد این دیوانهی درون. راستی رمضان، زن است یا مرد؟ میبینید که آدم وقتی دیوانه باشد، سؤالهایاش هم به دیوانگان شبیه است نه به عقلا. رمضان و آداباش برای من چیزی است در ردیف سایر آدابِ شریعت. و شریعت مقصدی دارد و مقصودی. شریعت برای رام کردنِ دیوانگان است. برای شفا دادن بیماران. برای متوسطان. برای بالا رفتن از نردبان. ما هم البته داریم از نردبان بالا میرویم. ما هم چه بسا هنوز سخت محتاج همین قدمهای نخستیناش باشیم. ولی حقیقت اینجا نیست. من با مناسک که برخورد میکنم، اولین نهیبی که به خودم میزنم این است که اگر به آنها ملتزم شدی، باید اول قدم ترکِ داوری کنی. ترک داوری هم یعنی اینکه دربارهی دیگران، دربارهی هر که غیر از خودت، هیچ داوری نکنی بر مبنای رابطهاش با همین مناسک و آدابی که تو بدان عمل میکنی. رمضان، برای من یعنی ترک داوری. رمضانی کردن (بر سیاق «بهاری کردن» در شعر مولوی) یعنی میهمانی رفتن بدون اینکه زیر چشمی زل بزنی به بقیهی مهمانها که چطور غذا میخورند و چطور مینشینند و چطور با هم حرف میزنند. بعضی مهمانیها تماماً حول محور میزبان میگردد. البته بعضیها در همان بعضی مهمانیها هم به قصد دیدنِ بقیهی مهمانها میروند و زیاد کاری به میزبان ندارند!
اصلاً این چه بازاری است که بخواهی شرح بدهی، توضیح بدهی که تو کیستی و او کیست؟ وقتی یک مهمانی بروی که تو بنشینی یک گوشهای، بی هیچ آداب و ترتیبی، بدون اینکه کسی در تو نظر بدوزد، دزدیده نگاهی بکنی به تبسم میزبان که خوانِ کرم گسترده است و به ملاطفت دعوت به نشستن بر سرِ خوان میکند، آن وقت تنگنظری است به میوه بنگری یا طعاماش. میدانی؟ عاشق که باشی، رمضان و غیر رمضان ندارد. همیشه دائم الصلاتی و دایم الصیام. عاشق که باشی میگویی روزهی من به قندِ لبانِ تو گشوده میشود، بی آن تا قیامت روزهدارم. عاشق که باشی، میگویی:
ما را ز تو سِرّی است که کس محرم آن نیست
گر سَر برود، سِرّ تو با کس نگشاییم
و این میشود «صیام» تو! رمضانی کردن، یعنی خراب کردن همین حالی که بیجهت خوش است. رمضانی کردن یعنی اینکه بفهمی رمضان یا غیر رمضان، گویای هستی و بازیچهای و مثل پرِ کاهی روی موج بالا پایین میروی. برای من رمضانی کردن یعنی این. جَنَم اگر داشته باشی، همیشه میشود رمضانی کرد! یکی دو قدم که پایینتر آمدی، میشوی همنفسِ حافظ و هوس رندی کردن به سرت میزند. گهگاهی ریشخند زاهدان خشک دماغ هم شاید بکنی. شاید بگویی:
زانِ میِ عشق کزو پخته شود هر خامی
«گر چه» ماهِ رمضان است بیاور جامی!
و آن «گر چه» را به تفطن میفهمی و سعی نمیکنی فاتحهی اولین و آخرینِ شعر حافظ را با تأویلهای صوفیپسند و زاهد خرکن بخوانی! خیلی خواستی پایینتر بیایی، سحر مثل مسلمانِ خوب از خواب بیدار میشوی، سحوری میخوری. کارهای دیگرت را میکنی. غروبی میشود و به فتوایی (به فتوای دلات؛ یا فتوای پیری یا فتوای ملایی) روزه را (در یک وقتی) میشکنی و میگویی: «خوب یک روزش تمام شد». خوب است این هم. برای بعضیها خوب است. ولی آتش گرفتن ندارد. مزهی ذوقِ طاعت دارد. طاعتی که از به جای آوردناش هول حیرت و پریشانی به جانات نمیریزد. طاعتی که آن گوشهکنارها کمی نشانههای داوری کردن هم هست. طاعتی که مرز میکشد. خط میکشد. جدا میکند. ولی این هم خوب است. هر کسی حظی دارد و شأنی. برای من رمضانی کردن یعنی مثل موج رفتن و آمدن. همین.
(*) برای رفع ابهام مینویسم:
گفت درختی به باد: «چند وزی؟» باد گفت:
«باد بهاری کند، گر چه تو افسردهای».
مطلب مرتبطی یافت نشد.